-
در سیاهی سفید شدند ...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1393 01:10
دخلی به فمینیست بودن یا نبودن ندارد ، کافی ست انسانی و آدمیزادی نگاه کنی به داغی تابستان دم کرده و زمختی بیرحم مانتوها و مقنعه ها تا دلت برای نسوان سرزمینت بسوزد ، البت بیشتر بشکند ، بگیرد تا بسوزد ... با خودم مقایسه می کنمشان که با یک لا پیرهن نازک آستین کوتاه دارم له له میزنم و عصبی میشوم از این سیستم از این خفقانی...
-
یک فقره الک و یک انسان فداکار !
شنبه 17 خردادماه سال 1393 23:32
به یک فقره الک با سوراخهای مناسب و یک انسان بیکار و فداکار نیازمندیم که چن روز وخت بگذارد بنشیند سر حوصله سره از ناسره تمیز دهد و این لیست هفتصد و اندی فرند فیسبوکی ما را تمیز و پاک و پاکیزه کند و برساند به زیر دویست تا ، اینطوری اقلکم وختی سر می زنیم دست خالی بر نمی گردیم و نوشته های خوب و ارزشمند دوستان خوش قلم را...
-
درخت هزار هزار ساله
شنبه 10 خردادماه سال 1393 01:07
امروز بنا به دلایلی سر ظهری وسط شهر بودم ، از شانس افتادم توو گرهء کور این درو ببند سلیمون اون درو ببند سلیمون برادران و خواهران ارزشی نماز جمعه و مجبور شدم قیافه ها و وجنات و سکناتشان را تماشا کنم توو ترافیک دست ساز خودخواهانهء شان ... چیزی که آدم را خیلی فکری می کند تضاد شدید فکری و فرهنگی موجود در جامعه است ، یکربع...
-
امروز را می دیدم
شنبه 10 خردادماه سال 1393 01:05
مریم عاشق آلمان و زبان آلمانی بود ، هست و خواهد بود ... روزی که لیسانس نیمه کاره اش را دوباره شروو کرد به وضوح امروز را می دیدم ... امروزی که چیزی به اتمام فوق لیسانسش نمانده و در یک آموزشگاه تدریس میکند و چند شاگرد خصوصی دارد ... اما اعتراف میکنم که فک نمیکردم به این زودی سوپروایزر دپارتمان آلمانی آموزشگاهشان بشود...
-
تن های تنها ...
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 21:43
حالا دیگر شبکه های اجتماعی چیزی فراتر از تفنن هستند، پدیده ای ماورای تحلیل های سطحی و ساده انگارانه ... اصولن پدیده هایی که گسترهء فراگیری شان مرزها را درمی نوردد و به طرفه العینی جهان شمول می شوند، یک «آن» و خصیصهء بی بدیلی در نهادشان دارند، وگرنه هرگز چنین نمی شدند ...مثل «آن» و خصیصه ای که در شعر حافظ بود اما در...
-
یادش بخیر دیروز ...
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 13:23
یک نوشتهء قدیمی از کرگدن پرشین بلاگمان آن وختهایی که حوصلهء اینهمه نوشتن بود ( ساعت ۱۱:۱۱ ب.ظ روز چهارشنبه ٢٧ مرداد ۱۳۸٩ ) : ................................................................................................. شباهت های توو در توو ... برای آدم وبلاگ خوانی مثل من هر وبلاگ یک عالمی دارد ... یک اتمسفری ......
-
جنگ ستارگان !
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 13:14
. . . نبرد امپراتور لومیای ما با سامسونگ پلاستیکی کیامهر خان باستانی ! http://javgiriattt.blogsky.com/1393/02/24/post-1475 . . .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 09:28
-
فصل پنجم
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 00:50
در میان فصلها یک فصل پنجمی هم داریم که تقریبن همین ایامی ست که در آن به سر می بریم ... یعنی وختی که با کلی خرج و مکافات و فاکات عظما ! کولر لندهور را که تمام زمستان عین خرس خوابیده بوده ریکاوری میکنی بعد روشن که میکنی سرد میشود و سگ لرز میزنی ، خاموش هم که میکنی خیس عرق میشوی و کللن نمیدانی چه نوع شکری تناول کنی ! بله...
-
این خلق پریشان احوال
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 00:49
این راننده های تیشان فیشان زن یا مرد که در تابستان پشت فرمان ماشین خدا میلیونی شان با شیشه های پایین خیس عرق از گرما له له میزنند اما کولر روشن نمیکنند که مبادا چس لیتر بیشتر بنزین مصرف کنند دقیقن چجور موجوداتی هستند ؟! یعنی دیدم که می پرسما !! یا للعجب از این خلق پریشان احوال ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 23:06
بعضی قلمها چرا انقدررر محشر و معرکه و شاهکارند ؟ دلم میخواست این را من نوشته بودم تا تقدیمش میکردم به همهء بچچه های باعشق آن سالهای دیر و دور و سبزآبی دانشکدهء علوم اجتماعی ... به خودشان و خاطراتشان ... . عکسهای دانشگاه را نگاه میکنم. سال 84، 85، 86. چیزی این وسط هست که نمیشود نوشت. چیزی که مشترک است اما نیست. آنچه...
