مثل خیلیها که تولد گرفتن و خانه تزئین کردن و مهمانی گرفتن از بچچگی توی خونشان است ! و جزو مناسک مقدس و آیین های خدشه ناپذیرشان است کللن تولد در خانوادهء ما خیلی مُد نبود از همان اول ! ... لذا ما هم که خیلی درکش نکرده بودیم بعدها که بزرگ شدیم هم زیاد تحویلش نگرفتیم و توی نخش نرفتیم و هرچه بزرگتر شدیم باورمان اینجوری شکل گرفت که روز تولدمان را سگ محل کنیم و خب متعاقبن تولد دیگران هم یادمان نمی ماند از نزدیک بگیر تا دور ! سی را که رد کردیم گلاب به روتان وختی هر سال دیدیم داریم بیشتر هاف هافو می شویم و پایمان به لب گور نزدیک و نزدیکتر میشود بی آنکه غلط خاصی در این کائنات کرده باشیم ، لذا سال به سال بیشتر تیریپ و تم روزهای تولد غمگین را برداشتیم ... ولی الان در آستانهء چهل سالگی بدون ادا اطوارهای فوق الذکر عمیقن معتقدیم که روز تولد هم دقیقن مثل باقی روزهای سال است مثل دربی که واقعن مثل سایر بازیها سه امتیاز بیشتر ندارد ! ... امسال هم که به هزار و یک دلیل غمگین تر و خالی تر و خسته تر و بی امیدتر از هر سال ... اما بی انصافی است اگر بابت sms ها و کامنت ها و پست ها تشکر نکنم و البته از اولین هدیهء مریم بانو از حقوق خودش و کادوی معرکهء زرد لیمویی وحید و محبوب و خودنویس نفیس حجت نازنین و هدیه های گران قیمتی که امروز کیامهر و آرش پیری و ممد حسین جعفری آوردند دم شرکت و تلفن زدن نیم شبی احسان جوانمرد و همان الطافی که ذکرش رفت و همین آوردن و آمدن زیر باران آرش و آن برگهء دست نویس کیامهر و آنهمه صفای وجود ممد حسین و قهقهه های احسان وختی از مغز میرسد به دست و از سرانگشت به دکمه های کیبورد ، میشود این اراجیف الکن پخش و پلایی که هیچ حق مطلب را ادا نمی کند ... کللن مرسی از همه !