کمی از این نازگل یاد بگیر! ببین چقدر فهمیده اس!...به به! آدم حظ میکنه! آفرین به اینهمه فهم! آفرین به اینهمه آدم شناسی!...آفرین به اینهمه انسانیت!... ملت به داشتن برادری مثل من غبطه میخورن اونوقت تو هرجا میشینی هی آدمو ضایع میکنی!...
خصوصی مهسا کانادایی رو میدونم چیه دیگه!... حتما میخواد بگه برای اونم خرمالو بفرستیم!...ببین حواست باشه این چند وقته ایران نبوده مزنه قیمت خرمالو دستش نیست! ضمنا حواست باشه به دلار کانادا باهاش حساب کنی!...فعلا دست نگه دار تا یه سر برم چهار راه استامبول ببینم الان اوضاع دلار چطوره!...این فرنگ رفته ها زرنگن بپا سرت کلاه نذاره یه وقت!...
نه خیرم . کامنت خصوصی من اتفاقن هیچچچچچچچچچچچچ ربطی هم به خرمالو نداشت . منتها از اون جایی که این خان داداش شما کرگدن تشریف دارن! و آبی ازشون گرم نمیشه . همون کامنت خصوصی برای شما هم ارسال شد . باشد که در جوار کرم شما و مملی . جوابش هم به ما رسانیده شود .
خوندم مهسا کانادایی ! ولی درست راس ساعت شیش سوال می پرسن آخه بچچه ؟! من داشتم جمع میکردم از شرکت بزنم بیرون ... در اون مورد هم باید عرض کنم : عزیزم تو که انقد خنگ نبودی قبلنا ! اونجا پنیر زیاد می خوری ؟! (( شما چرا با این حالتون )) یه عبارت طنز و فانه !!! تو که گفتی اونجا قهوه تلخو می بینی ... خالی بستی ؟! خب سیامک انصاری که نصف دیالوگاش همین عبارته که !
درود بر شما دوست عزیز من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره آزادی انتخاب در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل بودید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید. با تشکر از شما دوست عزیز[گل]
سلام کرگدن جان. خوشحالم که بقچه رو گذاشتی زمین. وااای درخت خرمالو داررررید!!! من خیلی وقتا از پنجره ی اتاقم وای میستم و خرمالو های روی درخت همسایه رو نگاه میکنم. ؛ستاره های نارنجی؛ چه قشنگ!
سلااااااااااااااااااااام. ستاره های نارنجی ! خیلی با حاله ! خیلی ! آدم می ره توو رویا ! یه حس خوبی می ده ! پائیز فصلی که هر وقت می یاد نمی دونم دوستش دارم یا نه ؟!! همیشه یه حس دوگانگی نسبت بهش دارم !
خب تقصیر من چیه؟ تو هر روز وحید رو میبینیش . من که ازش خبر ندارم که! از کجا باید میدونستم که تو داری بهش متلک میپرونی؟ اون هم وقتی که بعد قرنها سر و کلهاش پیدا شده اینجا! فکر کردم واقعن یه چیزیش شده خب و حالش خوب نیست . دهههه
اصل تقویمه!
یه تقویم دلی.
عکسا هم قشنگن.
خصوصی عمو جان!
کمی از این نازگل یاد بگیر! ببین چقدر فهمیده اس!...به به! آدم حظ میکنه! آفرین به اینهمه فهم! آفرین به اینهمه آدم شناسی!...آفرین به اینهمه انسانیت!...
ملت به داشتن برادری مثل من غبطه میخورن اونوقت تو هرجا میشینی هی آدمو ضایع میکنی!...
ستاره های نارنجی را تصدق شوم
خصوصی مهسا کانادایی رو میدونم چیه دیگه!...
حتما میخواد بگه برای اونم خرمالو بفرستیم!...ببین حواست باشه این چند وقته ایران نبوده مزنه قیمت خرمالو دستش نیست! ضمنا حواست باشه به دلار کانادا باهاش حساب کنی!...فعلا دست نگه دار تا یه سر برم چهار راه استامبول ببینم الان اوضاع دلار چطوره!...این فرنگ رفته ها زرنگن بپا سرت کلاه نذاره یه وقت!...
خودت می دونی که خرمالو بحث جانبیه
اصل جنس گندمه
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]
سلام منم دیدم نوشتی حال کردم پسر.ینی الان تو حالت خرابه؟
متاسفم ولی برای من مادرم وقتی مرد که خرمالو ها رسیده بودند
نه خیرم . کامنت خصوصی من اتفاقن هیچچچچچچچچچچچچ ربطی هم به خرمالو نداشت . منتها از اون جایی که این خان داداش شما کرگدن تشریف دارن! و آبی ازشون گرم نمیشه . همون کامنت خصوصی برای شما هم ارسال شد . باشد که در جوار کرم شما و مملی . جوابش هم به ما رسانیده شود .
خوندم مهسا کانادایی !
ولی درست راس ساعت شیش سوال می پرسن آخه بچچه ؟!
من داشتم جمع میکردم از شرکت بزنم بیرون ...
در اون مورد هم باید عرض کنم :
عزیزم تو که انقد خنگ نبودی قبلنا !
اونجا پنیر زیاد می خوری ؟!
(( شما چرا با این حالتون )) یه عبارت طنز و فانه !!!
تو که گفتی اونجا قهوه تلخو می بینی ... خالی بستی ؟!
خب سیامک انصاری که نصف دیالوگاش همین عبارته که !
درود بر شما دوست عزیز
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره آزادی انتخاب در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل بودید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز[گل]
سلام کرگدن جان. خوشحالم که بقچه رو گذاشتی زمین.
وااای درخت خرمالو داررررید!!! من خیلی وقتا از پنجره ی اتاقم وای میستم و خرمالو های روی درخت همسایه رو نگاه میکنم. ؛ستاره های نارنجی؛ چه قشنگ!
الان خوابیدی
مثل خرمالوهای حیاط
ولی من و پلیسها بیداریم
مواظبیم کسی تو و خرمالوها رو نخوره
آففرین...آففرین...یه یه ماهی دیر فهمیدی...یعنی مشکل اون تقویمه ست یا مغزت !؟؟؟؟؟؟؟
پست و عکس خوبی بود...وقت نشد کامنت بذارم برات...حس و حالمو عوض کرد کلا !
سلااااااااااااااااااااام.

ستاره های نارنجی ! خیلی با حاله ! خیلی !
آدم می ره توو رویا ! یه حس خوبی می ده !
پائیز فصلی که هر وقت می یاد نمی دونم دوستش دارم یا نه ؟!! همیشه یه حس دوگانگی نسبت بهش دارم !
خب تقصیر من چیه؟ تو هر روز وحید رو میبینیش . من که ازش خبر ندارم که! از کجا باید میدونستم که تو داری بهش متلک میپرونی؟ اون هم وقتی که بعد قرنها سر و کلهاش پیدا شده اینجا! فکر کردم واقعن یه چیزیش شده خب و حالش خوب نیست . دهههه
چقدر تقویمت دوست داشتنیه!
یادمه یه بار قرار بود من از این خرمالوها بخورم ولی تو نیاوردی ...
پس پاییز..