-
سر جاش نبود ...
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 23:45
آن روز هم باران می آمد فک کنم ٬ شاید هم نه ... تقاطع بهبودی و آزادی پشت چراغ قرمز واستاده بودیم ... کنارم یک نیسان آبی خسته بود و صدای موزیک ... جوان پشت فرمان فیسش سینمایی بود و حرکاتش خاص ... صورتش تلفیقی از حامد بهداد بود و پژمان بازغی و رفتارهاش مخلوطی از خسرو شکیبایی و حسین پناهی ... جلوی ماشین روی داشبورد یک ال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 01:59
-
مارکز منو ببخش !
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 04:30
در پی فوت ناگهانی و هماهنگ نشده جناب گابریل باتیستوتا مارکز ! اینجانب بدینوسیله مراتب همدردی خود را حضور همسر آن مرحوم مغفور جنت مکان خلد آشیان ( البته اگر در قید حیات هستند ! ) ٬ آقازاده ها و یگانه دختر داغدیده ! و همچنین کلیه بستگان سببی و نسبی ایشان اعلام میدارم و با ذکر دو فقره عذرخواهی و یک صلوات محمدی پسند به...
-
ما چگونه این شدیم !
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 11:37
بعد از ده دوازده سال وبلاگ نویسی تقریبن مدام و بی وقفه ، تشویق ها و تحریک ها و اصرارهای چند سالهء دوستان چندین ساله ! نزول اجلال ما را به بلاد فیسبوک رقم زد ! ... آن اوائل ورودم اینطوری بود که پُست های جدیدم را اول توی وبلاگ می نوشتم و بعد توی فیسبوک کپی پیست میکردم اما باید قبول کرد که جذابیت و گستره و بُرد فیسبوک با...
-
چه معلوم ...
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 23:25
دستگاه ساعت زنی شرکت را انگشت میکنم و میزنم بیرون ... هوا بهار است ... هوا مهربان است ... هوا آفتاب عالمتاب است ... انقدر بعد از ظهر زود به نظر میرسد که شک میکنم نکند اشتباهی زودانگشت زده باشم ... حال ندارم کاور گوشیم را باز کنم و دکمهء قفلش را بزنم ، ترجیح میدهم ماشین را استارت بزنم تا ساعتش روشن شود ... درست است ......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 فروردینماه سال 1393 01:50
-
ای بابا !
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 20:25
مادربزرگم خدابیامرز که ما ننه صداش می کردیم هروخت توی یک فقره ای احساس بدشانسی میکرد به تُرکی میگفت : ای بابا شانس ما هم که توی باسن خر است ! ... حالا شب عیدی حکایت ماست ... چند روز پیش برای تولدم یک عزیزی کارت هدیهء بانک پارسیان هدیه داده بود ، رفتیم مغازه باهاش خرید کنیم گفت کارت نامعتبر است ! رفتیم ای تی ام خود...
-
ولی نیست ...
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 01:03
عید باید یک اتفاق خوش همگانی باشد ولی نیست ... اصلن چطور می تواند باشد ؟ مثلن برای آنی که ماشین فلان و ویلای بهمان دارد و بلیط فلان سفر خارجه توو جیب کت مارکدارش جا خوش کرده یک حسی دارد و برای دستفروش بازار پر هیاهوی عبدل آباد یک حس دیگر ... بحثم فقط پول نیست ... برای فلان دکتر دندانپزشکی که لیوان آب پرتغال به دست روی...
-
آزماست !
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 14:06
دیروز عصر که رفته بودم شپل بزنم توی کوچهء ابری و نمبارانی شرکت ، یک آقای خیلی شیک و جنتلمنی داشت عصبی قدم میزد و بلند بلند با موبایلش مرافعه میکرد احتمالن دعوای زن و شوهری بود چون یکجای حرفهاش گفت اون مورد خاله تو یادته ؟ من به روت آووردم ؟ ... تا اینجای قضیه به ما ربطی ندارد ( احتمالن مثل باقی قضیه ! ) ... کلی حرفهای...
-
کللن مرسی از همه !
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1392 00:57
مثل خیلیها که تولد گرفتن و خانه تزئین کردن و مهمانی گرفتن از بچچگی توی خونشان است ! و جزو مناسک مقدس و آیین های خدشه ناپذیرشان است کللن تولد در خانوادهء ما خیلی مُد نبود از همان اول ! ... لذا ما هم که خیلی درکش نکرده بودیم بعدها که بزرگ شدیم هم زیاد تحویلش نگرفتیم و توی نخش نرفتیم و هرچه بزرگتر شدیم باورمان اینجوری...
