یادم میاد فریادم میاد ...

 

سلام شیرزاد جان ... اصلن بذار عین وختایی که زنگ می زدی یا می زدم صدات کنم و سلام کنم ... سلام حاج آقا ... خوبی عزیز ؟ ... بدون ما خوش میگذره اخوی ؟ ... راستش من مث محسن محمدپور قلم ندارم که با ستاره شروع کنم و با سحابی مریم سحابی تو تموم کنم ... واسه همینم جان مولا خیلی توقع نداشته باش وختی به ته این نامه می رسی چیز شاهکاری خونده باشی لوطی شیرزاد جان ... همینجوری دلی و معمولی می نویسم واست چون دلم هواتو کرده دیگه ... دلم برات تنگ شده و میگم شاید این چن خط آرومم کنه یه کم ...  

اگه دیروز و امروز منو می دیدی دور از جونت می مردی از خنده ! ... فک کن با یکی تازه رفیق شده باشی و چن بار بیشتر ندیده باشی ش اما وختی خبر رو میشنوی سر کار جدیدت روز دوم کاری انقد گریه کنی که بگن پاشو آژانس بگیریم برو خونه ... یا وختی می ری خونه ش انقد گریه کنی که پدر مادر و خانمش دلداری ت بدن و واست آب خنک بیارن ... یا از مراسم ختمش برگردی و به قول محسن اولین و آخرین عکس دونفره تونو جلوت باز کنی سیگار بکشی و اشک بریزی ...  شیرزاد خدایی اگه می دیدی می خندیدی دیگه مگه نه ؟! ...  

تازه من هیچچی ... مریم مهدی کیامهر مهربان کوروش محسن ایرن هیشکی و فرزانه خانوم ... دیروز خونه تون که بودیم باید می دیدی بچچه ها رو ... یه چیزی بگم بخندی ... تصور کن ما دسته جمعی توی خونه تون کلی زار زدیم طوری که پدر مادرت فک کردن ما از رفیقای زمون دبستانتیم بعد مهدی نه گذاشت نه ورداشت اشکاشو که پاک کرد یهو برگشت به بابات گفت حاج آقا خیلی از این دوستان شیرزاد رو فقط چن بار دیده بودن و گاهن حتی ندیده بودن ! ...  

می دونی شیرزاد ... زندگی بعد از تو و بی تو هم ادامه داره دیگه ... این یه واقعیته ... عینهو وختی که مادربزرگم رفت یا وختی عمه ناهید رفت یا خیلی های دیگه ... دیروز خونه مهدی داشتم به بچچه ها می گفتم که این در وصف فضایل یک سفر کرده نطق کردن ها و زار زدن ها و مسجد و سر خاک رفتن ها و سوم و هفتم و چهلم ، دیگه همه ش قصه س ... مهم تو بودی که دیگه نیستی ... دیگه هیچوخت نیستی ... این هیچوخته خیلی بده ... مهدی می گفت وختی یکی می میره اینکه دیگه هیــــــچ دسترسی ای بهش نیست بد و تلخه ... بعدش اینجور موقعها آدم سعی می کنه هی به ذهنش فشار بیاره و خاطرات حتی خیلی ساده و معمولی ش با اون سفر کرده تا همیشه رو به یاد بیاره واسه رفع دلتنگی ...  

مثلن من از دیروز تا حالا چن بار یاد اون غروبی افتادم که توو بیابونای جاده مخصوص قدم می زدم سمت اون جایی که ماشینمو داده بودم گازسوز کنن و توو اوج خستگی م یهو تو زنگ زدی گفتی مریم سر کاره حوصله م سر رفت گفتم یه زنگ بزنم با کرگدن حرف بزنم دلمون وا شه و بعد انقد همینطوری از اینور اونور حرف زدیم و خندیدیم که اصلن نفهمیدم اون راه طولانی رو چطور پیاده رفتم و رسیدم ... می بینی ؟ ... انقد معمولیه که حتی نمیشه روش اسم خاطره گذاشت ولی با رفتنت واسه من تا ابد شد خاطره ... یا مثلن همین ادکلنی که واسه تولدم خریدی و انقد فرت و فرت زدم که تقریبن آخراشه ، حالا که تصمیم گرفتم دیگه نزنمش و بعنوان یادگاری نگهش دارم میشه یه خاطره ... میشه یاد ... مهدی می گفت هیچوخت یادش نمیره که مادربزرگش یه وختایی همینجور که ساکت نشسته بوده و توی فکر بوده یهو می گفته : یادم میاد فریادم میاد ... حالا حکایت ماس ... اینجوریه دیگه حاج آقا شیرزاد جان ... 

