چه میکنه این حمییییییییید! نخون اینجا رو حمید!هر حمیدی که تو نیستی!منکه ننوشتم به حمید!...واسه چی داری میخونی پس؟ حالا که داری میخونی بذار بگم دمت گررررررررم....یه دونه ایلطفا بحث تک بودن و گاری و اینا رو پیش نکش ها!این یه ابراز احساسات جدی بود!سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم!
سمیرا جون گل گفتی...قربون دل مهربونت....دیگه کم کم هممون به نامه نگاری میفتیم!اینقدر باید نامه بنویسیم و بندازیم تو بیت کرگدنی! که آقا محسن اون بغضه رو بشکونه و برگرده....
نامه های کرگدن به محسن باقرلو چهارشنبه 15 دی ماه سال 1389 ساعت 10:02 AM ( نامهء سوم )
سلام محسن عزیز ... سلام به صاحب آن چشمهای مثل آسمان دیشب و امروز ابری بارانی ... خوبی نازنین ؟ ... بهتری ؟ ... کاش باشی ... نبودی هم فدای سرت ... فدای دلت ... محسن جان دیشب دو تا خواب طولانی دیدم ... اول خواب دیدم کل فامیلتان کنار یک ساحل زیبا دور هم جمعند به خوشی ... پیرهای مریض مث سالهای دهه شصت و هفتاد سالمند و بگو بخند و جوانهای متاهل بچچه بغل امروز فامیلتان نوجوانهای فارغ از هفت دولت مشغول شنا و آب بازی ... غریبه و غیری نبود ... انگار که ساحل اختصاصی خاندان شما باشد ... تو هم بودی ... اما هراسان و هروله کنان ... و هیچکس تو را نمی دید انگار که روح باشی ... نگران و ترسخورده داشتی از همه سراغ مریم را می گرفتی و سراغ خودت را و هیچکس صدایت را نمی شنید و خودت را نمی دید ... هی فریاد می زدی که پاشید فرار کنید تا چن دیقهء دیگر طوفان خواهد شد از آن طوفانهای سیاه و سهمگین ولی بی فایده بود ... بغض کرده بودی از سر استیصال ... و درست سر همین بغض خوابم کات خورد به خواب بعدی ... که لوکیشن لعنتی اش یک خانه سالمندان بود ... دلگیرترین جای دنیا که بتوانی تصور کنی ... پاییز بود و حیاط آسایشگاه مخمل زرد برگ تن کرده بود ... تو پیرمرد بودی و روی یک نیمکت بنفش رنگ و رو رفته یک گوشه حیاط نشسته بودی ... سردت بود و همین روتختی سفید گلدار خانه تان را انداخته بودی روت ... گلهای سرخش واقعی بود اما پلاسیده ... قیافه ات هم فرق میکرد با چیزی که اگر به همین منوال عادی پیر شوی خواهد شد ... کچل نبودی مو داشتی ... از آن موهای لخت فرق وسط بلند که نوجوانی هات دوست داشتی ... چاق هم نبودی اصلن ... چشمات انقدر گود رفته بود که تقریبن دیده نمی شد و ریش داشتی ... موها و ریشت سفید بود ... عینهو برف ... اما یک تار موی سرخ توی ریشت داشتی و یک تار موی سرخ هم توی موهات که از دور دیده می شدند حتی ... نشسته بودی و داشتی باقی پیرمردها و پیرزن ها را تماشا می کردی و گهگاهی یک قطره اشک از همان چشمهای گود افتاده غیر قابل دیدن بیرون می زد و می چکید روی لباس چرکمردت ... این رفیق چاقت سید عباس آمده بود ملاقاتت ... مثل پولدارها لباس پوشیده بود و پیپ می کشید و در جواب اعتراض پرستارهای آسایشگاه توی جیب هرکدامشان یک دسته اسکناس می چپاند با لبخند ... نشسته بود کنارت و برایت حرف می زد ... از خاطرات مشترک جوانی و دانشگاه می گفت و تو مثل چوب خشک نگاهش می کردی ... یکجاهایی لبخند بی رمقی می زدی و او خوشحال می شد که بلاخره یکی از خاطرات را یادت آمده و بعد زوم می کرد روی همان و با جزئیات بیشتری می گفت اما تو یکهو بی تفاوت سر برمی گرداندی سمت در آسایشگاه و نگاهت قفل می شد روی نقطه نامعلومی و وختی با دست تکان تکانت می داد و می پرسید یادت افتاد ؟ با سر جواب سربالا می دادی که یعنی نه و او پک عمیقتری به پیپش می زد و دود خوش عطر غلیظش را رها می کرد توی آسمان حیاط دلگیرترین جای دنیا ... محسن جان بقیه اش را یادم نیست چون بیدار شدم ... شاید اصلن بقیه ای نداشته ... راستش نمی دانم اصلن کار درستی کردم اینها را برایت نوشتم یا نه ... در هر حال صاف و صادق بودن را خودت یادم داده ای سالار ... ببخش که سرت را درد آوردم ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی حالخوشی و خوشحالی تو که عزیز دلمی و نگرانت هستم از همین راه دور ... پیشانی و دستت را می بوسم ... مواظب خودت باش حاج آقا ! ... فدای تو ... تا بعد .
