سلام شیرزاد جان ... اصلن بذار عین وختایی که زنگ می زدی یا می زدم صدات کنم و سلام کنم ... سلام حاج آقا ... خوبی عزیز ؟ ... بدون ما خوش میگذره اخوی ؟ ... راستش من مث محسن محمدپور قلم ندارم که با ستاره شروع کنم و با سحابی مریم سحابی تو تموم کنم ... واسه همینم جان مولا خیلی توقع نداشته باش وختی به ته این نامه می رسی چیز شاهکاری خونده باشی لوطی شیرزاد جان ... همینجوری دلی و معمولی می نویسم واست چون دلم هواتو کرده دیگه ... دلم برات تنگ شده و میگم شاید این چن خط آرومم کنه یه کم ...
اگه دیروز و امروز منو می دیدی دور از جونت می مردی از خنده ! ... فک کن با یکی تازه رفیق شده باشی و چن بار بیشتر ندیده باشی ش اما وختی خبر رو میشنوی سر کار جدیدت روز دوم کاری انقد گریه کنی که بگن پاشو آژانس بگیریم برو خونه ... یا وختی می ری خونه ش انقد گریه کنی که پدر مادر و خانمش دلداری ت بدن و واست آب خنک بیارن ... یا از مراسم ختمش برگردی و به قول محسن اولین و آخرین عکس دونفره تونو جلوت باز کنی سیگار بکشی و اشک بریزی ... شیرزاد خدایی اگه می دیدی می خندیدی دیگه مگه نه ؟! ...
تازه من هیچچی ... مریم مهدی کیامهر مهربان کوروش محسن ایرن هیشکی و فرزانه خانوم ... دیروز خونه تون که بودیم باید می دیدی بچچه ها رو ... یه چیزی بگم بخندی ... تصور کن ما دسته جمعی توی خونه تون کلی زار زدیم طوری که پدر مادرت فک کردن ما از رفیقای زمون دبستانتیم بعد مهدی نه گذاشت نه ورداشت اشکاشو که پاک کرد یهو برگشت به بابات گفت حاج آقا خیلی از این دوستان شیرزاد رو فقط چن بار دیده بودن و گاهن حتی ندیده بودن ! ...
می دونی شیرزاد ... زندگی بعد از تو و بی تو هم ادامه داره دیگه ... این یه واقعیته ... عینهو وختی که مادربزرگم رفت یا وختی عمه ناهید رفت یا خیلی های دیگه ... دیروز خونه مهدی داشتم به بچچه ها می گفتم که این در وصف فضایل یک سفر کرده نطق کردن ها و زار زدن ها و مسجد و سر خاک رفتن ها و سوم و هفتم و چهلم ، دیگه همه ش قصه س ... مهم تو بودی که دیگه نیستی ... دیگه هیچوخت نیستی ... این هیچوخته خیلی بده ... مهدی می گفت وختی یکی می میره اینکه دیگه هیــــــچ دسترسی ای بهش نیست بد و تلخه ... بعدش اینجور موقعها آدم سعی می کنه هی به ذهنش فشار بیاره و خاطرات حتی خیلی ساده و معمولی ش با اون سفر کرده تا همیشه رو به یاد بیاره واسه رفع دلتنگی ...
مثلن من از دیروز تا حالا چن بار یاد اون غروبی افتادم که توو بیابونای جاده مخصوص قدم می زدم سمت اون جایی که ماشینمو داده بودم گازسوز کنن و توو اوج خستگی م یهو تو زنگ زدی گفتی مریم سر کاره حوصله م سر رفت گفتم یه زنگ بزنم با کرگدن حرف بزنم دلمون وا شه و بعد انقد همینطوری از اینور اونور حرف زدیم و خندیدیم که اصلن نفهمیدم اون راه طولانی رو چطور پیاده رفتم و رسیدم ... می بینی ؟ ... انقد معمولیه که حتی نمیشه روش اسم خاطره گذاشت ولی با رفتنت واسه من تا ابد شد خاطره ... یا مثلن همین ادکلنی که واسه تولدم خریدی و انقد فرت و فرت زدم که تقریبن آخراشه ، حالا که تصمیم گرفتم دیگه نزنمش و بعنوان یادگاری نگهش دارم میشه یه خاطره ... میشه یاد ... مهدی می گفت هیچوخت یادش نمیره که مادربزرگش یه وختایی همینجور که ساکت نشسته بوده و توی فکر بوده یهو می گفته : یادم میاد فریادم میاد ... حالا حکایت ماس ... اینجوریه دیگه حاج آقا شیرزاد جان ...
