سخته خیلی سخت یک لحظه اش هم مثل یک عمر میگذره با خنده های زورکی و ... و بدتر از همه اینه که به قول مندی دوستش هم داشته باشی این دیگه افتضاحه
واقعا چرا باید اینجوری باشه؟ چرا نمیشه رک و صریح بریم بگیم که "آهای فلانی..فلان و بهمان"؟ چرا باید زورکی تحمل کرد؟ بدبختی اینه که گاهی هم که میریم رک و صریح به طرف میگیم با انکار مواجه میشیم و انگ اینکه "تو حساسی" و "بدبینی" و "سخت گیری" و کوفت و زهرمار
واحه
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 07:25 ب.ظ
وحشتناکه...
یعنی برای طرف کادویی فرستادم با پیک... چند برابر حد توان مادی ام، خودش حیرت زده شده بود که خواهر بردارای من تا حالا به من همچین کادویی ندادند، یه نامه همراه کادو فرستادم که فلانی ازت خواهش می کنم یه مدت با من تماس نگیر! خودم باهات تماس می گیرم! فقط برای اینکه نخواهم رک توی صورتش بهش بگم چقدر از دستش دلخورم، چقدر بهم ضرر زده، چه ضربه جبران ناپذیری به خودم و به زندگیم زده، از روی نفهمیش... پنج ماهه دارم به خودم فحش می دهم و لعنت می فرستم که چرا بعد از دوران دانشکده ارتباطم رو با این آدم هم مثل بقیه قطع نکردم... باز دوباره زنگ می زنه می گه حالت چطوره؟ چیکار می کنی؟ تا زیر و بم زندگیم رو در نیاره، دست بردار نیست... فقط دارم هی به خودم می گم تحمل کن بالاخره تماسهاش تموم می شه، خسته می شه می ره پی کارش!
واحه
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 07:29 ب.ظ
اون کادو رو هم فقط برای این فرستادم که اگر توو تمام ۱۵ سال آشنایی گذشته اگر چهار پنج دفعه رفته ام خانه اش و سر سفره اش نشستم و نان و نمکش رو خوردم که اونم متقابل بوده، باز هم حرمت اون نون و نمک رو رعایت کرده باشم و با خاطرهء خوش، قطع ارتباط کرده باشم... دیگه واقعا نمی دونم نمی فهمه، یا خودش رو زده به نفهمی!
مریم انصاری
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 08:28 ب.ظ
عقیده ی تک نفره تون رو قبول دارم از این نظر که «چقد بده»!!!
البته «بد» به معنی «زشت و ناپسند»... نه به معنی «سخت و دردناک»!
ولی به نظر من، اینکه از یه نفر دلخور باشیم و حرفمون رو به خودِ خودش (نه پشت سرش و توی جمع دوستانمون!) بزنیم، معنی بی احترامی به ایشون نیست.
و حتی لبخند زدنِ ظاهری بهش هم، نشون دهنده ی احترام گذاشتن و محترمانه رفتار کردن با اون شخص نیست.
و بد«تر» از اینی که فرمودین، این هست که از منش و رفتار یه نفر، سخت دلخور باشیم و جلوی روی خودش بهش لبخند بزنیم و پشت سرش، با صحبت کردن راجع بهش پیش دوستانمون، خودمون رو تخلیه کنیم حساااابی... آقای باقرلوی عزیز.
جزیره
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 09:03 ب.ظ
دلگیر و دلخور یه چیزه،متنفر بودن یه چیز دیگه. بعضی از ادما هستن که ادم از منششون متنفره،ادمای آدم نما. این ادما خییییییییییییییییییییلی سخته زماناییکه میبینیشون محترمانه برخورد کنی و لبخند بزنی. ولی اینکه از یکی ناراحت باشی و مجبور باشی بهشون لبخند بزنی باز اون خنده هه قابل تحمل تره اتفاقا ما توی بستگان نزدیکم دوتا از این ادما داریم که یکی شون واقعن غیرقابل تحمله، هردفعه که این ادمو میبینم تو دلم میگم باید چشمو ببندم به رو حرکات و حرفای گذشته ش با این امید که ادم خوبی شده ولی باز طولی نمیکشه که یه کاری میکنه که باز متذکر شه اصن ادم نیست:((((
[ بدون نام ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 10:39 ب.ظ
ببین دوست من این توصیه ها تکراری هستن ولی با دوباره خوندنشون یادمان می آید که زنده هستیم و باید بهتر از گذشته زندگی کنیم
. جمعه ها کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده ·در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده. ·بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود. ·توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره؟ ·حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو. ·تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن. ·باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو. ·هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن. ·قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن. ·خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور. ·زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش. ·چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن. ·زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن. ·به درد و دل دیگران با دقت گوش بده. ·قبل خواب کارای روزت رو مرور کن. ·هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش. ·هیچ وقت خودت رو به مردن نزن. ·سوار تاکسی شدی بلند سلام کن. ·نون خامه ای بخر و با لذت بخور. ·به آسمون و ستاره ها نگاه کن. ·بالا بلندی و وسطی بازی کن. ·خاطرات قشنگ رو بنویس. ·آب نبات چوبی لیس بزن. ·عکسات رو با لبخند بگیر. ·به کوچیکتر ها سلام کن. ·جوراب های رنگی بپوش. ·لباس های رنگی بپوش. ·نوزاد فامیل رو بغل کن. ·نفس های عمیق بکش. ·بستنی قیفی بخور. ·برو دریا، شنا کن. ·خواب ببین. ·شعر بگو.
