یکی بیاد فکّ منو جمع کنه !

 

امروز دو تا صحنه دیدیم که فکّمان را تا نزدیکی های زمین پایین آورد ! ... لذا چون دوست داریم شادیهایمان را با شما تقسیم کنیم برایتان تعریفشان می کنیم انشالله تعالا که حظ دنیوی و اجر اخروی به میزان لازم عایدتان بگردد ! ... اولی توی پیاده روی خیابان عباس آباد نرسیده به ولیعصر بود که صبح کلهء سحر ناشتا یک آقا پسر ریش پرفسوری و یک خانم جوان داشتند در حین قدم زدن از هم لب می ستاندند ستاندنی ها ! ... دومی هم عصر سر دوراهی یوسف آباد بود که یک خانم جوانِ به چشم خواهری خوش بر و رو ، داشت گردن یک خانم جوان خوش بر و روتر از خودش را لیس می زد ! ... به جان خودم عین واقع عرض می کنم ! ... بعد از رویت این دو صحنه از امت همیشه در صحنه ، با همان فک چسبیده به زمین که در ابتدای این سطور ذکرش رفت فکری شدیم که نکند اینها از علائم ظهور زود هنگام و یا در شرف حدوث و وقوع بودن روز قیامت باشد !