همیشه وختی به این فک می کنم که توو این خونهء مجازی ده ساله که دارم می نویسم اولش شوکه میشم ... باورم نمیشه ... چون خدایی ش ده سال یه عمره ... حتی یه وختایی با خودم میگم ایییین همه پست و مطلب ( گیرم مزخرف و چرند ) رو از کجات درآووردی و نوشتی ؟ ... راستشو بخواید انصافن تا همین اواخر همیشه نوشتن برای من ساده ترین کار بوده ... یعنی اینجوری بوده که در طول روز یه صحنه و موردی رو می دیدم و شب وختی مینشستم پای کامپیوتر که بنویسمش اولش به خودم میگفتم پسر محاله از یه همچین سوژه ای بیشتر از سه چار خط بتونی مطلب بنویسی ولی وختی تایپ کردنش تموم میشد می دیدم شده قد دو صفحه ...
اما دیگه چن وختیه که اینجوری نیستم ... دیگه آسون نمی تونم بنویسم ... سخت شده برام ... صحنه ها و مورد ها و سوژه ها هنوز و همچنان و همیشه در بطن روزمرگیهای من و بقیه جاری ان ولی شب که می خوام بشینم به نوشتنشون عین ماهی لیز می خورن و از دستم در میرن ... دیگه آسون کلمه و جمله و پاراگراف نمیشن ... مغزم در عین حال که تعطیل و آرومه ، ولی عینهو بازار مسگرهاس ... شلوغ و گیج و گنگ و درهم برهم ...