نوشتن برای نوشتن ...

یک ساعت پیش توی ترافیک تونل توحید ، قاطی کیپ توو کیپپی ماشینها و صدای کر کنندهء هواکشهای غول پیکر داشتم برای مریم میگفتم که بعد دوازده سال وبلاگ نویسی بی وقفه ، و بعد از این یکی دو سال اخیر که دیگر شور نوشتن نداشتم ، آمدنم به فیسبوک و خواندن نوشته های امید بلاغتی برم گرداند به نوشتن و هی نوشتن از هرچیز و همه چیز ... قبول دارم شاید حالا که دارم تاوان آنهمه افراط در وبلاگ نویسی و وبگردی و کامنت بازیرا پس میدهم بدترین زمان ممکن بود برای این اتفاق ولی سنتی ترین و خاله زنکانه ترین تفسیرش میشود اینکه آدمی را گریزی و گزیری نیست از پیشانی نوشت ازلی اش ... اگر اسمش را بگذاریم ( رسالت ) زیادی گنده میشود و غلط زیادی میشود ، لذا ( هر کسی را بهر کاری ساختند ) را بیشتر می پسندم ... من از همان شبی که در سالهای اولیهء دبستان در یک شب نشینی زمستانی گرم فامیلی وسط اطاق چمباتمه زدم و اولین داستان کوتاهم را میان جمع خواندم فهمیدم که یحتمل تنها کاری که شاید در زندگی کمی - فقط کمی - بلد شوم نوشتن است ... نوشتنی که احتیاج به زور زدن و دمبال سوژه ها دویدن و یورتمه رفتن نداشته باشد ... نوشتنی که ادای دین به سوژه های ریز و درشتی باشد که مدام از سر و کول ذهنت بالا بروند ... از ترک دیوار گرفته تا اجلاس پنج بعلاوهء یک ... نوشتنی که دیگر سر سوزنی به هوای بازدید و جمع کردن مخاطب و کامنت و هی بیب هورا نباشد ... نوشتن برای نوشتن ... فقط همین .