راستی امروز آلن و حامد و محمودرضا و شهاب آسمانی و خانم کوروش ام اومده بودن مسجد ... البته لابد خودت اون دور و ورا بودی و دیدی ... آهان وحیدم آخر مراسم رسید بس که این بچچه اسلوموشنه ! ... برعکس تو که ورزشکار و تر و فرز بودی ... دارم سرتو درد میارم مشتی پسر ... دست خودم نیست ... دلم نمیاد تمومش کنم این نامه رو ... راستی شیرزاد یادته اون پستی که واسه فوت عمه ناهید گذاشتم چی نوشتی واسم ؟ ... نوشته بودی :
سلام رفیق .
همچین وقتایی هیچ کلمه ای با دیگری برای آدم فرق زیادی نمیکنه . همه میان ، بغلت میکنن ، هرکدوم بهترین جمله ای رو که بلدن برات ادا میکنن ، اما همه برات مثه یه شوخی بیمزه اس . فقط خود اون (( اومدن )) و بودنه است که ارزش داره و التیامه .
غم از دست دادن یه عزیز ، چیزی نیست که برای هیچکدوممون غریبه باشه ، منم میدونم چی میکشی . و خوب هم میدونم هرچی بگم فرق زیادی برات نمیکنه . مهم اینه که بهت بفهمونم از غمت غمگینم . . اگه مراسمی هست خوشحال میشم شرکت کنم . مایهء افتخاره .
جددن ام مرگ با همهء حواشی ش یه شوخی بیمزه س شیرزاد ... آخه یعنی چی که یه آدم از یه ساعتی یهو دیگه نباشه ؟ ... پس تکلیف آدمایی که به اون آدمه دل بستن و باهاش زیاد یا کم یا مثل ایرن و محسن فقط قد یک بار دیدن خاطره دارن چی میشه ؟ ... گفتم که اصلن ما هیچچی ... نمی خوام ناراحتت کنما ولی خدای من شاهده از دیروز بیشتر از اینکه در مورد تو حرف بزنیم با بچچه ها حرف مریمت بوده ... که می خواد با جای خالی تو و خاطرات این همه سال چیکار کنه ... مگه شوخیه ؟ ... به حرف آسونه که بگیم خدا صبرش بده و مرگ حقه و اینا ...
حیف نمی تونی ببینی ... کیامهر لینک پستهایی که بچچه ها برات نوشتن رو گذاشته ... 53 نفر به یاد مرد متولد 53 ... برای نجات جون یه آدم دیگه خطر کردن کم چیزی نیس ... مرد می خواد ... این همه بغض ... این همه اشک ... این همه یادبود اونم از طرف آدمهایی که خیلیاشون حتی یکبارم ندیده بودنت ... نمی خوام حالا که نیستی شلوغش کنما ولی بنظر من توو دوره زمونه ای که آدما سر و ته مرگ خیلی از بستگانشون رو با یه آخی گفتن هم میارن ، اینا یعنی که تو خیلی خوب بودی پسر ... آدم خوبی بودی ... انسان خوبی بودی ... و حیف شدی نازنین ... حیف شدی ... شیرزاد جان ببخش که وراجی کردم ...
فقط حرف آخر اینکه به رفاقت کوتاهمون قسم خیلی دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت ... شماره تم از توی گوشیم پاک نمی کنم بچچه ... تو تا اون سر دنیا ... تا همیشهء خدا رفیقم می مونی ... روی ماهتو می بوسم ... دیدار به قیامت نازنین .
ای خدا. کی میشه شیرزاد تو خواب یکیتون بیاد و بگه خوبه.
سلام
محسن جان این چی بود نوشتی؟
دارم دیوونه میشم
این بغض تو گلوم گیر کرده
کاش اشکام میومد تا راحت میشدم
نمیدونم چی بگم چی بنویسم چکار کنم
دم مسجد چند نفر جمع شده بودیم.محسن کیا مهدی شهاب حامد محمودرضا آلن.چند نفری که یه دنیا حرف با هم دارن ولی صدایی غیر سکوت شنیده نمیشد
فقط چن لحظه یه بار به هم نگاه میکردیم
دوست نداشتم از جلوی مسجد برم چون فکر میکردم با رفتنم قبول میکنم شیرزاد نیست
به قول مامان آدما باید توغم ها کنار هم باشن.. وگرنه شاهکار که نیست توشادی کنارشون باشی.. اما من بلد نیستم تسلیت بگم.. شرمنده دادا محسن من تا امروز نتونستم با خودم کنار بیام که بیام چهارکلوم حرف بزنم اینجا..
صبح که این پست رو خوندم و بعد کامنتا رو به وضوح فشارم افتاد..