به بعضیا! (من گفتم الهه!؟ برای چی میخونی آخه تو!؟) : این یعنی چی که "سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم"!؟...ما زنده از آنیم که هیچچی رو جدی نگیریم!...چی فکر کردی!؟...مارو از خشونت میترسونی!؟...ای دیکتاتور!؟..ای خودکامه!؟...ای اقتدارگرا!؟...ای توتالیتر!؟ (معنی این آخری رو دقیقا نمیدونم!؟ ولی معمولا همراه اینا میاد و از قرار معلوم چیز جالبی نیست! )
به کیامهر! : حرف شما سند!...ولی من یه بار تو یه بحث جدی که چندتا آدم حسابی هم توش بودن (اینجوری نگام نکن! داشتم رد میشدم!) شنیدم که یکی میگفت "سیستم حکومتی در ایران یه سیستم کاملا توتالیتریه"...این یعنی حکومت در ایران مثل ترشی میمونه!؟
سلامممممم هیشکی نیست این ورا فعلااااااا خوب این سلام مار وداشته باشین کلهم اجمعین.. مینا خوبی؟ خوب درس بخون عزیزم نیما خان در چه حاله..؟ حمید خان خوبین شمااااا؟ اوهههه من برم تا صابخونه منو ننداخته بیرون
سلااااااااااأااااااام . وقتی حدود یه ساعت پیش با گوشیم اومدم و زدم آخرین صفحه که صفحه ۱۲ پست قبلیت بود و ادامه کامنتارو خوندم دیدم تموم شد موندم که چی شده ، دوباره وبت رو باز کردم و دیدم خدافظ دیگه اول نیست خیلی ذوق کردم وقتی خط هارو دیدم گفتم حتما حرفاش تو ادامه مطلبه ولی ادامه مطلبی پیدا نکردم ، پس کامنتدونی رو وا کردم اولی رو که خوندم تازه گرفتم ماجرارو . دمت گرم محسن خان که با اینکه خاموشی ولی بازم به فکر مایی . دلت نمیذاره چون هنوز اینجا میزنه و مهربونی و صفا و صمیمت رو تو رگای وبلاگستان به جریان میندازه و هیچوقتم نمیره هیچوقت ، مطمئنم . نامه هات بلا استثنا اشکمو در میاره . دلتنگی های کرگدن ، آسمون ابری چشاش ، بی خوابیهاش ، خوابای غریبش ، نامه هاش که کلی حرف ناگفته توشه خوب میدونی و میدونیم نشونه چیه . پس . . . امروز توحرم به یاد خیلیاتون بودم بخصوص کرگدن و محسن خان که هرچه زودترحالش خوب شه و البته مریم بانو که اینروزا تنها سنگ صبور آقامحسنه ، به یاد حمید و روحیه فوق العاده اش ، به یاد کیامهرو مهربان ، پاییز بلند ، آلن ، نیما ، هیشکی ، الهه ، مامانگار ، مومو ، آنا و بابامحمود ، آرتاخان و بابامامانش و . . . برای شادی ، آرامش و خوشبختی همتون دعا کردم ، اگه خدا قبول کنه . دسترسی به نت ندارم به جز همین گوشی ، پس تاخیرامو ببخش . اول شبت بخیر صابخونه . پس ما باید هی کامنت بذاریم تا این خط تیره ها تبدیل به حرف و کلمه و جمله و بالاخره یه پست جوندار بشن ، پس بچه ها به پیش ;-) حمید خان ممنون . آقا محسن خان جان دلت همیشه شاد و لبت همیشه خندون و آسمون چشات همیشه آفتابی .
سلام رفیق... دمت گرم.... همینکه این پست خالی ام نوشتی یه دنیا واسه ما ارزش داشت....... شاید واسه خیلی ها فقط یه پست خالی باشه اما واسه ما دوستات یه دنیا حرف توشه... یه دنیا بغض... به سلامتی کرگدن... بشمــــــــار.. حمید: خیلی دوسِت داریم...
به فاطمه(شمیم یار) ! : من که خوب خوبم! بقیه سربازان رو نمیدونم!..صابخونه هم عمرا بتونه مارو بندازه بیرون!...کامنتگاه دیگه از دستش درومده!...کلا کرگدنستان در وضعیت بحرانه و تا چند وقت دیگه ایشالا کلش رو تصرفش میکنیم! (آیکون "کشورگشایی!")...