راستی امروز آلن و حامد و محمودرضا و شهاب آسمانی و خانم کوروش ام اومده بودن مسجد ... البته لابد خودت اون دور و ورا بودی و دیدی ... آهان وحیدم آخر مراسم رسید بس که این بچچه اسلوموشنه ! ... برعکس تو که ورزشکار و تر و فرز بودی ... دارم سرتو درد میارم مشتی پسر ... دست خودم نیست ... دلم نمیاد تمومش کنم این نامه رو ... راستی شیرزاد یادته اون پستی که واسه فوت عمه ناهید گذاشتم چی نوشتی واسم ؟ ... نوشته بودی : 

سلام رفیق .
همچین وقتایی هیچ کلمه ای با دیگری برای آدم فرق زیادی نمیکنه . همه میان ، بغلت میکنن ، هرکدوم بهترین جمله ای رو که بلدن برات ادا میکنن ، اما همه برات مثه یه شوخی بیمزه اس . فقط خود اون (( اومدن )) و بودنه است که ارزش داره و التیامه .
غم از دست دادن یه عزیز ، چیزی نیست که برای هیچکدوممون غریبه باشه ، منم میدونم چی میکشی . و خوب هم میدونم هرچی بگم فرق زیادی برات نمیکنه . مهم اینه که بهت بفهمونم از غمت غمگینم . . اگه مراسمی هست خوشحال میشم شرکت کنم . مایهء افتخاره . 

جددن ام مرگ با همهء حواشی ش یه شوخی بیمزه س شیرزاد ... آخه یعنی چی که یه آدم از یه ساعتی یهو دیگه نباشه ؟ ... پس تکلیف آدمایی که به اون آدمه دل بستن و باهاش زیاد یا کم یا مثل ایرن و محسن فقط قد یک بار دیدن خاطره دارن چی میشه ؟ ... گفتم که اصلن ما هیچچی ... نمی خوام ناراحتت کنما ولی خدای من شاهده از دیروز بیشتر از اینکه در مورد تو حرف بزنیم با بچچه ها حرف مریمت بوده ... که می خواد با جای خالی تو و خاطرات این همه سال چیکار کنه ... مگه شوخیه ؟ ... به حرف آسونه که بگیم خدا صبرش بده و مرگ حقه و اینا ... 

حیف نمی تونی ببینی ... کیامهر لینک پستهایی که بچچه ها برات نوشتن رو گذاشته ... 53 نفر به یاد مرد متولد 53 ... برای نجات جون یه آدم دیگه خطر کردن کم چیزی نیس ... مرد می خواد ... این همه بغض ... این همه اشک ... این همه یادبود اونم از طرف آدمهایی که خیلیاشون حتی یکبارم ندیده بودنت ... نمی خوام حالا که نیستی شلوغش کنما ولی بنظر من توو دوره زمونه ای که آدما سر و ته مرگ خیلی از بستگانشون رو با یه آخی گفتن هم میارن ، اینا یعنی که تو خیلی خوب بودی پسر ... آدم خوبی بودی ... انسان خوبی بودی ... و حیف شدی نازنین ... حیف شدی ... شیرزاد جان ببخش که وراجی کردم ...  

فقط حرف آخر اینکه به رفاقت کوتاهمون قسم خیلی دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت ... شماره تم از توی گوشیم پاک نمی کنم بچچه ... تو تا اون سر دنیا ... تا همیشهء خدا رفیقم می مونی ... روی ماهتو می بوسم ... دیدار به قیامت نازنین .

نظرات 133 + ارسال نظر
آرمین سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com


من شیرازم

کرگدن سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ

فاتحه بخونید و براش دعا کنید ...

