دیشب یک مهمانی دوستانه بودیم ، در اثنای مهمانی یک گوشه نشسته بودم و داشتم به سرگذشت حاضرین فک میکردم ... از ده نفری که توی جمع و مهمانی بودند پنج نفر از اناث و ذکور مطلقه بودند ... برای یک جامعهء آماری کوچک ده نفره بیلان خوفناکیست هر دو نفر یکی ... هرچقد هم که نخواهیم عینهو مجلات زرد تیتر بزنیم باز این یک زنگ خطر است ... چطور میشود آدمهایی که یک زمان با کلی عشق و امید و آرزو و تلاش و تقلا بساط زیر یک سقف زندگی کردن را مهیا کردند چن سال بعد زدند زیر همه چیز و عطای همه چیز را به لقایش بخشیدند و به جرگهء سینگلها پیوستند ... بلاخره اینها که قهرمانهای فیلمها و سریالهای عبرت آموز سینما و تلوزیون نیستند ، اینها دوستان نزدیک و دور ما هستند ، آدمهای معمولی همین حوالی ... همین حوالی ای که در گوشه و کنارش تغییرات ناخوشایندی در جریان است ... تغییرات شگرفی که نسل به نسل و سال به سال و روز به روز و ثانیه به ثانیه در حال شگرف تر شدن است !