داداشی دقت کردی این دویستمین پست شما بود تقدیم به شیرزاد عزیز..
اشکم بند نمیاد دارم خفه میشممممممممم
واقعاً ناراحت کنندست. با این که اصلاً نمیدونم کی بودن اما تحت تاثیر قرار گرفتم.
خدا بیامزره اقا شیرزاد رو/
و به تمام دوستان با محبتش صبر بده
جناب محسن انگار همین دیروز بود که این عکس جشن تولدتون رو دیدم ولی حالا ...
تقصیر گورکن نیست اگر موبایل مرده شما در جیب بارانی اش هنوز دارد زنگ میزند...( عباس صفاری )
منم هنوز شماره ی عزیزم و از گوشی م پاک نکردم و هنوز آخرین اس ام اس هاش و نگه داشتم ...
همچین داغی رو من هم ۵ ماهه دارم تحمل میکنم و هنوز که هنوزه یادم میاد فریادم میاد ... حتی تو خواب!!! نصفه شب ... وقت و بی وقت ... اومدم بگم با اینکه ایشون رو حتی یک بار هم ندیده بودم و فقط اسمشون رو تو شرکت کننده های بازی وبلاگ آقا کیا دیده بودم ... حالم بد شده ... دو جانبه بد شده ... مرهمی هست؟
وای چقدر این نامه گریه داره توش .. کلی بغض دارم الان .. خدا بیامرزتش
اشک به چشمام آورد این نوشته ...
روحشون شاد ...
خوش به حالشون که واقعن آدم خوبی بودن ...
منم با اینکه ندیده بودمشون این روزها اصلن حال خوبی ندارم ... سخت بود برای همه ی ما
تسلیت میگم به شما و همهی دوستانش و برای همه بخصوص خانوادهش آرزوی صبر میکنم
من ایشون رو نمیشناختم فقط چند باری اسمشون رو دیده بودم...
ولی خوب میفهمم یادِ خاطرههای دوستانهی یه رفیق چقدر آدم رو داغون میکنه بخصوص حالا توی عصری که خیلی از آدمها تک بعدی نیستن و یک بعد از زندگیشون در دنیای مجازی شکل میگیره... دنیایی با خاطرههایی که بعد از مرگ هم جلوی چشمها زنده است... و این، تحمل این دردِ نبودن رو خیلی سختتر میکنه...
روحش در آرامش...
داوود من هنوز منتظزم بهم زنگ بزنه بگه دختری کجایی؟
بگه با بچه ها این جمعه میریم کاشان
من صورت غرق خونشو دیدم و ژیکره بی جونشو دیم من لعنتی ماشین بی سالارشو تا سره جاده رسونذم کاپشنش هنوز پشت صتدلی بود
عینکش جلوی کیلومتر شمار بود-مریمش کنارم نشسته بود من دم نزدم
من هنو ز باور نکردم برادرم -پدرم - که توی سخت ترین شرایط زندگیم یاورم بود -سنگ صبورم بود رفته
نه من هنوز منتطرم بابایی ایم بهم زنگ برنه
من باورم نمیشه
من 5 سال با این مرد خاظره دارم من چطور میتونم باور کنم
موقعی پدر رو سرم نبود برام پدری کرد
خدایا صبر بده من توان ایت غم رو نداشده تم
محسن زندگی خیلی نامر ده
خیلی
یعنی جمعه قراره همه سر مزارش جمع شین ؟!!!
واااااااااااااااااااای خدا بازم نمی شه ! آخه چرا ؟!
بخدا خیلی دلم می خواد بیام ، بیام هم سر مزار شیرزاد عزیز و هم همسرش و سایر بچه هارو ببینم ! هر چند این دیدار ، دیدار ِتلخیه و کاش خود شیرزاد هم بود . ولی متاسفانه جمعه نمی تونم ! خدایا کاش یه فرصت دیگه بود ! کاش !!!
تورو خدا می رین از طرف منم به همسرش تسلیت بگین ، به خانوادش ! دورادور براش فاتحه می خونم ! مطمئنم جاش خوبه و از اونجا داره هممونو می بینه و بهمون لبخند می زنه !
کرگدن!
انگاری امسال سال جوون مرگیه.
دل مرگ شدم ازین همه مرگ اول سالی.
سلام
بمیرم برایش که برای همه مهربون بود. حالا چی داریم ازش جز همین خاطره ها که برای هم بگیم؟
اولین بار که با شیرزاد آشنا شدم برام توی وبلاگم کامنت گذاشته بود و ...
انقدر بغض کردم که نمی تونم....
روحش شاد...
