همیشه راحت ترین کار این است که آدم کنار گود بایستد و فریاد بزند : لِنگش کن ... مثلن بگوئیم ای بابا فلانی اگر آدم بود و اراده داشت که عملی و مفنگی نمیشد ... یا فلانی اگر شعور داشت الان الکلی نبود ... یا فلانی اگر مغز توی کله اش بود که بهش نمیگفتند قمارباز ... یا صدها قضاوت از همین دست ... اما باید پاش بیفتد و موقعیتش پیش بیاید تا خودمان را محک بزنیم و ببینیم در موقعیتهای مشابه خودمان چن مرده یا چن زنه حلاجیم ... مثلن خود من همیشه وختی سرنوشت تلخ بعضی از قماربازها را می شنیدم با خودم میگفتم آخر چطور ممکن است یک آدم عاقل و بالغ بنشیند پای قمار و سر یک بازی دار و ندارش را ببازد و خلاص ؟ ... اما امشب که یکی از بچچه ها نشست قوانین و قواعد بازی پوکر را برام تشریح کرد و برای اولین بار در عمرم آنهم با یک جمع ده نفره بازی کردم وختی هی میباختم اما مززه میداد وختی در کوران بازی حلاوت و هیجان نفسگیر رو شدن ورقها و از عرش به فرش رسیدنهای لحظه ای مستم میکرد وختی تلخی از دست دادن پولهایم را به هیچ می انگاشتم ... تازه فهمیدم چطور ممکن است !