آرمین سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com



اگه روزگارم به تهران افتاد با هم میریم کرگدن جان سر خاکش

من - هیچکی - نیستم سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ

سلام
وقت بخیر
یه جا دیگه هم گفتم
متاسفانه بعد از مرگشون فهمیدم که چه انسان باحالی بودن. یادش گرامی روحشون شاد

فعلا

میلاد سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ

محسن خان یه لطفی بکن تو وبلاگت بنویس هرکدوم از بچه ها می تونه براش یه "یس" بخونه

وانیا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ

محسن ممنون از صبرت از اینکه هستی
ممنون که نوشتی با سبک شدنه تو تو این نامه ماهم سبکتر شدیم
قربونه همه ی بزرگای بلاگستان مثه تو برم که اینقد بزرگید

میلاد سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ق.ظ

فکرکنم انقده دوستومن ارزش داره که براش یه چند ایه یی قران بخونیم

پس یه لطفی بکنید و براش یه "یس" ختم کنید

وانیا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

من براش یاسین خوندم هم خودم آروم شدم هم مطمینم شیرزاد شاد شده
بخونید حتی یه سوره ی کوچیک
نیازی به گفتن نیست

مامانگار سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ

...همیشه حس هام ردیاب منن..و اولین علائم شون برام یه شروعه !...و نمیدونم چرا ..نمیدونم چرا وقتی مکتوب اولین بار برام کامنت گذاشت و من اصلا نمی شناختمش..انسانیت و محبت و مهربونیش ..منو برد به وبلاگش ... تا بخونمش و بیشتر بشناسمش...

سال صفری سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ

تو گودر خوندم و لایک دادم و رد شدم. نمی خواستم بیام کامنتا رو هم بخونم و بیشتر حالم گرفته شه. اما اومدم. نمیدونم....دلم نیومد انگار.
کامنتا رو خوندم و بیشتر دلم گرفت.

تسلیت و همدردی من دردی دوا نمیکند اما خب...همین را بلدم. روحش شاد

مامانگار سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ق.ظ

شیرزاد شاید کم حضور بود..اما همیشه قوی و محکم و سرشار بود...منطق خاص خودش رو داشت..که بهش رسیده بود و ایمان داشت.. با قاطعیت نظرش رو میگفت..مخلصانه و بی ریا !..
خدایا..من که همیشه مرگ رو امتداد زندگی میدونم...پس چرا الان دوروزه که از مرگ یه دوست ندیده..اینطور بی تابم...چرا؟!

بهنام سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

حرفم نمیاد! هیچوقت شمارشو از گوشیم پاک نمیکنم. و هیچوقت اسمش رو از تو قلبم پاک نمیکنم... داداش عزیزم آخه چرا اینقدر زود رفتی؟

پری گلی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ق.ظ http://kimiyagarepir.persianblog.ir/

آه.چی میشه گفت.
من رشتم.نمی تونم دینمو ادا کنم ولی دائما براش فاتحه می خونم و دعا می کنم که روحشون قرین آرامش باشه و مریم خوبشون بتونه با این درد کنار بیاد.

............
..................

زهرا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ق.ظ

سلام
من نه وبلاگشو خوندم نه میدونم کیه فقط یه خواننده خاموش وبلاگ کرگدنم نمیدونم چرا اینقدر تحت تاثیر نوشته ها و دوستی های شماها که نمیشناسم قرار گرفتم.ونوشته هاتون اشکم و دراورد و روزمو خراب کرد.

امی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ق.ظ http://weineurope.blogsky.com

با اینکه من تازه با وبلاگ خود شما آشنا شدم، با اینکه اصلاً این دوست عزیز شما رو نمی شناسم و اولین باریه که اسمی ازشون می شنوم و عکسی می بینم اما با خوندن این پست و دردهای شما بغض کردم و همینطور به این عکس خیره ام و از خودم می پرسم چرا زندگی اینطوریه؟ جرا نمی شه حتی از یک لحظه بعد باخبر بود؟ چرا .....
بهتون صمیمانه تسلیت می گم و دیگه نمی دونم چی بگم که هم کلیشه ای نباشه و هم درد شما رو تسکین بده.
روحش شاد ....

