دیشب حدود ساعت سه صبح داشتیم از مهمانی برمی گشتیم ، تقاطع آزادی و یادگار توی ترافیک وحشتناک عزاداران گیر کردیم ... من یک غلطی کردم و یکی دو جملهء مختصر گفتم در باب اینکه اینجور شبها و مراسمها گذشته از بار ارزشی و معنوی و مذهبی ، یک کوچولو کارکرد کارناوال های نداشته را هم دارند برای مردم ما ... آقا چشمتان روز بد نبیند ! عباس که یک مخالفت قطعی و صددرصدی اما ملایم کرد ولی مریم کم مانده بود گردنم را بزند و سرم را پرت کند زیر پاهای عزاداران ... فک کن ؟ ... آنوخت ما توقع داریم این مملکت روی صلح و آرامش و دوستی به خود ببیند ، و ایضن روی منطق و اعتدال و آزادی بیان و دموکراسی ... خودمان که هیچ ، حتتا به عمر نوه های بچچه هامان هم قد نخواهد داد.
دقیقا همینطوره... مردم لازم دارن به بهونه ای که جمع بشن دور هم و احساسات شونو تخلیه کنن.... حالا که امکان کارای شاد و شنگولی نیست، خیلی ها فقط برای اینکه توی جمعیت باشند میرن توی دسته ها و هیئت ها.... دیدید که بعضی هاشون هم چجور از شدت هیجان مست میشن و زمان و مکان رو یادشون میره
فقط افتخارشون اینه که مشروب نخوردن
:))
این که اخلاق های ناجور که سهل است تازه خیلی هامان هنوز که هنوز است با کلی ادعا که حتی خصلت هایی مثل خود بزرگ بینی را زیر قدوم مبارکش له و لورده کرده است فرق بین آزادی بیان و بی احترامی را هم نمی دانیم....

چند درصد موافقید؟ لازم نیست بگید خودم میدونم که 100 درصد موافقید!!!
"که" اول در جمله اول اضافه است!!!
معمولا بهت نمیاد یک کوچولو نقد کرده باشی
امان از تعصب کور و بی منطق