یه روز سرم شلوغ بود اینجانیومدما!! چه خبر شده!! ولی نامه امروز کرگدن به محسن خان خیلی غمگین بود. جناب محسن خان وقتی این همه آدم با سلیقه ها و افکار و اعتقادات مختلف هنوز هم به اینجا سر می زنن، نشون میده که شما خیلی تو کاری تو این سالها انجام دادی موفق بودی. با آرزوی دلشاد شدن شما
حمید منکه کامنتت رو نخوندم!ولی کامنت کیامهر رو خوندم!راست میگه!اسم ترشیه!لیته ی توتا!چه خارجی!خوشم اومد بعد هم این رسم معرفت نیستاااا!تا من میرم درس بخونم و سنگر خالیه تو با توپت میزنی شیشه ی کامنت ما رو میاری پایین!!!از مملی یاد بگیر!ببین بچه یه گوشه نشسته و داره گوشه ی دفتر مشقش رو خط خطی میکنه!تو هم برو دم خونه خودتون توپ بازی کن!دهه! آخ دلم لک زده واسه مملی...میگم تو هم مملی رو بیار اینجا که تو کامنتدونی محسن خان خاطراتش رو بنویسه!شاید به خاطر یارانه ها نمیتونه گوشه دفترش چیزی بنویسه هان؟!شاید داداش اکبرش گفته گوشه دفتراش رو هم باید تا آخرین جای سفیدی که داره مشق بنویسه!من مملی رو میخواااااااااام
به حمید! ببین اینقددددددر توتالیته ی آدم رو به روش میاری که یادش میره اسمش رو درست کنه و پیغام درست بده!!!!ولی خوبه!وقتی کامنت الهه به سمیرای بالایی رو بخونی معلوم میشه که اصلا کاری نداری که کامنتی به حمید! داره یا نه!کلا میخونی!
سلام استاد خوش به حالتون چه داداش با نمکی دارین من که در حسرت یه داداش بی نمک بی مزه ی بی بخار موندم.هی روزگار به عاطی جووونم: قربونت برم عزیزم.مرسی که یاد ما بودی. استاد ،من امروز میزبان استاد بلالی بودم.ایشون شباهت زیادی به شما دارن.یه حرف هایی از امروز رو پست کردم.دوست داشتین، بخونین. راستی صدای شما رو برای استاد بلالی فرستادم.با دهن باز و چشم اشکی گفت سلام منو به کرگدن برسون.بگو خیلی مردی. منم انجام وظیفه کردم. راستی جماعت من تب دارما.البته به مرحله ی چرند گویی نرسیده.هنوز حواسم سر جاشه!
doro0o0o0o0od damet garm, in 7 khanam rad mikonim shayad bargashti, be salamatit va be andazeye in 7 ta khate fasle 7 ta peik... Baraye har yeki az in khata arezoo mikonam delet shad, saret salamat, labet khandon, dastat por mehr, sedat rasa, omret tolani va donit be kam... salamatit tavarish
آقا محسن با این ۷تا خط تیره جوون مردم رو به بالا انداختن ۷تا پیک وادار کردین ها!خدا رو شکر خط ممتد یا مثلا ۲۰تا خط تیره نذاشتین تو پستتون!دیگه محسن پاییز بلند از دست میرفت!
به حمید: خدا همتون(خانواده ی باقرلو) رو برای هم نگه داری که یکی از یکی ماه ترید. زنده باشی حمید.فوق العاده پسر پر انرژی ای هستی.از اون دسته افرادی هستی که باور کن اگر طرف دلش خیلی هم گرفته باشه اما پیشت باشه با لب خندون بر می گرده.نعمت بزرگیه این شیرین بودن ذاتی که هر کسی نداره.
mohsen kheli fek kardam, kheli , dishab az emshab kharabtar bodam, ghame to sedat ghamamo sangintar kard.. Ghabol, faghat ye shart dare.. Miram, ta akharesh vali in yeki, dostimon na ta dare na akhar, mage na? Nazar hata be akhar nazdik besham salamati kargadani ke tanha safar nemikard.. Salamati mohsen bagherloo ke ba tanhasafar kardanesh ham maro darbedar kard, ham kargadano bi pedar.. Salamati in khoneo hame sakeninesh.. Salamati rafighe tanhai... Salamati .. 12 ta.. Daram miram ro labe tigh band bazi yadet bashe, goftam ghabol ama zemanatesh ye sharte kochike, natars nemigam besharte bargashtanet.. 13 ta.. Salamati on ghalbe mehraboni ke ham to sineye to mitape ham to sineye kargadam..
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام. من + ۵ نفر دیگه آنلاین !!! یعنی ۶ نفر !!!! سلام به کرگدن بزرگ ! سلام به آقا محسن جوانمرد ! سلام به حمــــــــــــــــــــــــــید وفادار ! سلام به ۵ نفر دیگه ای که حاضرن ! سلام به کسانی که غایبن و بعداً که من غایب می شم حاضر می شن ! سلام به در و دیوارای خونه کرگدن ! سلام به پنجره باز خونش که اومدم نامه مو بندازم و برم ! و سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به .... به خلاصه همه چی دیگه !!!!!!
خوب ببینید ! شما همتون بزرگ شدید دیگه کلی آدم حسابی و اینا شدید ! در نظر بگیرید اون دانش آموز بد بختی رو که وسط امتحان ترماش از کار و زندگی افتاده و شب و روزش تو کامنتای اینجا میگذره که ببینه کی چی میگه .. :(
سلام فلوت زن عزیز شما هم الان آنلاینی؟ من الان این پستو دیدم باور کن اصلا این مدت حس اومدن به وبلاگم رو هم نداشتم خدا کنه آقا محسن عزیزمون برگرده اینجا بدون اون سوت و کوره!!