خدیجه زائر سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

خیلی خسته ام.داغونم.اما فکرم مث ساعت کار می کنه...برای عکس من نوشته بود:
این باید عکس یه مادر باشه آخه خیلی شبیه مادر خودمه.....آره حالا دیگه واقعن مادر شیرزاد مث من شد که کاش نمی شد.داغ جوون بد حکایتیه........
اما می خوام یه چیز بگم......اگه بلد باشی چه جور زندگی کنی اونوقت خوب مردن رو هم بلد میشی.....دم رفتن از مرگ تاوان گرفت....زندگی یه آدم دیگه رو.....می بینین
شیرزاد قبل و بعد چه فرقی با هم کرده؟ یهو عزیز شد؟نه........نه از اول عزیز و خاص بود........بیاین قدر همو بدونیم..بیاییم برای لحظه های با هم بودن ارزش بزاریم...مرگ خواهی نخواهی خواهد آمد.....مهم اینه که انقدر رفیع و بلند باشیم که خاکش نتونه بپوشونتمون..

سمیرا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ق.ظ http://www.biyataberavim.persianblog.ir

چقدر دلم گرفت فکر کنم بیشتر بخنده اگه بگم منم چشام خیس شد براش!!!!!

سهبا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

مرسی آقا محسن . مثل همیشه ساده و بی ریا وقشنگ نوشتین .
دیگه نمیدونم چی بگم الا اینکه خدا به عزیزانش و بخصوص مریم صبر بده ...

مـحـمـد سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ http://rozegarsh.blogfa.com/

سلام
آقای باقرلو دیروز که از تو وب بچه ها فهمیدم این بنده خدا فوت کرده خیلی داغون شدم ... خیلی ...
با اینکه اصلن ایشون رو نمی شناختم و حتی یه بار هم وبش نرفته بودم ...
خدا بیامرزه هم ایشون رو هم ما رو ...

قاصدک سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ http://www.mtabasom.blogfa.com

من هنوز نتونستم هضمش کنم
من تو همین جریان اکادمی آشنا شدم باهاش با این که زیاد روش شناخت نداشتم با این که دوتا رد پا بیشتر ازش تو وبم نیست ولی نمی دونم چرا مرگش اینقدر اذیتم کرده
احساس می کنم یکی از عزیزترین کسامو از دست دادم
دلم خیلی گرفته خیلی..
دلم واسه مریم بانو میسوزه خدا بهش صبر بده..


جناب کرگردن برنامه جمعه چه ساعتیه؟؟

فرناز سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://www.zolaleen.persianblog.ir

من هنوزم خفه خونم رفیق

محبوب سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ

وای محسن ! از اول صبح که اینو خوندم ... در اتاقم رو قفل کردم و نشستم پشت میز و زار می زنم ... چرا اینطوری نوشتی ؟ من دلم داره می ترکه .. 3 روزه که کارم شده گریه، کارم شده دعا کردن واسه آرامش مریمو مادرش و همه اونایی که شیرزاد رو دوست دارن ... واقعا شیرزاد یه مرد بزرگه که با رفتنش این همه آدم به هم ریختن... من که تا حالا ندیدمش و فقط اسمش رو شنیده بودم و گاهی کامنتا و پستاش رو می خوندم ... اما اونقدر رفتنش روم تأثیر گذاشته که تا حالا هیچ مرگی منو اینطوری نکرده بود ... با خودم می گم شیرزاد آدم خیلی خیلی خوبی بوده که رفتنش واسه من تلنگری بوده که بخوام آدم بهتری باشم ... فقط بعضی آدمان که با رفتنشون به آدم درس میدن ... این اشکام چرا بند نمیاد ؟ چرا دنیا اینقدر بی مروته ؟ من شیرزاد رو ندیدم ... اما میخوام حتما یه بار برم سر مزارش ... حتما ... حتما ... کاش میتونستم این هفته بیام .. کاش

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ

یادش گرامی و روحش شاد ..با این که گاهی مکنوب رو می خوندم و به قول خودت هیچ شناختی جز یه وبلاگ نویس ازش نداشتم ولی خیلی برام ناراحت کننده بود از چهره ش معلومه ادم مهربونی بوده ..

شهاب آسمانی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://empyrean.blogfa.com

یادش بخیر ...

فرزانه سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

چه روح بزرگی داشته این مرد که اینقدر همه رو بی تاب کرده. از صمیم دل برای مریمش و مادرش صبر و شکیبایی میخوام. لعنت به این روزگااااااار

فرشته سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

چه نامه ای بود محسن...