چون: >>هر جا وایستی، مُردی. زنده باش، زندگی کن. برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو. قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد. و یادت باشه: روزمره گی، عین مُردن است
رها
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 ساعت 11:42 ب.ظ
دقیقن... امروز داشتم فکر میکردم احترامم به هشتاد درصد آدمای اطرافم، ظاهریه و تو دلم میخوام سر به تنشون نباشه!
متاسفانه بعضی آدمها و بعضی روابط پذیرش این گفتن ها و شنیدن ها رو نداره، ولی نمیتونی ارتباط رو قطع کنی واقعا سخت ِ اینطور حد نگه داشتن ها و احترام گذشتن ها
بابک اسحاقی
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 ساعت 12:43 ق.ظ
یکی از اخلاقهای آرش پیرزاده رو که خیلی دوست دارم و بهش غبطه می خورم همینه که با خودش بی حسابه زل میزنه تو چشم طرف و میگه حرف دلش رو میفهمم چی میگی و اینجور ارتباطات مخصوصا در محیط کار خیلی خیلی فرساینده است . روح آدمو یواش یواش میتراشه امیدوارم این شخص در محیط کارت نباشه
نرگس۲۰
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 ساعت 02:56 ق.ظ
من به خود خودش گفتم ظاهرا عذرخواهی کرد...ولی عملا شمشیر را از رو بسته!!! و بدتر از این که گفتین اینه که مجبووووووور باشی شبی مثل امشب بری خونش مهمانی چون اگه نری همه فامیلی که اونجان فکر بد کنن پشت سرت!!!!!!!!!۱ (محکم بودن استدلال مامانمو دارییییین؟!!)
آقا نمیشد این لینک بازی پوکر را زودتر میگذاشتید که ما در روز 11 به در عینهو چی بور نشویم جلوی دوستان البته خدا رو شکر که جناب پیرزاده با سیخونک! های گرامی شان به دادمان رسیدند و البت پوکر را بردیم و چه بردن شیرینی هم بود! وگرنه آنچنان سنگ رو یخ شده بودیم که عمرا دیگر گذارمان به قرار های دسته جمعی با دوستان وبلاگی میافتاد!
دقیقا پریشب بایکی از همکارام بحث همین رو داشتیم و بدبختی اینه که طرف توی محیط کاریت باشه و باید 9 ساعت توی روز تحملش کنی.. یاباید مثل بعضیا باشی که صریح حرفت رو بزنی که مانمونش هم داشتیم اما هیچ توفیری نکرد یا اینکه این سوهان روح رو تحمل کنی..بهرحال متاسفانه پیش میاد و هستند چنین هایی... لینکه خیلی باحال بود........ مررررررسی.................. یاحق...
نه میشه تحمل کرد نه میشه حرفی زد آدم هی همش حرص می خوره فقط! خودم فک می کردم حرفمو رک بهش بگم بهتره ولی چند وقت پیشا که این کارو کردم اوضاع خیلی قاریشمیش شد و تصمیم گرفتم تحمل کنم اینجوری از بین بد و بدتر انگار انتخاب می کنم!
آره خیلی بده...
بدتر اینه که مجبور باشی دوسش هم داشته باشی...
اونم واقعی واقعی...از ته دل...
سخته
خیلی سخت
یک لحظه اش هم مثل یک عمر میگذره
با خنده های زورکی و ...
