بچرخ و بچرخان

دختر جوان قد بلندی ست با مانتوی نارنجی خوشرنگ ... از وسط شلوغی و همهمه می آید روبروی من می نشیند برای تسویهء کلاسش که یکی دو جلسه است شروع شده ... می گویم بفرمائید واحد مالی کارت بکشید ، مکث میکند و می گوید : آخه می دونید ، توو کلاس ما همه تخفیف ثبت نام اینترنتی دارن من ندارم ... می پرسم : شما مگه اینترنتی ثبت نام کردید ؟ می گوید : نه ، بعد لبخندی میزند و می گوید : ولی منم باید داشته باشم ! می گویم : اگه بایدی باشه متاسفانه تخفیف ندارید ... می گوید : خب پیشنهاد ... می گویم : بازم نمیشه ... می گوید : اگه درخواست باشه چطور ... می گویم : خب اگه درخواست باشه یه چیزی ! ... لبخند ناراحت و مظلومانه ای میزند و تشکر میکند ... در همین چند صدم ثانیه به ذهنم میرسد که نکند از موضع بالا و بد حرف زده باشم لذا سریع موضعم را عوض میکنم و با لبخند می گویم : البته این مبلغ و تخفیف ناقابل نه بایدیه نه پیشنهادی نه درخواستی ، صرفن بابت جلب رضایت شما و بابت اینه که افتخار داشته باشیم توی کلاسها و دوره های بعدی هم شما رو اینجا ببینیم ... دختر جوان این بار با لبخندی از ته دل و حاکی از رضایت از جاش بلند میشود ، تشکر و خداحافظی میکند و من یاد حرف مادر بزرگم خدابیامرز می افتم که همیشه به ترکی یک ضرب المثلی میگفت تقریبن به این مضمون که : وختی میخواهی زبانت را بچرخانی قبلش یک چرخی بزن !