چندین بار اینجا نوشتم از بالا رفتن سن و سال و تاثیراتش و فک می کنم کمی لوث شده باشد ولی چکار میشود کرد ؟ یک وبلاگ نویس برای نوشتن توشه ای ندارد به جز احوالاتش ... تاثیر بالا رفتن سن و سال را توی نشانه ها میشود به وضوح دید ... مثلن در یکی از کارهای فاجعه بار و مزخرف تابستان که همانا عوض کردن پوشالهای کولر است ! ... مخصوصن در محلهء ما که از قدیم الایام معروف است که آبش رسوب وحشتناکی دارد ... سالهای قبل میرفتم پشت بام و یکساعته رسوبهای درهای سه طرف کولر را می تراشیدم و پوشالهای جدید را جا میزدم و پشت بام را جارو میزدم و گونی های پوشالهای لجن گرفته را میبردم سر کوچه می انداختم توی مخزن زباله و می آمدم دوش میگرفتم و خلاص ... اما امسال ... ! یکی از درها را که سمت دیوار بود را که کللن بی خیال شدم ! تراشیدن رسوبات یک طرف هم بیشتر از یکساعت کشید و سه چار جای دست راستم تاول زد و دستمال بستم دور دستم و خیس عرق و هن هن کنان و ولو شده روی زمین و خلاصه یک وضع رققت انگیزناکی که مسلمان نشنود کافر نبیند ! اگر مریم و حمید نیامده بودند و برای ادامهء کار به دادم نرسیده بودند اصلن بعید نبود که آن بند و بساط را روی پشت بام ول کنم و یک لگد بزنم زیر ماتحت کولر و مخلفاتش و بیایم پایین !
اول
محسن جان
نمیشه سن و سال در یکی دو سال انقدر اثر محسوسی داشته باشه در احوالات آدم. اما ؛دیکلاین؛ کردن سلامتی آدم، میتونه. و این همه اش هم مربوط به سن نیست. احتمالا کمردردت بزرگترین عامل این خستگی و کندی کار بوده. باید از اول کار را میسپردی به حمیدخان پهلوون و خلاص. آدم بیخودی که برادر بزرگ نمیشود که. باید بیایی و استثمار کردن خواهرهای کوچکتر را از من یاد بگیری!
و شاید باور نکنی همین امروز صبح، بعد از سحری، که خوابم نمیبرد صبق معمول زمانهای بیخوابی به بعضی از کمبودهای زندگی ام فکر میکردم که همیشه همراهم بوده اما الآن با بالا رفتن سن (این حرف را من، میتوانم بزنم. اما برای تو هنوز خیلی زوذ است) خیلی بهشان فکر میکنم. و به خودم گفتم چرا حالا انقدر حساس شده ای؟ و بعد به خودم جواب دادم شاید تا حالا فکر میکردم شاید یک تغییری در زندگی و شرایطم حاصل شود. اما حالا میبینم که نه، احتمالش کم است. حالا بخاطر بی کفایتی خودم و جبر شرایط موجود و غیره (که خودم بهتر میدانم این بهانه است) یا به هر دلیل دیگری، ولی بهرحال دغدغهء با خود به همراه داشتن همیشگی این کمبودها حالا برایم پررنگ تر است و آزاردهنده تر :(
من که هر روز سر مناسبت ها و وقایع مختلف آه می کشم و می گویم از سی که گذشت هیچ ازو یاد مکن! یعنی چنان بلا به نسبت شما ریقو شده ام که در گمان گفتن و توی کامنتدانی نوشتن نمی گنجد!
پدر جان!
خب توی این هوای گرم و پدر در آور و رکورد شصت ساله شکنِ تهران؛
رضاخان قزلباش هم باشد زهوارش به کسری از ثانیه در میرود..آن هم در پشت بام با این هوای سرب آلوده ی گل و بلبل!(دقت کنید..گفتم رضا خان قزلباش قبراق و سرحال، نه آن رضاخان از پادشاهی برانداخته ی رو به تبعید!!
ضمنا مدیونید ظنتان به این برود که هنگام نگارش این کامنت هنوز در حال و هوای مستند"رضاخان" بوده ام که همین چند ساعت پیش از شبکه ی ضاله\ظاله؟ ی "ما و شما"! پخش شد)
- چه خوب که در پستها گهگداری نامی از حمید خان ناپیدای این روزها برده میشود و ایضا یادی از ایشان ..