سلام خان داداش
خوبی؟
خان داداش نمیدونی چه حالیه مریم شیرزاد با این شاهکارت
محسن جان نامتو رو کاغذ نوشتمو بردم در خونه داداشت براش خوندم
هنوز بهت زنگ نزده بگه چه حاااااااااااااااااااااالی دادی بهش خان داداش؟
محسن الان پیشونیش خیس عرقه و دوست داره بغلت کنه و دو سه تا با اون دستای مهربونش بزنه تو کمرت و بگه نوکرتم داداش
خان داداش چقدر آبجی کوچیکرو آروم کردی
بازم براش و برای مریمش بنویس محسن جان
بخدا همرو براش خوندم
همرو
بلندبلند
باخنده
با غرور
با سربلند که شیرزادم من با چه دسته گلایی موندم
شیرزاد قهرمانم تو چجوری دلت اومد که مارو بذاری و بری قربونت برم
محسن جان داداشت چجوری اینهمه مهربونیتو جبران کنه؟
ایندفعه ازش میپرسم خان داداش
خودم برات جبران میکنم
برای همتون جبران میکنم
برای همتون بخدا قسم
یادشو از مغزم پاک نمی کنم
دقیقا وقتی گفتم یه مدت میرم لینکم کرد
دقیقا وقتی بابام با دنیای مجازی بیگانه شد ما رو شناخت
دقیقا موقع رفتن، اومد.... و گفت نروووووو
میدونی محسن جان؟حالم حسابی گرفته شد.میخاستم بگم برای 22یا23که من میام تهران اگه بشه یک قرار بگذارین که فهمیدم قرار جمعه همین هفته است.
اما در مورد شماره که گفتی.منم حدود دوسالی هست شماره دوستی که از دست دادم را دارم.هنوزم دلم نمیاد پاکش کنم.
مریم بانو دستت را میبوسم که داری این روزها را طاقت میاری....
من از بازدیدکننده های خاموش اینجا بودم
بعد از مدتها با خوندن پستی از وبلاگی گریه کردم...
اون پست همین بوده.
شاید واسه اینه که یه لحظه حس و حالتو درک کردم تا حدودی..
خیلی متاسفم محسن عزیز...
خیلی...
اگر تهران بودم تو مراسم شرکت میکردم.
امیدوارم روح این عزیز شاد باشه.
سلام کیامهر جان.راستش تا حالا اینقدر از ته دلم واسه کسی ناراحت نشده بودم.نوشته هاشو که میخونم بغض گلوم رو میگیره.موهای تنم سیخ شده.ایشالا که به حق قمر بنی هاشم اون دنیا حالش خوب باشه و با سری بالا جلو آقا بایسته.دلم خیلی گرفته.من همیشه میام پستاتو میخونم.حتی توی مسابقه صداها هو شرکت کردم.خیلی اینجا رو دوس دارم.کاش منم توی غم خودتون شریک بدونید...
روحش شاد...
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
.
.
.
.
خوش به حالش که انقدر خوب بوده است و به یادماندنی...
سلام اقا شیرزاد.....من نمیتونم با پای تن بیام اما با پای دلم میام اگه قبول باشه.......وقتی با دلت زندگی کنی نیازی به دونستن نیست بعضیا خوب میتونن با رفتنشون یه سیاهچاله بسازن..وقتی یه سیاهچاله پدید میاد جاش بدجور تو چشم میزنه.هر چی بهمون میرسه قد ظرفیتمونه اینو مطمئنم.مریم عزیز و مادر نازنین شیرزاد یقینا امادگیشو داشتن.کامنت مریم گویای این مسئله است.
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس.........
ما همه مسافریم که از پس و پیش روانیم.خدا کنه در مقصد همدیگرو پیدا کنیم.
من نمی شناختمش
ولی همه جا حرفشه
گریه کردم با این متن
غم ِ از دست دادن رفیق خیلی سخته ! سخت تر از از دست دادن ِ فامیل حتی
....
روحش شاد .
کرگدن چطور می تونی انقدر دلت دریا باشه انقدر دوست و رفیق داشته باشی تو غم و شادی همه باشی من دنیای کوچکم و موجودات محدودش را به سختی حمل می کنم تو عشقت واقعیه و الکی ادا در نمیاری و من به جز بابام و خواهرمو و چند نفر دیگه و گربه هام را نمی تونم دوست داشته باشم دیگه نمی تونم با کسی دوست باشم چطوری این همه آدم را دوست داری؟؟
فقط همین رو دارم که بگم
تو ای پری کجایی
شیرزاد رفیقت اشک ما رو اول صبحی درآورد....روحت شاد مرد بزرگ
ایشالا آروم باشن اون دنیا.