«فانح شدم خودم را به ثبت رساندم خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم » ... ...
«در سرزمین شعر و گل و بلبل موهبتیست زیستن، آن هم وقتی موجود بودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود».
... ... در آخرای شعر:
«من در میان توده ی سازنده ای قدم بر عرصه هستی نهاده ام که گرچه نان ندارد، اما به جای آن میدادن دید باز و وسیعی دارد که مرزهای فعلی جغرافیائیش از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر و از جنوب، به میدان باستانی اعدام و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است».
و سلااااااااااااام بر جناب زودیاک ! خب ! آخ جون بازم نامه های کرگدنی !!! چه ذوقی می کنیم وقتی میایم دم خونت و می بینیم هر روز یه نامه برامون فرستادی کرگدن جان !!! ...... نامه غم انگیز ناکی بود اما اینا همش به خاطر حال این روزاته !!! دلگیری و چشات بارونی ! خوش به حالت که آسمونم اینروزا حسابی همراهیت می کنه آقا محسن ! همیشه میگن دل به دل راه داره و مطمئن باشین دل همه ماها به دلهای همدیگه لوله کشیه ! یعنی دل ماها به دل شما هم لوله کشیه اساسی !! می تونیم حتی از پشت مانیتور و از ظاهر این خط تیره ها و در ادامه شون این سطرهای سپید و خالی هم ، دلتنگیهاتونو حس کنیم .... ما هممون خیلی خیلی دوستون داریم و مطمئنم که اینو می دونید و درک کردید !!! ما همگی اینجا چشم انتظار می شینیم تا بیاید و دوباره مثل گذشته برامون بنویسید ! آخه نوشتن خیلی خیلی آدمو سبک می کنه !! من نمی دونم چرا دقیقاً توو زمانی که قلبتون زیر بار یه سری فشارها سنگینی می کنه دست از نوشتن برداشتید ؟!!!! به هر حال همین نامه ها هم خودشون کلی ان !!! کلی دلگرمی برای ما و شما ! غصم شده از فردا یا پس فردا که شدیداً درگیر اسباب کشی می شم دیگه شاید تا چند روز نتونم بیام نت و نامه هاتونو و این جمع های صمیمی و گرم و دوست داشتنی رو از دست می دم !!! جای منم حسابی خالی کنیداااااااااااااااااا دوستان ! البته الان هستما !!!!! اینم همینجوری برای انتقال انرژی مثبت !!!
سلام محسن خان. چه خوب که حداقل دلمون به همین کامنت دونی خوشه واقعآ چه خوب... هر جا هستی شاد باشی برادر.
چه میکنه این حمییییییییید!
لطفا بحث تک بودن و گاری و اینا رو پیش نکش ها!این یه ابراز احساسات جدی بود!سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم!
نخون اینجا رو حمید!هر حمیدی که تو نیستی!منکه ننوشتم به حمید!...واسه چی داری میخونی پس؟
حالا که داری میخونی بذار بگم دمت گررررررررم....یه دونه ای
سمیرا جون گل گفتی...قربون دل مهربونت....دیگه کم کم هممون به نامه نگاری میفتیم!اینقدر باید نامه بنویسیم و بندازیم تو بیت کرگدنی! که آقا محسن اون بغضه رو بشکونه و برگرده....
سلام علیکم و رحمه الله!
چه پست خوبی بود!
مثل سکوت شما بود در این روز ها...
چه نامه های خوبی برای کرگدن نوشتید...بسی لذت بردیم!
این پست های خالی هم خودشان نعمتی هستند... باز هم بگذارید اگر لازم دیدید!
به حمید : نمی خوای نامه رو تو این صفحه نقل قول کنی ؟؟؟
به کرگدن : بنویس ...نامه ها را در یک پست بنویس ...منتظریم !!!