راستش برای سن و سال نیس ها
واسه این دمای 50 درجه ی این روزهاست .. باور بفرمایید :)
ولی باور کنین این قضیه به سـن و سال نیس که
ماکه چندتا زمستون رو کمتراز شمارو دیدیم هر
روزازیه جاییمون یچیزی می زنه بیرون.قلب درد،
ریه آخ آخ این یه مورد( نفــس )دست درد ، سر
گیجه و وو..که توی گرما و درحال درست کردن
کولرم نیس باور بفرمایید.اما من امیـــــدوارم
اینا همش خوب ِ خوب بشه و رو به بهبودی
برید و بریم هممون وسال دیگه این موقع یه
پست توپ بذارید و بگید توپ ِ توپم و بلطف
سلامتی کاملتون از پس تمـــوم رسوبات ِ
زندگی بر اومدین و خوب تراشیدینشون
انشالله..................................
یاحق...
من متوجه این حس و حالی که توصیف کردید شدم چون خودمم هم تقریبا چیزی مشابه این ماجرا رو اخیرا زیاد تجربه کردم و اتفاقا حس خیلی بدی به آدم میده یا شاید یه تلنگر برای اینکه با خودت بگی آه همین بود ایام شباب!!
کاش کولر ساز میآمد برای سرویسش مایه اش 60 تومان ناقابل بود ...خیلی پررو هستند همین کار شما را 60 تومان میگیرند ....
خدا قوت پهلوون
اقا باور بفرمایید ایراد از اب و هواست. بد گرم شدهههه این هوای کوفتی،تازه یه ساعت هم خوب دووم اوردی شما
راستی حالتون چطوره؟بهتر شدین انشالله؟
با این گرما بیشتر از این نمیشه انتظار داشت.
البته من که در تمام طول سال وقتی ۴ طبقه رو طی میکنم تا به منزل برسم همین حال رو دارم...
سلام
توهم از کسایی بودی که از گوگل ریدر استفاده میکردن؟ چی ناراحتی که دیگه گوگل این سرویس رو ارائه نمیده؟
دوستی داری وبلاگ دوستانت رو بر اساس زمان بروز شدنشون بخونی؟
دوست داری یه لیست از دوستان داشته باشی که مجبور نباشی هربار بهشون سربزنی و تو یه صفحه همه ی پستهارو بخونی؟
دوست داری لینکدونی وبلاگت بر اساس زمان بروز شدن آخرین پست دوستانت مرتب باشه و دوستانی که به تازگی بروز شدن رو بالاتر از همه نشون بده؟
خب با فیدلاگ میتونی همه ی اینکارارو بکنی.
کافیه به وبلاگستان بیایی و عضو بشی. به همین راحتی. به همین آسونی
سلام
راهکار این معضل خرید یک عدد کولر گازی است و بس
چرا که تعویض پوشال ندارد که آدم را به یاد گذشت زمان بیاندازد
من که هر روز میگم خدا به داد تهران نشینا برسه...بابا ول کنید اون شهرو برگردید به وطن...اقلا این سالهای دم بازنشستگی
رو به ریه هاتون مرخصی بدید
سلام محسن جان.
خصوصی دارید.
مهم است لطفا بخوانید.
بعضی چیزا این مدلی هستن دیگه! حتی اگه لوث و کلیشه ای هم بشن، چون حقیقت دارن، همیشه گفتنی هستن.
غر غرم میکنی محسن؟
بابابی منکه خیلی غر میزنه فکر کنم خیلی کار سختیه
آقا اجازه هست ما یه پزی بدیم و بریم؟
الآن که ساعت 12 ظهر یکشنبه است در ولایت ما هوا 21 درجه است. مجبور شدیم همهء پنجره ها را از فرط خنکی ببندیم.
الهی به حق پنش تن هوای شما هم همینطور بشه بزودی. یک کم هم از بارانهای سیل آسایی که دیروز اینجا بارید در تهران ببارد. آمین
حالا که پای پنش تن در میان است پس الهی که کمر درد و بقیهء دردهای شما هم خوب خوب بشود :)
البته به سن و سال ربط بالا ربط داره اما هوای گرم هم مزید بر علت شده :)
چرا اینهمه سخت میگیرید... وقتی این پست رو میخوندم انگار یه پیر مرد ۸۰ ساله نوشته این متن رو از الان بخواین سخت بگیرین اینهمه زندگی رو زیاد دووم نمیارید! هرچند همه ی آدمهای این دوره زمونه همیجورین اشکال از شما نیس... میدونین من یه مادر بزرک دارم ۸۰ سالشه! ۳ تا از بچچه هاش فوت کردن دوتاش توو کوچیکی یکی هم همین ۵ سال پیش... از وقتی یادم میاد کار نمیکرد! اصلا به خودش زحمت نمیده! ماشالاه خیلی خوب مونده میدونین صبر ایوب هم داره! گاهی وقتها الگوی خوبی هستند پدر بزرگها و مادربزرگها! شما هم زیاد به خودتون زحمت ندید! جدی میگم!!
سلام جناب باقرلو.