صومعه سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام به همگی
دیروز خیلی دلم می خواست که منم بیام و تو مراسم شرکت کنم اما راستش نه کسی رو می شناختم و نه کسی منو می شناخت به همین خاطر روم نشد که بیام و الان مثل چی پشیمونم که نیومدم.(من مدتهاست وبلاگ های شما رو می خونم ولی زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم )ولی خدا شاهده از روزی که پست دندون پازل بی پاسخ کیامهر رو خوندم دلم شور می زد فکر نمی کردم که بعدش پستی از کیامهر رو بخونم که نوشته بود "شیرزاد طلعتی درگذشت. تف به این روزگار لعنتی" من شیرزاد رو ندیده بودم و حتی به وبلاگش هم نرفته بودم اما نظرهاشو تو کامنتدونی جناب کرگدن و جوگیریات می خوندم و اصلن به ذهنم خطور نمی کرد وقتی بشنوم که رفته دستمال دستم بگیرمو اشکامو هی پاک کنم.
تو این چند روزه یه چیز خیلی مهم رو فهمیدم اونم اینه که:
لازم نیست حتمن کسی یا کسانی رو از نزدیک دیده باشی و باهاشون رفت و آمد داشته باشی و باهاشون دوست بشی تا غم و شادی شون رو درک کنی همین که دلی باهاشون ارتباط برقرار میکنی و با خوشحالی شون خوشحال میشی و با غمشون غمگین و از رفتنشون دلت میشکنه یعنی دوستت هستن و دوسشون داری یعنی دلت نمی خواد حتی کوچکترین اتفاق ناراحت کننده ای تو زندگی براشون بیفته.
خیلی حرفا میخواستم بگم ولی اشک امون نمیده.
بچه ها همتون رو دوست دارم و دلم نمیخواد دیگه از این اتفاقا برای هیچ کدومتون بیفته. ان شا اله همیشه شاد باشید.

کاپوچینو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://capuccino.blogfa.com

حالم از مرگ و دنیا و اومدن و رفتن به هم میخوره!
بدا به روزگار مریمش...

رعنا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://patepostchi.blogfa.com

محسن خیلی عجیبه. وقتی خبر و شنیدم توی اداره خیلی شوکه شدم و اشکم سرازیر شد همکارا دورم جمع شدن بعد وقتی ماجرا رو گفتم دیدم دخترایی که تا حالا اشکشونو ندیده بودم دارن ریز ریز گریه میکنن و براش فاتحه میخونن

صومعه سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

برای شیرزاد عزیز
اگرچه جسمت رو از دست دادیم ولی روح بزرگت و به قول بچه هایی که دیدنت چهره همیشه خندانت با اون خنده های تموم نشدنی همیشه در کنار ما بچه های بلاگستانه هست و خواهد بود.
روح بزرگت سرشار از شادی و خوشی باشه و قرین رحمت خداوند و ستاره ات همیشه پر نور

و برای مریم شیرزاد عزیز
زبان همه ما الکن از غمی که بهت رفته و تا ابد روی قلبت رو داغ گذاشته و اون رو شکسته و میدونم قلبت هیچ طور التیام پیدا نمی کنه مگر این که شیرزاد عزیز کنارت باشه و یکبار دیگه تو رو در آغوشش بگیره و ببوسدت
ولی به صدای قلبت گوش کن هر تپش قلبت صدای شیرزاد که میگه عزیزم جونم دوست دارم

پریسا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://www.pashe88.blogfa.com

به نظر من اشک زیبا ترین هدیه خداست چون تو اوج احساسات ما رو همراهی می کنه وقتی غمگینیم وقتی شادیم.
درسته گریه ما (من آقای شیرزاد رو نمی شناختم ولی خیلی متاثر شدم) برای آقای شیرزاد تاثیری نداره ولی ما ها دوست داریم قشنگ ترین هدیه خدا رو تقدیمش کنیم.
روحش شاد