-
بگو من کِی ، کجا باشم ...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 02:03
دلم یک دوست می خواهد ، که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن ، بگو من کِی ، کجا باشم « سعید صاحب علم » ... دانشگاه بزنگاه ویژه و تقاطع بزرگی است برای رسیدن آدمهای عجیب و مختلف به هم در اثرگذارترین و طلایی ترین دورهء زندگی ... و همین دو و یژگی یعنی متنوع و مختلف بودن آدمها و ناب و طلایی بودن آن دورهء بخصوص موجب میشود...
-
نسبیت را انیشتین کشف نکرد
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 01:19
خانم شرکت کنندهء بفرمائید شام دارد تعریف میکند چطور شد که جلای وطن و قصد هجرت کرد و از تصویرسازی هول و هراس شبهای بمباران شروو میکند ... از شبی می گوید که یک بمب افتاد توی خانه شان و عمل نکرد و بمب دیگری که کمی آنطرف تر افتاد توی خانه ای که جشن تولد بود و 35 نفر درجا سوختند و تمام شدند ... و من همانطور که مراحل پخت...
-
کجای این شب تیره ... ؟
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 00:31
تماااام لذذت آفتاب نوازشگر ساعت هشتِ یک صبح اواسط اسفندماهی خنک که لطافت طبعش بیشتر از زمستان به فروردین تازه باهار شبیه است را در حین رانندگی یک آن دیدن پیرمرد ژنده پوشی که دستان کبره بسته اش را دم لولهء اگزوز اتوبوس شرکت واحد گرم میکند به کام آدم زهرمار میکند ...
-
بدنهء جامعه
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 21:45
دیشب به یک پارتی دعوت بودیم ... از آن شلوغ پلوغ های تاریک و پُر دود و لبالب از موزیک تند و رقص نور های محرک رنگی که با الکل واکنش شیمیایی ناجور میدهند ! و همه چیز دوچندان و بلکم بیشتر اگزجره میشود ... از همانها که وختی دو دیقه میروی دستشویی و برمیگردی پارتنرت را گم میکنی ! ... از همانها که رسانه ملی توی مستندهایی مث...
-
چقدر حیف
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1392 14:54
صُب رفته بودم تاکسیرانی برای گرفتن کارنامهء هوشمند ... در حین طی کردن مراحل اداری خانم خیلی جوان ، خجالتی ، بلند بالا ، زیبارو و با شخصیتی آمده بود که از شرایط تاکسی دار شدن بپرسد ... یاد حرفهای بابا افتادم ... بابا سی سال رانندهء وزارت کشاورزی بود ، از آن کارمندهای یک عمر منظم و بدون تاخیر و مرخصی که همیشه مورد...
-
امیدوارم
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1392 01:31
با اینکه برای هیچکس اهمیتی ندارد ولی از صمیم قلب امیدوارم خانمی که امشب توو اتوبان سر آن دور برگردان براش واستادم و اخم کرد و روو برگرداند ، وختی رسید خانه و لباس عوض کرد و دست و صورتش را شُست و لم داد روو کاناپه ، اگر یکوخت به آن چن دقیقه فک کرد قلبن باور کند که من خسته از ده ساعت کار با این تاکسی فکستنی از آن پیش...
-
دیوانهء لذیذ !
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 01:51
جای همهء دوستان شکم پرست و فست فودی خالی دیروز این دیوانهء لذیذی که ملاحظه می کنید را تناول کردیم ! دستپخت آشپزهای احتمالن حرفه ای فست فود مرغابی زیبا اسم شریفش میلانو بود و محتویاتش به روایت خودشان اینها : ژامبون اسموکی درجه یک + گوشت گریل شده بدون چربی فیله مرغ گریل شده طعم دار + پنیر پیتزا+ قارچ +فلفل سبز
-
شرف حضور !
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 01:46
به جان خودم این فیسبوک اصلن محیط سکیوری نیست ! حالا اگر نخواهیم خیلی جنایی امنیتی اش بکنیم : چیز نیست ! یعنــــــــــی یعنی آدم توش راحت نیست ! خب بابا سوژه که از آنسوی لامکان و لازمان نمی آید ! برای نوشتن یا باید جنرال بنویسی مثلن از چالش های پیش روی ژنو و آزادی قریب الوقوع سربازان و مشکلات تیم ملی در آستانهء جام...
-
دقیقن همین ماحصل لعنتی
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 00:12
از راه که میرسیم هنوز دست و صورت شسته و نشسته هوس املت میکنم ... دور تند بخوانید مثل دور تند کار کردن من از زور گشنگی ... ماهیتابه روی گاز ... شعله در اعلا درجه ، طوری که ماهیتابه سیاوش میشود وسط جنگل آتش ... آب و رُب و روغن قاطی ... زیر گاز کم ... قارچ ها گربه شور و حلقه حلقه و ریز ریز ... اینجاش خیلی مهم است :رقص...