و بدتر از همه اینه که به قول مندی دوستش هم داشته باشی
این دیگه افتضاحه
واقعا چرا باید اینجوری باشه؟ چرا نمیشه رک و صریح بریم بگیم که "آهای فلانی..فلان و بهمان"؟
چرا باید زورکی تحمل کرد؟
بدبختی اینه که گاهی هم که میریم رک و صریح به طرف میگیم با انکار مواجه میشیم و انگ اینکه "تو حساسی" و "بدبینی" و "سخت گیری" و کوفت و زهرمار
وحشتناکه...
یعنی برای طرف کادویی فرستادم با پیک... چند برابر حد توان مادی ام، خودش حیرت زده شده بود که خواهر بردارای من تا حالا به من همچین کادویی ندادند، یه نامه همراه کادو فرستادم که فلانی ازت خواهش می کنم یه مدت با من تماس نگیر! خودم باهات تماس می گیرم! فقط برای اینکه نخواهم رک توی صورتش بهش بگم چقدر از دستش دلخورم، چقدر بهم ضرر زده، چه ضربه جبران ناپذیری به خودم و به زندگیم زده، از روی نفهمیش... پنج ماهه دارم به خودم فحش می دهم و لعنت می فرستم که چرا بعد از دوران دانشکده ارتباطم رو با این آدم هم مثل بقیه قطع نکردم... باز دوباره زنگ می زنه می گه حالت چطوره؟ چیکار می کنی؟ تا زیر و بم زندگیم رو در نیاره، دست بردار نیست...
فقط دارم هی به خودم می گم تحمل کن بالاخره تماسهاش تموم می شه، خسته می شه می ره پی کارش!
اون کادو رو هم فقط برای این فرستادم که اگر توو تمام ۱۵ سال آشنایی گذشته اگر چهار پنج دفعه رفته ام خانه اش و سر سفره اش نشستم و نان و نمکش رو خوردم که اونم متقابل بوده، باز هم حرمت اون نون و نمک رو رعایت کرده باشم و با خاطرهء خوش، قطع ارتباط کرده باشم... دیگه واقعا نمی دونم نمی فهمه، یا خودش رو زده به نفهمی!
عقیده ی تک نفره تون رو قبول دارم از این نظر که «چقد بده»!!!

البته «بد» به معنی «زشت و ناپسند»... نه به معنی «سخت و دردناک»!
ولی به نظر من، اینکه از یه نفر دلخور باشیم و حرفمون رو به خودِ خودش (نه پشت سرش و توی جمع دوستانمون!) بزنیم، معنی بی احترامی به ایشون نیست.
و حتی لبخند زدنِ ظاهری بهش هم، نشون دهنده ی احترام گذاشتن و محترمانه رفتار کردن با اون شخص نیست.
و بد«تر» از اینی که فرمودین، این هست که از منش و رفتار یه نفر، سخت دلخور باشیم و جلوی روی خودش بهش لبخند بزنیم و پشت سرش، با صحبت کردن راجع بهش پیش دوستانمون، خودمون رو تخلیه کنیم حساااابی... آقای باقرلوی عزیز.
دلگیر و دلخور یه چیزه،متنفر بودن یه چیز دیگه. بعضی از ادما هستن که ادم از منششون متنفره،ادمای آدم نما. این ادما خییییییییییییییییییییلی سخته زماناییکه میبینیشون محترمانه برخورد کنی و لبخند بزنی. ولی اینکه از یکی ناراحت باشی و مجبور باشی بهشون لبخند بزنی باز اون خنده هه قابل تحمل تره
اتفاقا ما توی بستگان نزدیکم دوتا از این ادما داریم که یکی شون واقعن غیرقابل تحمله، هردفعه که این ادمو میبینم تو دلم میگم باید چشمو ببندم به رو حرکات و حرفای گذشته ش با این امید که ادم خوبی شده ولی باز طولی نمیکشه که یه کاری میکنه که باز متذکر شه اصن ادم نیست:((((
ببین دوست من این توصیه ها تکراری هستن ولی با دوباره خوندنشون یادمان می آید که
زنده هستیم و باید بهتر از گذشته زندگی کنیم
. جمعه ها کوه برو، هر جاش که خسته شدی، یه ذره دیگه ادامه بده
·در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده.
·بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود.
·توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره؟
·حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو.
·تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن.
·باغ وحش برو، شهربازی، چرخ و فلک سوار شو.
·هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن.
·قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن.
·خواب بد دیدی بپر، حتما یه لیوان آب بخور.
·زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش.
·چای بخور، برای دیگران هم چای دم کن.
·زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن.
·به درد و دل دیگران با دقت گوش بده.
·قبل خواب کارای روزت رو مرور کن.
·هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش.
