چندین بار اینجا نوشتم از بالا رفتن سن و سال و تاثیراتش و فک می کنم کمی لوث شده باشد ولی چکار میشود کرد ؟ یک وبلاگ نویس برای نوشتن توشه ای ندارد به جز احوالاتش ... تاثیر بالا رفتن سن و سال را توی نشانه ها میشود به وضوح دید ... مثلن در یکی از کارهای فاجعه بار و مزخرف تابستان که همانا عوض کردن پوشالهای کولر است ! ... مخصوصن در محلهء ما که از قدیم الایام معروف است که آبش رسوب وحشتناکی دارد ... سالهای قبل میرفتم پشت بام و یکساعته رسوبهای درهای سه طرف کولر را می تراشیدم و پوشالهای جدید را جا میزدم و پشت بام را جارو میزدم و گونی های پوشالهای لجن گرفته را میبردم سر کوچه می انداختم توی مخزن زباله و می آمدم دوش میگرفتم و خلاص ... اما امسال ... ! یکی از درها را که سمت دیوار بود را که کللن بی خیال شدم ! تراشیدن رسوبات یک طرف هم بیشتر از یکساعت کشید و سه چار جای دست راستم تاول زد و دستمال بستم دور دستم و خیس عرق و هن هن کنان و ولو شده روی زمین و خلاصه یک وضع رققت انگیزناکی که مسلمان نشنود کافر نبیند ! اگر مریم و حمید نیامده بودند و برای ادامهء کار به دادم نرسیده بودند اصلن بعید نبود که آن بند و بساط را روی پشت بام ول کنم و یک لگد بزنم زیر ماتحت کولر و مخلفاتش و بیایم پایین !