سهبا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

به کیامهر :
سلام کیامهر عزیز . من شک ندارم که شیرزاد داره همه رو می بینه و حرف دل همه رو میخونه . باور کن منی که هیچوقت ندیدمش و باهاش حرف نزدم هم حسش می کنم . تازه بعد مرگش عکسش رو توی وبلاگ دو تا محسن عزیز دیدم . تازه فهمیدم چه شکلیه !‌اما شاید برای شما مسخره باشه ، ولی من شک ندارم که روح اون شاهد بی تابیهای همه هست و اگر بگم که او هم بی تاب بی تابیهای شماست ، باور می کنید ؟! پس به جای بی تابی و بی قراری ، لطف کنید برای آرامشش دعا کنید . و به قول خودت سعی کنیم قدردان حضور همدیگه باشیم و قدردان هر لحظه ای از همین زندگی سخت در این خراب آباد باشیم که بعدها حسرت نخوریم که می توانستیم دلی را شاد کنیم و نکردیم ، که میشد قدم خیری برداریم و برنداشتیم ، که می شد دردی را برطرف کنیم ، درددلی را بشنویم و .... اما می توانستیم و نکردیم .... به جای همه غصه خوردنهای بیهوده ، بیایید این تلنگر بزرگ را که از مرگی زیبا و در عین حال سخت نصیب همه ما شده ، به گوش بگیریم .
سرعت اینترنت در آن دنیا فراتر از تصور ماست کیامهر . نیازی به خطوط مخابراتی نیست ! نیازی به حتی کلیک شدن هم نیست . هر لحظه هر خبری به آسانی مخابره می شود . شک ندارم ....

ترنج سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

اشکم در اومد
خدا رحمتش کنه
خدا صبر بده به خانمش خانواده اش دوستاش تمامی کسانی که براشون عزیز بود

هاله بانو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

من هیچی ندارم که بگم
دیشب خیلی دلم می خواست بیام اما خیلی دور بود و خیلی دیر
قبول دارم ایناهمه یه توجیه مسخره اس ولی به جون هاله نتونستم

ژاکلین سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://17pm.blogfa.com

هر چی بگم به همون مسخرگیه که خود شیرزاد گفت...

فقط از غم مریم بینهایت غمگینم...

هیشـــکی ! سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلام داداشی..
دارم دق میکنم..
با این پستت روانی شدم ..
اون روز وختی از پیش مریم برگشتم خونه تمام مسیر رو گریه میکردم..نزدیکای خونه که رسیدم پیاده شدم نمیدونم تاساعت چند شب زیر بارون فقط راه رفتمو گریه کردم..
هزار تا فکر مثل موریانه داره مغزمو میخوره ..
داداشی من فقط یک بار دیده بودمش اما انگار یه عمر بود می شناختمش..
دیروز میخواستم بیام ختم اما تو تب داشتم می سوختم انقد حالم بد شد..انقد گریه کردم که فرستادنم خونه..
دیروز فیلم تولد مریمو میدیدم صدای خنده های شیر زاد دیوانه ام کرد..
عکساشو نگاه میکنم زجه میزنم..

داداشی جیگرم سوخت برا مریم خدا صبرش بده خیلی سخته هیچ کس حال اونو الان نمی فهمه..

وختی دورو برش خلوت بشه میفهمه این مصیبت چقد عظیمه..
تف به این زندگی..لعنت به این تقدیر..
بیا اینم از ته ِ خوشبختی..

تیراژه (مهرداد) سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ق.ظ http://www.teerajeh.persianblog.ir

این جمله ی دیدار به قیامت چه نهیبی به آدم میزنه...

من به تازگی متوجه علت مرگ ایشون شدم...

دکولته بانو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

پاراگراف آخرت محسن ... حرفای شیرزاد در مورد مرگ .... واااااااااااای خدا ... واااااااااااااای خدا ...

هیشـــکی ! سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

فقط صدای مریم تو گوشمه که می گفت شوهرم مثل مرد رفت..مثل مرد..بعد زل میزد به عکس شیرزاد و مات میشد..

چهره ی مادرش جلو چشممه که دستاشو رو قلبش گذاشته بود انگاری که شیرزادو تو آغوشش گرفته بود و میگفت شیرزادم حیف شد..شیرزادِ مامان...

دکولته بانو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

کل متنو با چشمای تار خوندم ... چقدر این بچه خوب بوده محسن ... چقققققققققققدر؟ ..........

هیشـــکی ! سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

دارم دیوونه میشم به قول ایرن خداروشکر من تاحالا از نزدیکام کسی رو از دست ندادم..این آدم انگار از نزدیکام بود..رفتنش باور نکردنی بود..

