۱- راضیه
۲- هیشکی
۳- فرزانه
۴- کودک فهیم
۵- مریم
۶- خودم
۷- علی
۸- هاله
۹- مهربان
۱۰- بابک
۱۱- حبیب
۱۲- فسیل
۱۳- شمیم یار
۱۴- گل گیسو
۱۵- پرنسس بانو
۱۶- محسن پاییز بلند
۱۷- آلن
۱۸- محدثه
۱۹- مریم میم
۲۰- اردیبهشتی
۲۱- سیمین
۲۲- محبوب
۲۳- علیرضا
۲۴- بابا محمود
۲۵- عاطفه
۲۶- مهدیه
۲۷- باران
۲۸- داود پور امینی
۲۹- میلاد
۳۰- ابی
۳۱- نوا
۳۲- مجید
۳۳- سمیه
۳۴- پروین بانو
۳۵- جزیره
۳۶- فرشته
۳۷- بی نشون
۳۸- تیراژه
۳۹- صدف
۴۰- وانیا
الان همه متفرق شدن؟! منو تنها ندارید! با نیلاد!
هر بلایی سرت بیاد حقته میلاد!
تا شما باشی مدال خیرات نکنی!
وای شماها چقدر بانمکین
اون یکی با فحش ابراز احساسات میکنه بقیه هم معلوم نیس در مورده چی بحث میکنن
الهام جان من داداشتم ، اقا غولی که نیستم م م م
ببین قیام این شکلیه
اخه میدونی تیراژه حس کردم واقعا مدال طلا هوس کردید، نمی دونستم انقدر خاضعانه رد میکنید
حالا اشکال نداره برای جفتتون یه محل کار مرتب پیدا میکنم
ستاره خانوم این محسن خان فرانسویه ما، وقتی خیلی احساساتی میشه اینجوری صحبت میکنه
خیلی ماه ه ه ه، کلی باصفاست
بذا ببینمت قشنگ!

خو یاشه
ستاره جون فشش شبیه قربون صدقس!
عکس شماره ی یک چقدر رنگ و لعاب داره و پر از انرژیه.از رنگ لباس فروشنده بگیر تا تک تک وسایل.لبخند فروشنده رو دوست دارم.
آره کودک جون! من عاشث این وسیله هام
ای نمیری الهام!
حیف که اینجا وبلاگ جناب باقرلوئه!
منصوره حوصله نداری عکس ها رو تفسیر کنی؟.نه؟!
یعنی کلا آدم بره محل کار مهربان بانو باهاش صبحانه بخوره.گشنه مون شد.
اینکه فحش میداد اسمش محسنه؟!
اینم مثل من ابراز احساسات میکنه!منم اگه کسی رو خیلی دوس داشته باشم فحش میدم
خوبه عکس محل کهره و گرسنه ات میشه منصوره!
اگه عکس آشپزخونه ها بود چی میشد اونوقت؟!!!
تیراژه من همینطوری ار جناب باقرلو جساب میبرم! تو بیشتر منو نترسون!
فلن ک صاب خونه نیس!گرچه هس! ما میگیم نیس!
من که فحش ندادم٬ مگه شما به این کلمات زیبا فحش میگید؟! عجب!
خیلی دوست دارم تیراژه.هرچند شاید از پسش بر نیام چون فقط یک تعدادی از بچه ها رو می شناسم و فقط نسبت به بعضی محیط کارها یک حس به آدم منتقل میشه.
کاش حمید ابرچند ضلعی بود.تفسیرهاش حرف نداره
تیراژه تو که قرار بود با هاله برید، پس چی شد ؟
نه محسن خان من میگم قند و نبات!
آره منصوره..جای حمید خیلی خالیه..خیلی..بازی صداهای یلدا...ان شاالله هر چا هست سلامت باشه
آره اگه حمید بود خیلی کیف میداد، مثل پارسال که سر بازی شب یلدا اون شعرهارو برای همه گفتش
وایی من که از دیدن این عکسا سیر نمیشم
محسن خیلی چیزی.. چیز دیگه.. چیز
اگه نگم خفه میشم
حرومزاده عاشقتم م م م م م م م م م خیلی میخوامت کثافت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت با این کارات روح میدی به این بلاگستان بی ههمه چیزززززززززززز
میخوامت هوارتااااااااااااااااااااااااااا لعنتی ی ی ی ی
میلاد جان فعلا تا صاحبخونه نیومده بذار دلی از عزا در بیاریم
شما مدال خیرات کردنت تموم شد برادر؟!!!
به به ! جمیع دوستان هستند !!!
سلام به همگی...
آقا خسته نباشی... خیلی قشنگه و باحال.
محسن جان پاییز یه سوالی داشتم از محضرتون..
شما اونوقت که عصبانی میشی چی میگی اونوقت؟!
والا با این کلمات زیباشون!!!
آره.

آخه انصافا تیراژه ،نون بربری و پنیر رو ببین.اصلا چشمک میزنه به آدم
ولی من فهمیدمااااا بابک و مهربان جان با هم همانگ کردند هر دو تا صبحانه بگذارند سر میزشون با هم سِت بشند.