·هیچ وقت خودت رو به مردن نزن.
·سوار تاکسی شدی بلند سلام کن.
·نون خامه ای بخر و با لذت بخور.
·به آسمون و ستاره ها نگاه کن.
·بالا بلندی و وسطی بازی کن.
·خاطرات قشنگ رو بنویس.
·آب نبات چوبی لیس بزن.
·عکسات رو با لبخند بگیر.
·به کوچیکتر ها سلام کن.
·جوراب های رنگی بپوش.
·لباس های رنگی بپوش.
·نوزاد فامیل رو بغل کن.
·نفس های عمیق بکش.
·بستنی قیفی بخور.
·برو دریا، شنا کن.
·خواب ببین.
·شعر بگو.
چون:
>>هر جا وایستی، مُردی. زنده باش، زندگی کن. برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو. قدر همشون رو بدون، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای، به خودش ببالد. و یادت باشه: روزمره گی، عین مُردن است
دقیقن...
امروز داشتم فکر میکردم احترامم به هشتاد درصد آدمای اطرافم، ظاهریه و تو دلم میخوام سر به تنشون نباشه!
متاسفانه بعضی آدمها و بعضی روابط پذیرش این گفتن ها و شنیدن ها رو نداره، ولی نمیتونی ارتباط رو قطع کنی
واقعا سخت ِ اینطور حد نگه داشتن ها و احترام گذشتن ها
یکی از اخلاقهای آرش پیرزاده رو که خیلی دوست دارم و بهش غبطه می خورم همینه که با خودش بی حسابه
زل میزنه تو چشم طرف و میگه حرف دلش رو
میفهمم چی میگی و اینجور ارتباطات مخصوصا در محیط کار خیلی خیلی فرساینده است . روح آدمو یواش یواش میتراشه
امیدوارم این شخص در محیط کارت نباشه
خیلی ...
نه کیا
خوشبختانه توو محیط کارم نیست
متاسفانه یکی از بستگان نزدیکه !
http://www.dostpersian.ir/163/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%81%D9%88%D9%82-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D8%B7%D8%B1%D9%81%D8%AF%D8%A7%D8%B1-Texas-holdem-Poker-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%BE%DB%8C%D9%88%D8%AA%D8%B1/
من به خود خودش گفتم
ظاهرا عذرخواهی کرد...ولی عملا شمشیر را از رو بسته!!!
و بدتر از این که گفتین اینه که مجبووووووور باشی شبی مثل امشب بری خونش مهمانی
چون اگه نری همه فامیلی که اونجان فکر بد کنن پشت سرت!!!!!!!!!۱
(محکم بودن استدلال مامانمو دارییییین؟!!)
آقا نمیشد این لینک بازی پوکر را زودتر میگذاشتید که ما در روز 11 به در عینهو چی بور نشویم جلوی دوستان

البته خدا رو شکر که جناب پیرزاده با سیخونک! های گرامی شان به دادمان رسیدند و البت پوکر را بردیم و چه بردن شیرینی هم بود!
وگرنه آنچنان سنگ رو یخ شده بودیم که عمرا دیگر گذارمان به قرار های دسته جمعی با دوستان وبلاگی میافتاد!
درد مشترک داریم همه مون...بعضیها رو تازه باید خونه تم دعوت کنی و زورکی بخندی!!!!
انقدر در موقعیت مشابه این پست بودم که شمارش از دستم در رفته...
بقول خودت
اوهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
دقیقا پریشب بایکی از همکارام بحث
همین رو داشتیم و بدبختی اینه که
طرف توی محیط کاریت باشه و باید
9 ساعت توی روز تحملش کنی..
یاباید مثل بعضیا باشی که صریح
حرفت رو بزنی که مانمونش هم
داشتیم اما هیچ توفیری نکرد یا
اینکه این سوهان روح رو تحمل
کنی..بهرحال متاسفانه پیش
میاد و هستند چنین هایی...
لینکه خیلی باحال بود........
مررررررسی..................
یاحق...
نه میشه تحمل کرد نه میشه حرفی زد
آدم هی همش حرص می خوره فقط!
خودم فک می کردم حرفمو رک بهش بگم بهتره ولی چند وقت پیشا که این کارو کردم اوضاع خیلی قاریشمیش شد و تصمیم گرفتم تحمل کنم اینجوری از بین بد و بدتر انگار انتخاب می کنم!
و چقدر خوبه
وختی میشه با وجود کهنه بودن پست توی کامنتها با احترام و مهر لبخندی زد و شب به خیر گفت ..
به نویسنده ی نازنینش .