پایان روز دوم ... پایان راند دوم ... رسمن به Gآ رفتم ! ... 110 کیلو وزن را ضربدر شانزده تا شصت دقیقه کنید و بعد حاصل ضرب را تقسیم کنید بر مساحت کف پاهام که الان دارد مث سگ زُق زُق می کند و نمی دانم بعد از تایپ این سطور چطوری باید خودم را به کاناپه برسانم که ولو شوم ! ... فشار و حجم زیاد کار در مدت زمان محدود + مشکلات پیش بینی نشده و کاستی ها و ناهماهنگیهایی که ذات اینجور کارهاست باعث شده زودتر از موعدی که فکرش را میکردم خستگی را توی چهرهء بچچه ها و عصبی و کلافه بودن را توی کلام و چهرهء مدیران ببینم ، امیدوارم روزهای باقیمانده با همت و سعهء صدر بیشتر همگی مان همراه باشد تا نتیجهء اینهمه زحمت و انرژی و هزینه همانی بشود که باید ... امروز بعد از اتمام ساعت کاری نمایشگاه موقع خدافظی و راه افتادن پاهایم را طوری روی زمین می کشیدم که وختی یک آن به مسیر نسبتن طولانی ای که باید تا پارکینگ شمالی می آمدم فک کردم ، مطمئن بودم که محال است لحظهء نشستنم روی صندلی ماشین را ببینم ! ولی دیدم ... به قول شاعر این قانون زندگی ست که میگوید « رفتن رسیدن است » ... کما اینکه تمام سختی های این پنج روز ، چارشمبه صبح که از خواب بیدار شویم خاطره ای بیش نخواهد بود عین تمام سختی های دیگر که خاطره شدند ...