ساعت حدود هشت صبح است ... کنار خط راه آهن ، زیر پل سیمانی کارگرهای ساختمانی پیر و جوان و نوجوان مثل هر صبح جمع شده اند با جسم ها و قیافه های ( اول صبح ) خسته و مضطرب ... و با روح های ژولیده و پینه بسته همچون موها و دستهایشان ... زن جوانی با مانتو و شلوار سفید نازکِ ( در نور آفتاب شدیدن ) بدن نما و فرورفتگیها و برجستگیهای آگراندیسمان شده و خرمن موهای بوری که شال باریک سفید را یارای نبردش نیست و کفشهای سفید پاشنه بلند میخرامد از میان کارگرها ... و من چقدر دوست دارم الان میتوانستم عینهو آدم حسابی های باکلاس و شیک و فرهیختهء فیلم بین ، این صحنه را تشبیه کنم به فلان سکانس فلان فیلم !