نامه های کرگدن به محسن باقرلو
چهارشنبه 15 دی ماه سال 1389 ساعت 10:02 AM
( نامهء سوم )
سلام محسن عزیز ... سلام به صاحب آن چشمهای مثل آسمان دیشب و امروز ابری بارانی ... خوبی نازنین ؟ ... بهتری ؟ ... کاش باشی ... نبودی هم فدای سرت ... فدای دلت ... محسن جان دیشب دو تا خواب طولانی دیدم ... اول خواب دیدم کل فامیلتان کنار یک ساحل زیبا دور هم جمعند به خوشی ... پیرهای مریض مث سالهای دهه شصت و هفتاد سالمند و بگو بخند و جوانهای متاهل بچچه بغل امروز فامیلتان نوجوانهای فارغ از هفت دولت مشغول شنا و آب بازی ... غریبه و غیری نبود ... انگار که ساحل اختصاصی خاندان شما باشد ... تو هم بودی ... اما هراسان و هروله کنان ... و هیچکس تو را نمی دید انگار که روح باشی ... نگران و ترسخورده داشتی از همه سراغ مریم را می گرفتی و سراغ خودت را و هیچکس صدایت را نمی شنید و خودت را نمی دید ... هی فریاد می زدی که پاشید فرار کنید تا چن دیقهء دیگر طوفان خواهد شد از آن طوفانهای سیاه و سهمگین ولی بی فایده بود ... بغض کرده بودی از سر استیصال ... و درست سر همین بغض خوابم کات خورد به خواب بعدی ... که لوکیشن لعنتی اش یک خانه سالمندان بود ... دلگیرترین جای دنیا که بتوانی تصور کنی ... پاییز بود و حیاط آسایشگاه مخمل زرد برگ تن کرده بود ... تو پیرمرد بودی و روی یک نیمکت بنفش رنگ و رو رفته یک گوشه حیاط نشسته بودی ... سردت بود و همین روتختی سفید گلدار خانه تان را انداخته بودی روت ... گلهای سرخش واقعی بود اما پلاسیده ... قیافه ات هم فرق میکرد با چیزی که اگر به همین منوال عادی پیر شوی خواهد شد ... کچل نبودی مو داشتی ... از آن موهای لخت فرق وسط بلند که نوجوانی هات دوست داشتی ... چاق هم نبودی اصلن ... چشمات انقدر گود رفته بود که تقریبن دیده نمی شد و ریش داشتی ... موها و ریشت سفید بود ... عینهو برف ... اما یک تار موی سرخ توی ریشت داشتی و یک تار موی سرخ هم توی موهات که از دور دیده می شدند حتی ... نشسته بودی و داشتی باقی پیرمردها و پیرزن ها را تماشا می کردی و گهگاهی یک قطره اشک از همان چشمهای گود افتاده غیر قابل دیدن بیرون می زد و می چکید روی لباس چرکمردت ... این رفیق چاقت سید عباس آمده بود ملاقاتت ... مثل پولدارها لباس پوشیده بود و پیپ می کشید و در جواب اعتراض پرستارهای آسایشگاه توی جیب هرکدامشان یک دسته اسکناس می چپاند با لبخند ... نشسته بود کنارت و برایت حرف می زد ... از خاطرات مشترک جوانی و دانشگاه می گفت و تو مثل چوب خشک نگاهش می کردی ... یکجاهایی لبخند بی رمقی می زدی و او خوشحال می شد که بلاخره یکی از خاطرات را یادت آمده و بعد زوم می کرد روی همان و با جزئیات بیشتری می گفت اما تو یکهو بی تفاوت سر برمی گرداندی سمت در آسایشگاه و نگاهت قفل می شد روی نقطه نامعلومی و وختی با دست تکان تکانت می داد و می پرسید یادت افتاد ؟ با سر جواب سربالا می دادی که یعنی نه و او پک عمیقتری به پیپش می زد و دود خوش عطر غلیظش را رها می کرد توی آسمان حیاط دلگیرترین جای دنیا ... محسن جان بقیه اش را یادم نیست چون بیدار شدم ... شاید اصلن بقیه ای نداشته ... راستش نمی دانم اصلن کار درستی کردم اینها را برایت نوشتم یا نه ... در هر حال صاف و صادق بودن را خودت یادم داده ای سالار ... ببخش که سرت را درد آوردم ... زیاده عرضی نیست جز آرزوی حالخوشی و خوشحالی تو که عزیز دلمی و نگرانت هستم از همین راه دور ... پیشانی و دستت را می بوسم ... مواظب خودت باش حاج آقا ! ... فدای تو ... تا بعد .
اینجا ....
نوشته های شما.......
کرگدن...
به بعضیا! (من گفتم الهه!؟ برای چی میخونی آخه تو!؟) :
)
مرسی از یاداوریت!...
این یعنی چی که "سر شوخی رو باز نکن که خشن میشم"!؟...ما زنده از آنیم که هیچچی رو جدی نگیریم!...چی فکر کردی!؟...مارو از خشونت میترسونی!؟...ای دیکتاتور!؟..ای خودکامه!؟...ای اقتدارگرا!؟...ای توتالیتر!؟ (معنی این آخری رو دقیقا نمیدونم!؟ ولی معمولا همراه اینا میاد و از قرار معلوم چیز جالبی نیست!
به اقدس خانوم! :
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حمید جان اون توتالیته اسم یک نوع ترشیه
به کیامهر! :
حرف شما سند!...ولی من یه بار تو یه بحث جدی که چندتا آدم حسابی هم توش بودن (اینجوری نگام نکن! داشتم رد میشدم!) شنیدم که یکی میگفت "سیستم حکومتی در ایران یه سیستم کاملا توتالیتریه"...این یعنی حکومت در ایران مثل ترشی میمونه!؟
عجب جذابیتی داره این کامنتدونی
مارو از خواننده خاموش داره به شعله ور تبدیل می کنه
این آقا حمید هم زنده باشن ایشالا ماشالا انرژز نیس که
به لادن! :
و حتی! :
)...
