عصری با کیامهر اینا خانهء آرش پیرزاده بودیم ... همیشه وختهایی که من و کیامهر باشیم یکی از بازی های مورد علاقهء هانا ( دختر کوچولوی آرش ) بازی سه نفرهء شیطان-فرشته است ( البته من توی ذهن خودم این اسم را روی این بازی گذاشته ام ) ! ... یعنی کیامهر هی سر به سر هانا میگذارد و ادای این را در می آورد که میخواهد هانا را بخورد و براش فیلم بازی میکند که برای خوردن هانا فقط از من که حامی اش هستم میترسد و هانا هم هی از دست کیامهر فرار میکند و به من پناه می آورد ... یک جورایی همان پلیس بد پلیس خوب است ! ... نقش آفرینی آدم بد و آدم خوب بصورت یک در میان ! ... و ترس و آرامش یک در میان هانا ... دوست دارم اینجور وختها در گوش هانا خیلی جددی و آدم بزرگانه بگویم که هانای قشنگم ، بزرگ که شدی حواست را خوب خوب جمع کن عزیز دلم ، آدمهای دنیای واقعی اینجوری یک در میان نیستند ها ... چن در میانند لامصصب ها !