نیم ساعت پیش پی ام سی داشت یک کیلیپی پخش میکرد از یکی از این جوانکهای امروزی که خوانندهء افتخاری اش هم یک خانم جوانی بود که اووووووو...ف ! ... لوکیشن لب دریا بود کنار یک قایق چوبی کهنه و شکسته و داغون و مضمون ترانه هم هجر و فراقنامه ای بود از زبان یک عاشق جر خورده ... خانم جوان فوق الذکر خیلی زیبا نبود ولی به شددت خوش اندام بود ... بازوهایش به غایت سفید و خوش تراش بود عینهو که ترکیبی باشد از مرمر و عاج و یاس ... اصلن گور بابای مرمر به جان خودم ... یکجوری که نمی توانم بگویم چجوری چون اینجا خانواده رد می شود ! ... با یک لباس از این پرپری های شرمه شرمه ای که خوراک باد است برای رقصاندن ... یک جای کیلیپ وختی خانم کنار قایق ایستاده بود و باد داشت لباس و موهایش را می رقصاند با خودم گفتم این اوج هنرنمایی حضرت باریتعالی ست در فیزیولوژی و آناتومی و هارمونی و اینها ... بعد هنوز یک دیقه نگذشته بود که تصویر از جوانک صاب کیلیپ کات خورد به خانم جوان که دراز کشیده بود و داشت توی ماسه ها غلت میزد و مشت مشت ماسه حوالهء بیننده می کرد ... به یکباره آن تصویر رویایی و جادویی یک دیقه پیش توی ذهنم شکست و ریخت و فرتش درآمد ...
واقعن نمی فهمم چرا آدمها به طرز رقت انگیزی استاد این هستند که سر هیچ و پوچ با دست خودشان گاف و ه دوچشم بزنند به تصویری که بعد از عمری توشه اندوختن از خودشان توی ذهن دیگران ساخته اند ؟ ... واقعن همین است ها ... حیثیت و شکوه آدمی به فوتی بند است ...
.
پی سفر نوشت :
صبح می رویم سفر و چن روزی نیستم ... برای اینکه توی این چن روز حوصله تان از این پست سر نرود دو سه تا پست نوشته ام و توی صفحهء مدیریت پیش نویس کرده ام که با یکسری تنظیماتی بصورت اتوماتیک راس یک ساعت مشخصی هر روز یکی ش آپیدت بشود ... این قابلیت جدید بلاگ اسکای فوق العاده است ... فعلن خداحافظ .
.