خسران محتوم ازلی ابدی

تمام شد ... خلاص .

و حالا فقط چن ساعت بیشتر نمانده از تعطیلات نوروز ۱۳۹۰ که اینهمه وخت یعنی حدودن تمام روزهای سال هشتاد و نه را ناخودآگاه منتظرش بودیم ... در این چن ساعت باقیمانده احیانن دوشی و اصلاحی و شامی و بعد هم خواب که برادر مرگ است ... خودمان را هم که جر بدهیم خیلی زود فردا صبح آفتاب عینهو میلیونها سال گذشته خواهد دمید و باید همگی برگردیم سر کارهایمان ... کارهایی که ( اکثرن ) دوستشان نداریم ولی مجبوریم که زبونانه و حقیرانه تن بدهیم به زجر و فرسودگی هاشان ... زندگی ادامه دارد سگ مصصب ... همین حالا اگر یک لحظه چشمهایمان را ببندیم روزهای پایانی اسفند ۹۰ را می بینیم که ( اگر زنده باشیم ) باز عین همه اسفندهای پشت سر هول و ولای عید را داریم و له له زنان بدو بدو می کنیم برای خرید و هفت سین و تدارک سفر و غیره ... گفتم که زندگی ادامه دارد سگ مصصب ...  

سالی که گذشت و گور به گور شد ، سال هشتاد و نه بدترین و تلخ ترین سال زندگی من بود ... دوست ندارم مثل احمقها آرزو کنم که سال نود سال بهتری باشد و از این مزخرفات چون تجربه ثابت کرده که کائنات درکل راه خودش را می رود و ما و آرزو کردن هایمان را به فلانش هم حساب نمی کند ... آرزو نمی کنم چون خیلی از اتفاقاتی که برای آدم می افتد خارج از حیطه رفتار و تصمیمات شخص خودش و حتی خارج از حیطه آرزو و دعا و این اراجیف است و توسط دیگران رقم می خورد ... دیگرانی که اسمشان روشان است و دیگری اند و غیر از خودند و از آنجایی که خوب یا بد خوشبختانه یا متاسفانه ذات و خمیرهء گند آدمیزاد با اشد خودخواهی سرشته شده از رفتارها و تصمیمات دیگران برای هیچ ( خود ) ی جز خسران عاید نخواهد شد ...