راس میگی واللا! انرژی نیست که!...این بیش فعالیه! این بیماریه! این جنونه! (آیکون "جنون" +
سلامممممم
هیشکی نیست این ورا فعلااااااا
خوب این سلام مار وداشته باشین کلهم اجمعین..
مینا خوبی؟
خوب درس بخون عزیزم
نیما خان در چه حاله..؟
حمید خان خوبین شمااااا؟
اوهههه من برم تا صابخونه منو ننداخته بیرون
سلااااااااااأااااااام . وقتی حدود یه ساعت پیش با گوشیم اومدم و زدم آخرین صفحه که صفحه ۱۲ پست قبلیت بود و ادامه کامنتارو خوندم دیدم تموم شد موندم که چی شده ، دوباره وبت رو باز کردم و دیدم خدافظ دیگه اول نیست خیلی ذوق کردم وقتی خط هارو دیدم گفتم حتما حرفاش تو ادامه مطلبه ولی ادامه مطلبی پیدا نکردم ، پس کامنتدونی رو وا کردم اولی رو که خوندم تازه گرفتم ماجرارو .
دمت گرم محسن خان که با اینکه خاموشی ولی بازم به فکر مایی . دلت نمیذاره چون هنوز اینجا میزنه و مهربونی و صفا و صمیمت رو تو رگای وبلاگستان به جریان میندازه و هیچوقتم نمیره هیچوقت ، مطمئنم .
نامه هات بلا استثنا اشکمو در میاره . دلتنگی های کرگدن ، آسمون ابری چشاش ، بی خوابیهاش ، خوابای غریبش ، نامه هاش که کلی حرف ناگفته توشه خوب میدونی و میدونیم نشونه چیه . پس . . .
امروز توحرم به یاد خیلیاتون بودم بخصوص کرگدن و محسن خان که هرچه زودترحالش خوب شه و البته مریم بانو که اینروزا تنها سنگ صبور آقامحسنه ، به یاد حمید و روحیه فوق العاده اش ، به یاد کیامهرو مهربان ، پاییز بلند ، آلن ، نیما ، هیشکی ، الهه ، مامانگار ، مومو ، آنا و بابامحمود ، آرتاخان و بابامامانش و . . .
برای شادی ، آرامش و خوشبختی همتون دعا کردم ، اگه خدا قبول کنه .
دسترسی به نت ندارم به جز همین گوشی ، پس تاخیرامو ببخش .
اول شبت بخیر صابخونه . پس ما باید هی کامنت بذاریم تا این خط تیره ها تبدیل به حرف و کلمه و جمله و بالاخره یه پست جوندار بشن ، پس بچه ها به پیش ;-)
حمید خان ممنون .
آقا محسن خان جان دلت همیشه شاد و لبت همیشه خندون و آسمون چشات همیشه آفتابی .
سلام رفیق...
دمت گرم....
همینکه این پست خالی ام نوشتی یه دنیا واسه ما ارزش داشت....... شاید واسه خیلی ها فقط یه پست خالی باشه اما واسه ما دوستات یه دنیا حرف توشه... یه دنیا بغض...
به سلامتی کرگدن... بشمــــــــار..
حمید: خیلی دوسِت داریم...
به فاطمه(شمیم یار) ! :
من که خوب خوبم! بقیه سربازان رو نمیدونم!..صابخونه هم عمرا بتونه مارو بندازه بیرون!...کامنتگاه دیگه از دستش درومده!...کلا کرگدنستان در وضعیت بحرانه و تا چند وقت دیگه ایشالا کلش رو تصرفش میکنیم! (آیکون "کشورگشایی!")...
حمید اخر روحیه دادنی
اصلا فرماندهی تو ذاتته
سلااااااااااااااااااااااام
یه دنیا مرسی از لطف و محبتتون ...
عصر زمستونیتون به خیر و خوشی و سلامتی ...
به روزم با یه بازی وبلاگی !
اگه دوست داشتید و اگه فرصت دارید تشریف بیارید ...
به عاطی! :
خیلی ماهی...مرسی 
ممنونم! ما نیز دوستون داریم! (شیفتو با هرچی امتحان کردم کسره نداد و ضایعمون کرد!)...
اخه چرا کامنت غمگین میذاری که من دلم نیاد دامبول بازی دربیارم و سرخورده بشم!؟
به صدف! :
این کسره زیر سین رو خوب اومدی!
به روشنک! :
جدی میگی!؟...پس از الان دورخیز میکنم واسه فرماندهی کل قوا!...چطوره!؟
یه روز سرم شلوغ بود اینجانیومدما!! چه خبر شده!! ولی نامه امروز کرگدن به محسن خان خیلی غمگین بود.
جناب محسن خان وقتی این همه آدم با سلیقه ها و افکار و اعتقادات مختلف هنوز هم به اینجا سر می زنن، نشون میده که شما خیلی تو کاری تو این سالها انجام دادی موفق بودی.
با آرزوی دلشاد شدن شما
حمید منکه کامنتت رو نخوندم!
ولی کامنت کیامهر رو خوندم!راست میگه!اسم ترشیه!لیته ی توتا!