خدایا تا من زنده ام هیچ کدوم از عزیزامو از من نگیر من خیلی ضعیفم طاقت ندارم..دلم گنجایش این همه غمو نداره..
تو رو خخدا بیاین قدر همو بیشتر بدونیم ...

هیشـــکی ! سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ



آپ کردم داداشی..



نیما سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

کاش میتونستم بیام ....
این روزا یه تعریف جدید واسه واژه ی مرد پیدا کردم ، مرد یعنی شیرزاد طلعتی !

صومعه سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام اقا شیرزاد
صومعه هستم اولین باری که اومدم وبلاگتون تا براتون نظر بزارم.
ببینم اصلن به بلاگ دوستاتون سر زدید ببینید که چه غوغای محشری راه انداختن. منی که شما نمی شناختم و فقط عکساتونو با اونها دیده بودم اینقدر قشنگ و صمیمی و همراه با کلی غم از اینکه دیگه کنارشون نیستید براتون نوشتن که فقط باید خوند و اشک ریخت و اشک ریخت و اشک ریخت و غصه خورد که چه زود چه زود تنها شون گذاشتید و رفتید.
اسماشونو براتون میذارم تا بدونید که چه دوستای با معرفتی دارید ولی ایکاش کمی فقط کمی دیرتر می رفتید تا به خودتون هم ثابت می شد.

کرگدن
جوگیریات
شازده کوچولو
کورش تمدن
پونه
محمد
گل گیسو
فاطمه
کاتیا
مینا
هیشکی
وروجک
حنانه
مامانگار
بهنام
خدیجه زائر
سهبا
ایرن
مهدی پژوم
عاطفه
فرشته
وانیا
الهه
پاتینا
ریحانه
محسن
ایراندخت
متولد حوت
کیانا
هاله بانو
روشنک
دخترک زبون دراز
فرزانه
آلن
آقای دوست
مریم
دکولته بانو
مهربان
هانی رزاز
سپهر
ژاکلین
سپیده
عبدالکورش
نازگل
وحید باقرلو
سحر
پارسدخت
مژگان امینی
قاصدک
عمه زری
تلاش
زن ذلیل
ترنج
دو ما
تلخ
دختر چل گیس بهار
رها بانو

روحتون شاد و سرشار از آرامش
******************************************این کامنت رو برای صاحب وبلاگ مکتوب گذاشتم حیف که بعد از ارسال نظر پیغام "نظر شما بعد از تایید درج خواهد شد." اومد

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ

سلام
خدا به مریم ..مادرش و خانواده اش آرامش بده...برا ما اینقدر سخته..اونا چی!!!!!
دلم می خواست آسمون یه پنجره داشت باز می کردیم لااقل از ونجا شبرزاد رو میدیدیم حتی اگه نمیومد این ور پنجره...

دکولته بانو سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ب.ظ

زنگ زدم به مریم شیرزاد ... حرف زدیم و گریه کردیم ... نگران توئه جوجو ... می گه نامه تو به شیرزاد خونده و تا ۳ صبح گریه کرده باهاش ...

سحر سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

با خوندن پستهاتون دارم نابود میشم...
به معنای واقعی...

مهربان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ب.ظ http://www.mehrabanam.blogsky.com

دارم به این عکسه نگاه می کنم
چه شبی بود...
انگار خیلی نزدیک بود
چقدر خندیدیم ...همه رو به زور بلند کرد و مجبور کرد برقصیم
چه ذوقی داشتیم برای اون کیک که مثلا سورپرایز بود
چقدر به هم میومدن
مریم و شیرزاد هردوشون قرمز پوشیده بود و مثل ماه...
چه دنیاییه
من هنوز فرصت نکردم عکسارو بریزم توی کامپیوتر ولی اون همون شب همه رو ازم گرفت و ریخت توی لپ تاپش..
به مریم می گفت مرمر...
یادته
جمعه می ریم سرمزارش... همه مون... با مرمر

فاطیما سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.ngareha.blogfa.com

شیرزاد خدایت بیامرزد...و روحت حتما شاد خواهد بود با همه خوبی هایت و دوستهای خوبت!!!!

شراره سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

میزی برای کار. کاری برای تخت. تختی برای خواب. خوابی برای جان. جانی برای مرگ.
مرگی برای یاد. یادی برای سنگ ... این بود زندگی ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.