هنوز به اینجا عادت نکردم ... عین وختی که آدم میره شهرستان خونهء فامیل مهمونی ... می دونی که امنه ... گرمه ... خوبه ... خونه س دیگه ... حتی شاید بهتر و شیک تر از خونهء خودت ... ولی باز توش راحت نیستی ... همه جوره ازت پذیرایی می کنن با کللی عزّت و احترام ... ولی باز یه چیزی انگار کمه ... معذبی ... منگ و ملنگی ... حیرونی ... الان من اینجا اینجوری ام هنوز ... ولی اینایی که گفتم مال وختیه که قراره مهمون باشی و دیر یا زود برگردی ... نه مال وختی که هجرت کردی با تمام ساک و چمدونات ... با همیشه ها و ریشه هات ... پس باید ساک و چمدونامو کم کم باز کنم و وسائلامو بچینم ... آخه من دیگه قرار نیس برگردم ! ... باید به خونهء جدیدم عادت کنم ...
چرا برای اسباب کشی خبرمون نکردی
بالاخره یه ساکی چمدونی کیفی دفتری کتابی قلمی که احسان می تونست براتون حمل کنه
اینجا خوبیش اینه که از شرکت
می تونم کامنت بذارم
و فیلتر شکن لازم نداره
صبح شما به خیر
سلام داداشی. صب بخیر.
خب مبارکه. ایکاش میگفتی مثل خونه عوض کردنه. که ادم با خونه تازه زیبا هم که باشه راحت نیست. .همیشه زنده باشی و من بیام بخوونمت
الهی من بشم۱۰۰ ساله و باز هم بخونمت و البته شاید هم ۱۲۰ ساله
عادت ... عادت می کنیم !
به از این بدتر هاش عادت می کنیم ...
حکایت کوفت و ناگزیریه این عادت ...
در عرض ۲روز ۱۰۵ کامنت!!
از نوشته هاتون جسته گریخته متوجه شدم ۱۰ ساله وبلاگ نویسی میکنید درسته؟
من باید اعتراف کنم که یکسالی که تو بلاگستان بلاگ اسکای بودم هرگز وبلاگی رو ندیدم در عرض دو روز اینهمه کامنت داشته باشه...
بلاگ اسکای مثل یه روستای دور افتاده اس
مثل بلاگفا پر مخاطب نی