بدنهء جامعه

دیشب به یک پارتی دعوت بودیم ... از آن شلوغ پلوغ های تاریک و پُر دود و لبالب از موزیک تند و رقص نور های محرک رنگی که با الکل واکنش شیمیایی ناجور میدهند ! و همه چیز دوچندان و بلکم بیشتر اگزجره میشود ... از همانها که وختی دو دیقه میروی دستشویی و برمیگردی پارتنرت را گم میکنی ! ... از همانها که رسانه ملی توی مستندهایی مث شوک ، شطرنجی نشان میدهد و طوری سر به افسوس تکان میدهد که انگار کللهم اجمعین مهمانهای چنین مهمانیهایی را باید ریخت توی دریا ... و من در خیلی از لحظاتی که توی تاریکی یک گوشه روی مبل لم داده بودم و تن ها و پاهای رقصان را تماشا میکردم داشتم به این فک میکردم که چقدر بیهوده است تلاش حکومت ها برای تحمیل عقیده و سبک مورد پسندشان به بدنهء جامعه که تجربه ثابت کرده هرگز سر سوزن وقعی به این خط کشی ها و خط و نشان ها و محدوده ها و محدودیت ها نمی نهد و خیلی شیک و مجلسی کار خودش را میکند و خر خودش را می راند ...