پیش نوشت :
امروز رو خیر سرم مرخصی گرفته بودم !
ولی از صبح تا ساعت پنج و نیم بعد از ظهر درگیر کارای ماشین بودم ...
دارایی ... تاکسیرانی ... شهرداری ... تعمیرگاه ... عصری آسفالت و داغون و جنازه رسیدم خونه دوش گرفتم و خوابیدم ... خلاصه که روز مرخصیم اینطوری به چیز رفت ! ... به چیز دیگه !
می خواستم درباره حواشی امروز شلوغم بنویسم ولی نصفه شبه لذا باشه واس فردا ...
فقط واسه خالی نبودن عریضه این رو به نقل از یه ایمیل فان بخونید :
سر کلاس دانشگاه ، دختر خانم دانشجو به خیال اینکه کلاس تموم شده از جاش پا میشه وسایلشو جمع می کنه میذاره توی کوله پشتی ش و زیپ کوله شو میبنده ... استاد که هنوز درسش تموم نشده بوده میگه : خانوم زیپتو نبند من هنوز کارم تموم نشده !!!