هرچند صبحانه ی مهربان بانو کجا و صبحانه ی بابک جان کجا
فعلا که هر دوتاشون ما رو قال گذاشتن و تشریف بردن کیش!!!
سفرشون به سلامت باشه ان شا الله
بچه ها ببینید کی اومده
همون پسر مشهدیه که کم پیداست خیلی
تیراژه مرسی ی ی ی داشتم غر میزدم اس ام است اومد اومدم دیدم چه خبره کارو تعتیل کردم همه چیزو دادم به فاک عظمی ولایت تلپ شدم اینجا
جات خالی با یه فلاکس قهوه ی تلخ و سیگار
نمیدونی چه حس خوبی داره رفتن به محل کار بچچه ها٬ یه حس اشنایی خیلی خاص داره
این محسن کثافت آشغال یه دونست به خدااااااااااا
من از کار علیرضا هم خیلی خوشم میاد پشت میز نشینی دوس ندارم
بچه ها این علیرضا همون رستاخیز افکار خودمونه؟!
سلام، چطوری گل پسر ؟
آقا میلاد سلام... این پسر مشهدیه که کم پیداست که من نیستن ،نه ؟
به به.
نیما هم اومد.
سلام نیما جان.
چرا عکس نفرستادی پس
سفر بابک جان و مهربان بانو هم به سلامت و خوشی.
در تک بودن جناب باقرلو که شکی نیست!
نوش جان محسن جان
میلاد به من اس ام اس داد من هم بلافاصله به شما اس ام اس دادم
اینجا یه مهمونی بزرگ برقراره..دل هامون پیش همدیگست از پس فرسنگها فاصله
واقعا نفستون گرم و سرتون سلامت جناب باقرلو..مرسی
سلام نیما خان!
سلام. تازه با وبتون آشنا شدم. دفعه بعد اگه بازی وبلاگی بود حتما شرکت میکنم. خودم پایه بازی هستم. عکس هم زیاد داشتم از محل کار البته محل کار آموزی.
منم موندم این کدوم علیرضاست؟!!!!
سلام نیما جان
کو عکست یره مشدی؟
هیچکس به من اس ام اس نداد.
سلام منصوره بانو
اما جدی عکسا قشنگه کاش همه توی عکسشون حضور داشتن...
والا بذار به حساب تنبل شدن... حس عکس گرفتن نبود
تیراژه میگم دوتا چایی بریز قهوه چی !
تگه همون علیزضا باشه ک تو وب خوب موندن ماشالا! من فک میکردم هم سن خودم باشه فوقش
نیما دلم خیلی برات تنگ شده بود
بچه دست اون محمد بگیر بیار دیگه
خیلی تنها شده تو خونه
معلومه کار خونه در نبود مامان و باباش زیاد ریخته رو سرش
یکی دیگه از عکس هایی که دوست داشتم عکس شماره ی 37(بی نشون)بود.علتش فقط و فقط سادگی و صداقتش بود.فضاش رو دوست داشتم.
قربونت برم منصوره جانم
شما هم لطف کن ایدیتو بذار تو خصوصی های من که بعدا خدمتت برسم..
تا من میرم برای کل حضار محترم چای بریزم
راستی..چند گرم سیانور بریزم تو چای نیما کفاف میده و کلا از دست این بد مشدی خلاص میشیم؟
میلاد جان، محمد یکمی با درسا و کار درگیر شده.. تازه طفلکی باید به کارای خونه هم برسه، کم کم وقت عروس شدنش شده.
بهش گفتم اگه قول بده که چایی هاش سرد نشه،عروسش کنم !
خوشم اومد یکی از هم تیمیام اومد یکم این تیراژه رو اذست کنه
تیراژه، چرا سعی میکنی خودت رو بدون ارباب کنی ؟؟؟ من اگه نباشم که تو ، سرور و سالار نداری بچچه !
سیانور به قدر کافی موجوده میلاد جان..به شما هم میرسه برادر
خداروشکر پس به زودی شیرین عروس شدنشو میخوریم
فضای بیرون پنجره در عکس شماره ی 36(فرشته)چقدر دل انگیزه.این فضا بعلاوه ی صندلی ها مدرسه من رو یاد دبستان خودمون می اندازه.اون زمان ما شیفتی بودیم.مثلا یک شیفت صبح پسرها و بعدازظهر دخترا و هفته ی بعد شیفت ها عوض می شد.این تاریکی هوا من رو یاد شیفت های بعدازظهر می اندازه که تا برسیم خونه دیگه حوالی ساعت 17 بود...عجب روزهایی بود...
تیراژه ، هنوز هم میتونی طلب عفو و بخشش کنی! قول میدم نکشمت !
میلاد خان، این تیراژه اذیت شده ی خدایی هست... بذار بنده خدا بره دوتا چایی بریزه بیاره !
الهام بانو، سلام
منصوره جان، به این تیراژه آیدیتو نده... سرتو میخوره... تازه تو خودتم که مسنجر بیا نیستی پس الکی کلاس نذار که آیدی دارم و اینا