پاییز که می شه ما بی اختیار می ریم اتاق جمشید، پاییز یهو میاد، تو یه روز، مثه بهار و بقیه. صُپ زود بیدار می شی، می بینی حیاط شده طوفان رنگ و رنگ که برپا در دیده میکند ... مام مث عوام الناس، مث سیاوش قمیشی و کریس دی برگ عقیده داریم پاییز دلگیره، شباش صدا بوف میاد. به جمشید می گیم سر مرگی مهمون نمی خوای دلمون گرفته؟ می گه بابا کجاش دلگیره، نیگا نارنگیا رو، نیگا نارنجیا رو، به زبان حال با انسان سخن می گه، خرمالو رو ببین. می گم جمشید نارنجی چیه؟ مهر... آبان... وااای از آذر! چه جوری بگذرونیم امسالو؟ ...
.
.
.
فرقی نمیکند با حال خوب یا خراب ... هر سال پاییز میتوان
این قسمت رادیو چهرازی را گوش داد بغض کرد لذذت برد :
http://s5.picofile.com/file/8123303776/16.mp3.html
.
وااای من ، هدر!!!
یعنی صفحه که لود شد دنیایی از رنگ پاشید تو صورت من...
.
.
.
چرا ما زرد و قرمزا رو میبینیم بند دلمون پاره میشه...
پادشاه فصل ها ، پاییز...
چقدددد خوب بود...مرسی
عالی عالی و برای من پر از بغض!
دلم می خواست بدانم نارنجی بهتر است یا سبز، زرد یا آبی یا قرمز کدام فصل زیبا تر است کدام ... ولی گمانم زرد و قرمز و سبز و آبی زیباییشان را از دل ما می گیرند. دل شما چه رنگ است؟ نارنجی یا زرد یا سبز یا خدای ناکرده خاکستری؟ انگار این آخری ذاتا و اصلا زیبا نیست! چرا؟
چهرازی بغض داشت ... اصن یه حالی بود، یه حال ترسناکی ...
یه روزی منم عاشقش بودم..همیشه افتخار می کردم به ماه تولدم...ولی حالا دیگه فقط میخوام بیاد و زود بگذره ...نه از رنگ برگهاش و نه از دلبریهای سوزناکش خوشم نمیاد...کاش فقط بگذره...
آذر چی شده مگه؟!
که خود سر شده، اشتباه شده، باس ببخشید...
.
.
.