از مشهد تا حوالی میدون محسنی ...

تصمیم بزرگ گرفتن و تغییر بزرگ توی مسیر زندگی ایجاد کردن دل گنده می خواد ... بنظر من آدم باید یه فرقایی با بقیه داشته باشه که بتونه کاری رو بکنه که دیگران توانایی یا شهامت و ارادهء انجامشو ندارن ... واسه یکی مثل من که حتی مسیر هر روزه م از خونه تا شرکت سه ساله یه اپسیلونم تغییر نکرده خیلی عجیب و جالب و قابل تحسینه که یکی مثل آرش یهو همه چیز زندگیشو از صدر تا ذیل عوض میکنه ... از مشهد که زادگاهشه و شهر کودکی و نوجوونی و جوونیشه و از پیش خانواده و فک و فامیلش به تهرانی که با وجود رفقا باز هم غربت محسوب میشه ... و از کار پوشاک که به نوعی شغل موروثی محسوب میشه به کار اغذیه که قبلش هیچ تجربه ای توش نداشته ... قطعن آرش برای این کارش هزار و یک دلیل و انگیزه داشته که احتمالن من از هزار تاش بی خبرم و ارتباطی هم به من نداره ... من فقط تحسینش می کنم و سعی می کنم اگه یه روز تو زندگی خواستم تصمیم بزرگی بگیرم یاد امثال آرش بیفتم ... همین ! 

این هم گزارش مصوّر من از دیدار عصرگاهیمون در رستوران آرش حوالی میدون محسنی ! : 

-   

 

لبخند دختر مدرسه ای جناب قلمدون همراه با عشوه شتری !  

 

آرش مشغول سِرو پپرونی دستپخت خودش برای جناب کرگدن !  

 

پپرونی فوق الذکر لحظاتی قبل از یه لقمهء چپ شدن !  

 

روی جلد منوی خوشگل رستوران سرآشپز قلمدون !  

 

آرش در کنار مشتری کمی سرشناسش !  

 

آرش در کنار مشتری خیلی سرشناسش !!  

 

این هم یه پارتی بازی مسلم برای آرش که به بازی امضاها نرسید ! 

به یاد اون روزهایی که میرزا قلمدون برای خودش یلی بود در بلاگستان !