عصری با اینکه شام جایی مهمان بودیم رفتم ساندویچی آقا حمید که غذای محبوبم ساندویچ جگر مرغ بزنم ... دوست آقا حمید توی مغازه بود و داشتند گپ میزدند ... از کلاه کاموایی ضخیم و دستهای سرخ و خشکی زده و کیف کمری آقای دوست پیدا بود که با موتور کار میکند ... و از حرفهایشان معلوم بود که از بچچگی با هم دوستند ... آقای دوست یکریز و بی امان حرف میزد ... از خاطرات کودکی تا سیاست و اقتصاد و سینما و مذهب و همه چی ... در همان چن دیقه ای که مشغول غذا خوردن بودم حرفهایی زد که چشمهام چار تا شده بود ...
میگفت سیزده بدر روزی بوده که در زمانهای قدیم یهودیان پادشاهان و بزرگان ایرانی را زنده زنده سوزانده اند و تا مدتها عزای ملی بوده ولی باز خود یهودیها با یکسری ترفندها تبدیلش کرده اند به جشن که یادمان برود ! ... میگفت خلخالی قبل مرگش 1700 تا کرم گذاشته بوده بدنش و روی 1700 تا بودن کرمهای مذکور تاکید و تعصب داشت ! ... میگفت اتل متل توتوله را یهودی ها درست کرده اند برای خراب کردن امام حسن ! ... میگفت اینکه ما ایرانی ها اصرار داریم که مختار ثقفی عرب نبوده و ایرانی بوده مال این است که مختار توی لشکرش کللی سرباز و سردار ایرانی داشته که خیلی باهاشان حال میکرده و انقد با آنها پریده که مرامش مث ما ایرانی ها شده ! ... خیلی چیزهای دیگر هم توو همین مایه ها گفت که یادم نمانده ! ...
شاهکار آخرش هم این بود که گفت : حمید این فیلمه چی بود که توش بیـــــــــــــــــــب ! داشت ؟! آقا حمید بیچاره هم کلی به سلولهای خاکستری ش فشار آورد و اسم چن تا فیلم بیـــــــــــــــــــب دار را شمرد ! بعد آقای دوست گفت : نه بابا حمید ، جنگی بود ! و بعد که آقا حمید یادش نیامد کدام فیلم جنگی بوده که بیـــــــــــــــــــب توش داشته یهو داد زد : آها اسپارتاکوس !!
.
پی نوشت :
آقای دوست من را یاد شخصیت مهران رجبی در فیلم تهران ساعت هفت صبح امیر شهاب رضویان انداخت ... موتورسواری که با موتورش مسافرکشی می کند و عادت دارد شنیدههایش از مسافران قبلی خود را به صورتی ناقص و غلط به مسافران بعدی تحویل بدهد !