چه خارجی!خوشم اومد
بعد هم این رسم معرفت نیستاااا!تا من میرم درس بخونم و سنگر خالیه تو با توپت میزنی شیشه ی کامنت ما رو میاری پایین!!!از مملی یاد بگیر!ببین بچه یه گوشه نشسته و داره گوشه ی دفتر مشقش رو خط خطی میکنه!تو هم برو دم خونه خودتون توپ بازی کن!دهه!
آخ دلم لک زده واسه مملی...میگم تو هم مملی رو بیار اینجا که تو کامنتدونی محسن خان خاطراتش رو بنویسه!شاید به خاطر یارانه ها نمیتونه گوشه دفترش چیزی بنویسه هان؟!شاید داداش اکبرش گفته گوشه دفتراش رو هم باید تا آخرین جای سفیدی که داره مشق بنویسه!من مملی رو میخواااااااااام
به حمید!
ببین اینقددددددر توتالیته ی آدم رو به روش میاری که یادش میره اسمش رو درست کنه و پیغام درست بده!!!!ولی خوبه!وقتی کامنت الهه به سمیرای بالایی رو بخونی معلوم میشه که اصلا کاری نداری که کامنتی به حمید! داره یا نه!کلا میخونی!
کاش دلیلشو میدونستم .
واقعا کمبودتون تو دنیای مجازی و بلاگستان کاملا حس میشه!!!!!
هر کجا هستی باش آسمانت باشی و دلت خالی از غصه و تن ات سالم باد
سلاممممم به همگی
الهه جون خوبی؟
حمیدخان با کشور گشایی در راستای تصرف وبلاگ مورد نظر موافقم
آقا ما فعلا حاضری زدیم و رفتیم..
بای
سلام .
به حمید :
ببخش فرمانده . شما به وظیفه خطیر خودت ادامه بده . ماهم پشتتیم .
سلام استاد
خوش به حالتون چه داداش با نمکی دارین
من که در حسرت یه داداش بی نمک بی مزه ی بی بخار موندم.هی روزگار
به عاطی جووونم: قربونت برم عزیزم.مرسی که یاد ما بودی.
استاد ،من امروز میزبان استاد بلالی بودم.ایشون شباهت زیادی به شما دارن.یه حرف هایی از امروز رو پست کردم.دوست داشتین، بخونین.
راستی صدای شما رو برای استاد بلالی فرستادم.با دهن باز و چشم اشکی گفت سلام منو به کرگدن برسون.بگو خیلی مردی.
منم انجام وظیفه کردم.
راستی جماعت من تب دارما.البته به مرحله ی چرند گویی نرسیده.هنوز حواسم سر جاشه!
عمو محسن نمی دونی حتی همین پست که باعث بالا اومدن لینکت در گوگل ریدر شد چقدر خوشحالم کرد...یه جورایی وقتی هستی حس دلگرمی دارم...
آرزوهای بهترین ها.
*آرزوی بهترین ها.
کرگدن جان سلام شبانگاهی من رو بپذیر
نمیخوای از غار تنهایی بیرون بیای؟
برادر حمید... فرمانده کل قوا ...مقر فرماندهی رو ترک کردی؟
doro0o0o0o0od
damet garm, in 7 khanam rad mikonim shayad bargashti, be salamatit va be andazeye in 7 ta khate fasle 7 ta peik... Baraye har yeki az in khata arezoo mikonam delet shad, saret salamat, labet khandon, dastat por mehr, sedat rasa, omret tolani va donit be kam...
salamatit tavarish
شب بخیر کرگدن جان...شب بخیر آقا محسن عزیز
پاییز بلند عزیز ۷تا پیک زیاده ها!!!!۶ نفر دیگه رو جمع کن و نفری یه پیک بزنین!
آقا محسن با این ۷تا خط تیره جوون مردم رو به بالا انداختن ۷تا پیک وادار کردین ها!خدا رو شکر خط ممتد یا مثلا ۲۰تا خط تیره نذاشتین تو پستتون!دیگه محسن پاییز بلند از دست میرفت!
به حمید :
به حمید:
خدا همتون(خانواده ی باقرلو) رو برای هم نگه داری که یکی از یکی ماه ترید.
زنده باشی حمید.فوق العاده پسر پر انرژی ای هستی.از اون دسته افرادی هستی که باور کن اگر طرف دلش خیلی هم گرفته باشه اما پیشت باشه با لب خندون بر می گرده.نعمت بزرگیه این شیرین بودن ذاتی که هر کسی نداره.
mohsen kheli fek kardam, kheli , dishab az emshab kharabtar bodam, ghame to sedat ghamamo sangintar kard..
Ghabol, faghat ye shart dare..
Miram, ta akharesh vali in yeki, dostimon na ta dare na akhar, mage na? Nazar hata be akhar nazdik besham
salamati kargadani ke tanha safar nemikard..
Salamati mohsen bagherloo ke ba tanhasafar kardanesh ham maro darbedar kard, ham kargadano bi pedar..
