گذشته از اینکه آدمیزاد اساسن سیستم چشمهاش طوری ست که ضعفها و کاستی ها را بیشتر و شارپ تر می بیند ، بعضی نعمتها گاهن در گوشه و کنار و گاهن درست در بطن زندگی آدمها جریان دارند که به دلیل فراوانی و تکرار ، کم کم عادی و بدیهی شده و دیگر دیده نمیشوند ... در زندگی من مثلن یکیش این است که مریم اصلن آدم مادی و پولکی و دو دو تا چارتایی نیست و هرگز کمبودهای مالی را به رخ نمیکشد که هیچ ، بلکه وختهایی که من از بی پولی عصبی و سگ میشوم دلداریم میدهد و طوری وانمود میکند که انگار داریم از فرط غلت خوردن توی رفاه و پول می ترکیم ! ... هیچوخت یادم نمیرود که دو هفته مانده به مراسم عروسی مان وختی بی دلیل و بی بهانه از شرکت بیت پرداز اخراج شدم مریم انقدر آرام و خندان و ریلکس برخورد کرد که انگار فردای روز عروسی قرار بود خود بیل گیتس شخصن زنگ بزند و از من برای کار توی دفتر مرکزی مایکروسافت در ردموند واشنگتن عاجزانه خواهش کند ! یعنی در این حد !!