پدر و مادر تنها دلسوزها و دوستداران واقعی آدم هستند ... حتی خواهر برادرها هم پاش بیفتد جز سنگ خودشان را به سینه نمی زنند ... خوب یا بد احساس پدر و مادر به فرزند ضدگلوله و خدشه ناپذیر است و جالب و عجیب اینکه این احساس حتی تابعی از اخلاق و رفتارهای فرزند هم نیست ... خیلی وختها یک آدمی را می بینیم که وجناتش روی اعصاب است و پیش خودمان میگوئیم یعنی ممکن است روی این کرهء خاکی کسی پیدا شود که یک همچین آدم گه و مزخرفی را دوست داشته باشد ؟ اینجور وختها به دلایلی که ذکرش رفت همیشه جواب مثبت است !

چن روز پیش یک بحث کوچولو با بابا داشتم یعنی اولش تقصیر او بود که سر یک موضوع مسخره و بی اهمیت شلوغش کرده بود ولی اینها بی ادبی و حرمت نگه نداشتن من را توجیه نمیکند ... باید خودم و عصبانیتم را کنترل میکردم که نکردم ... این شد که بابا دو سه روزی سرسنگین بود ... دیشب که قضیه را برای مریم تعریف کردم گیر داد که برو حرف بزن و عذرخواهی کن و اینها ... ولی سخت است خب ... مخصوصن وختی از پدرت دور باشی و باهم رفیق نباشید و زبان هم را نفهمید و به قول جامعه شناسها فرهنگ گفتگو در خانواده نهادنیه نشده باشد و از این حرفها ! ... امروز که از سر کار رسیدم و طبق معمول پایین پله ها در زدم و سلام علیک کردم در کمال تعجب بابا گرم و مهربان تحویل گرفت ... یک آن انگار یادش رفت که تصمیم گرفته سرسنگین باشد ! ... بنظر من این خاصیت فراموش کردن ناخودآگاه بدی ها و بدخلقی ها فقط در تخصص کسانی ست که تجربهء ناب و عجیب پدر و مادر شدن را داشته اند .