« بوی مرا این آب و صابونها نخواهد برد »

الکامپ 92 هم تمام شد ... و هر کس که به نوعی درگیرش بود عصر یا شب که برسد خانه و برود دوش بگیرد خستگی های این چار روز را قاطی آب و صابونها راهی سولاخ کف حمام خواهد کرد اما شاید آقا یا خانم الکامپ دلش بخواهد الان با زبان مهدی موسوی بگوید : « بوی مرا این آب و صابونها نخواهد برد » ... سالها بعد هرکداممان که یادش بیفتیم یک خاطره در اعماق ته تهای ذهنمان یادگاری خواهیم داشت ... همه چیز زندگی همینطوری ستیعنی بلاخره یک روز تمام میشود و خاطره و جاش می ماند ... غم ، شادی ، خنده ، اشک ، درد ، خوشی ، ناخوشی ، سکوت ، فریاد ، عشق ، تنفر و الخ ... هیچ چیز ابدی و علی الدوام نیست ... اینکه این چار روز سخت گذشت و ساعت لاک پشت بود عینن شبیه وختهایی ست که مشغول نوشیدن سرمستی لحظه های خوشی از زندگی مان هستیم و حس می کنیم چقد ساعت خرگوش است ... حقیقت این است که لاک پشت و خرگوش در نگاه و نی نی چشمان ماست ... عقربه ها متین و صبور کار خودشان را میکنند و شغلشان تمام کردن است ... چار روز الکامپ که عددی نیست ، همین دو پیکان کوچک با آن تیکی تاکای محشر و بی نقصشان گنده تر از اینهاش را هم حریفند ... حتتا زندگی را .