Salamati in khoneo hame sakeninesh..
Salamati rafighe tanhai...
Salamati ..
12 ta..
Daram miram ro labe tigh band bazi
yadet bashe, goftam ghabol ama zemanatesh ye sharte kochike, natars nemigam besharte bargashtanet..
13 ta.. Salamati on ghalbe mehraboni ke ham to sineye to mitape ham to sineye kargadam..
sharto gabnl kardhi ham6n rmz, hamon lahwze minevisam, sharto behat migamj
اگر از خوشحال سکته کنم تو مسئولشی بخدا آقا محسن
وقتی دیدم بجای عکس خداحافظی اینا اومد ذوق مرگ شدم!
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
من + ۵ نفر دیگه آنلاین !!! یعنی ۶ نفر !!!!
سلام به کرگدن بزرگ !
سلام به آقا محسن جوانمرد !
سلام به حمــــــــــــــــــــــــــید وفادار !
سلام به ۵ نفر دیگه ای که حاضرن !
سلام به کسانی که غایبن و بعداً که من غایب می شم حاضر می شن !
سلام به در و دیوارای خونه کرگدن !
سلام به پنجره باز خونش که اومدم نامه مو بندازم و برم !
و سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به .... به خلاصه همه چی دیگه !!!!!!
درود

خوبه که بلاگ اسکای هستی محسن جان. دوباره این بلاگ فا، ما رو به فاک داده. نبودن شما نیز!
با عرض پوزش از خواهران گرامی
آها ! ۲ نفرشون معلوم شد ! یکی آقا محسن پائیز بلند و یکی سحر . سلاااااام دوباره به هردوتون !
خوب ببینید !
شما همتون بزرگ شدید دیگه کلی آدم حسابی و اینا شدید !
در نظر بگیرید اون دانش آموز بد بختی رو که وسط امتحان ترماش از کار و زندگی افتاده و شب و روزش تو کامنتای اینجا میگذره که ببینه کی چی میگه .. :(
سلام فلوت زن عزیز شما هم الان آنلاینی؟
من الان این پستو دیدم
باور کن اصلا این مدت حس اومدن به وبلاگم رو هم نداشتم
خدا کنه آقا محسن عزیزمون برگرده اینجا بدون اون سوت و کوره!!
سلام فلوت زن عزیز
اینجا خونه ی آقا محسنه اما فعلا صابخونه خودش نیست اما دوستاش همینجا دور هم جمعن
انشالله که خودشم بیاد!
راستی پست قشنگی نوشتی دارم الان میخونمش!
درود
بیا .. بیا محسن جان واست فروغ بنویسم:
اسم شعر هست "ای مرز پر گهر"
«فانح شدم
خودم را به ثبت رساندم
خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم »
...
...
«در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن، آن هم
وقتی موجود بودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود».
...
...
در آخرای شعر:
«من در میان توده ی سازنده ای قدم بر عرصه هستی نهاده ام
که گرچه نان ندارد، اما به جای آن
میدادن دید باز و وسیعی دارد
که مرزهای فعلی جغرافیائیش
از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر
و از جنوب، به میدان باستانی اعدام
و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است».
...
...
و سلااااااااااااام بر جناب زودیاک !
چه ذوقی می کنیم وقتی میایم دم خونت و می بینیم هر روز یه نامه برامون فرستادی کرگدن جان !!!





اینم همینجوری برای انتقال انرژی مثبت !!!
خب ! آخ جون بازم نامه های کرگدنی !!!
......
نامه غم انگیز ناکی بود اما اینا همش به خاطر حال این روزاته !!! دلگیری و چشات بارونی ! خوش به حالت که آسمونم اینروزا حسابی همراهیت می کنه آقا محسن !
همیشه میگن دل به دل راه داره و مطمئن باشین دل همه ماها به دلهای همدیگه لوله کشیه ! یعنی دل ماها به دل شما هم لوله کشیه اساسی !! می تونیم حتی از پشت مانیتور و از ظاهر این خط تیره ها و در ادامه شون این سطرهای سپید و خالی هم ، دلتنگیهاتونو حس کنیم ....
ما هممون خیلی خیلی دوستون داریم و مطمئنم که اینو می دونید و درک کردید !!! ما همگی اینجا چشم انتظار می شینیم تا بیاید و دوباره مثل گذشته برامون بنویسید ! آخه نوشتن خیلی خیلی آدمو سبک می کنه !! من نمی دونم چرا دقیقاً توو زمانی که قلبتون زیر بار یه سری فشارها سنگینی می کنه دست از نوشتن برداشتید ؟!!!!
به هر حال همین نامه ها هم خودشون کلی ان !!! کلی دلگرمی برای ما و شما !
غصم شده از فردا یا پس فردا که شدیداً درگیر اسباب کشی می شم دیگه شاید تا چند روز نتونم بیام نت و نامه هاتونو و این جمع های صمیمی و گرم و دوست داشتنی رو از دست می دم !!!
جای منم حسابی خالی کنیداااااااااااااااااا دوستان !
البته الان هستما !!!!!