خداحافظ

بگذارید با سه چار تا از دیالوگهای عرب نیا ( در سلطانِ کیمیایی )  

که همیشه دیوانه اش هستم اینجا را تمام کنم :  

-

- خونه‌مون ... اینجا بود ... اینجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و یه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود 

- درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره ...  

- ما ام رفتیم ... کوتاه بود ... ولی خیلی خوب بود ...

- همیشه میخواستم یه وقتی یه جورایی درست و حسابی کلک ام کنده شه ... 

 ***

تاواریش های خوب من ، کرگدن از امروز برای همیشه تعطیل است . 

-  

***

اگر در تمام این سالها از محسن باقرلو بدی دیدید تو را به خدا حلالش کنید 

و اگر خوبی ای بوده بدانید که از خوبی خودتان بوده  

و به حرمتش ، یکوختهایی توی دلتان از من یاد کنید و لبخند بزنید ... 

مواظب خودتان باشید 

برای من هم دعا کنید 

 

فدای همه 

و با همین بغض گلوگیر : 

خداحافظ . 

-  

 

-  

نظرات 635 + ارسال نظر
دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://toranjbanoo.com

تا حالا اینجا نیومده بودم اما اسمتون رو زیاد شنیدم..
نمی دونم چرا به این کلمه ی خداحافظ اینجوری حساسیت دارم...
با این که خواننده ی اینجا نبوده ام اما دلم نمی خواد نوشتن رو تعطیل کنید..
به سهم خودم خواهش می کنم وقتی خستگیتون رفت برگردید... این همه کامنت برای شماست! فکر کنید چقدر ارزشمنده این دل هایی که دوستتون دارن...
همیشه شاد باشید...

هیشکی! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

دم شما گرم نامه ی دلنشینی بود..
دوباره حضرت گندم؟! ... نوووووش..

آلن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

خوندیم و لذت بردیم کرگدن عزیز.
خدا ایشالا آقا محسن رو برای ما و شما حفظ کنه.

روشنک سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://hasti727.blogfa.com

سلام محسن خان
صبحت به خیر ...امید که روز کاری و حالی خوبی داشته باشی

نیما سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

درود بر پهلوون خراسونی !


صبح عالی متعالی به رنگ پرتغالی !

نوش جونت بشه حضرت گندم ! تلخیشم غماتو خاک کنه !

... سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ

پستهای بدرقه همچنان ادامه داره
اینو خوندی کرگدن جان :

http://khanoomek.blogfa.com/post-129.aspx

خوشبختانه خانم باقری شاد برگشت
منتظر می مونیم تا تو هم برگردی رفیق .

روشنک سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ http://hasti727.blogfa.com

کرگدن نامه رو خوندم و دلم لرزید از غمی که توش بود
محسن خان این همه ادم از جنس و سن و خانواده های مختلف با سلیقه و مسلک های مختلف وقتی همه شون با هم دوست دارن یعنی تو محشرررری...میدونی چرا محشررررری چون با همه مون صادق بودی چون خودت بودی بی نقاب
و هر چی که از دل براید لاجرم بر دل نشیند
غمت کوتاه و شادی هات به بلندی روزگاران باد

کیامهر سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

قشنگ بود محسن
ایده خیلی خوبیه
باعث میشه خالی بشی
اینطوری خیلی حرفهایی رو که قبلا نمیشد بزنی میتونی بیان کنی
دم شما گرم
گوشیت سایلنته در ضمن

حمید سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

"خواب هم که مثل باد است مثل بوی عطر مثل نفس توی فضا ... یک عالمه هم باشد باز هیچی است آخر آخرش که بیدار شوی"...
خوب بود...شبیه اون پستایی بود که یه زمون زیاد مینوشتی...

حمید سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

بنده همچنان میگم که بهتره بیای این نامه هارو تو یه وبلاگ جدید بنویسی...به چند دلیل...
اول اینکه با این روند چند وقت دیگه کامنتا خیلی زیاد میشه و دیگه صفحه کامنتا باز نمیشه...همین الانشم خیلی سنگین شده...
دوم اینکه وقتی اینجا مینویسی یجوریه...با نفس این کوله ای که بستی و خداحافظی که کردی یکی نیست...روم به دیوار مثل جون به سر کردن مریضیه که دکترش جوابش کرده!...
و سوم اینکه این پست فی نفسه با این عکس و چیزایی که نوشتی غمگینه و با ادامه داشتن این وبلاگ به این سبک که نامه ها رو اینجا بنویسی این غم تکثیر میشه...

و صدالبته صلاح مملکت خویش محسن باقرلوان (کرگدنان سابق!) دانند!

شاراد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://sharad.persianblog.ir

یادم افتاد در این یکی دو سالی که تقریبا هرروز این وبلاگ را می خواندم٬ هرگز کامنتی نگذاشته ام. امروز دیدم صف طولانی شده (و احتمالا آخرین صف هم خواهد بود)٬ گفتم یک کامنت بگذارم که ناکام از دنیا نروم ...
ارادتمند٬ یه شاراد حسرت به دل!

رژلب سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.delaraaaaam.blogfa.com

من فقط یه دو سه هفته ی نبودم - چه بلایی سر اینجا اومده؟ واسه چی خداحافظی ...
چرا؟..........
نکنه اینم یه بازیه؟......... این اولین بازی زشت اینجاست . من می خوام از خواب بلند شم و شما بگین: شما مقابل دوربین مخفی قرار دارین ..
و
همه چی یه شوخی بود.
.
.
هر اتفاقی افتاده - افتاده ...
استراحت کنین و برگردین.. لطفا .

منیژه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

سلام...از این ورا رد میشدم...ببخشید...

lilita سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

محسن عزیز! جه میشود در این وانفسای سرد و خالی از خنده ملتی غمزده به همان کارتان توی پمپ بنزین بخندند یا به گذاشتن کتریتان توی یخچال. مهم اینست که شما باز یک عده را شاد کنید. هان؟




این کامنت رو توی وبلاگ کیاوهر هم براتون گذاشتم.

چارقد (سبا) سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ

هیچ وقت فکر نمی کردم دلتنگ یه ادم تپل و کچل بشم ...هیچ وقت مرد دلخواه من توی قصه ها کچل و تپل نبود ...اما حالا شده ...دیونه

مامانگار سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

کرگدن به محسن باقرلو:
محسن جان.. نمی گی من دست تنها بااین همه مهمونی که گروگر ..دسته دسته دارن همینجور میان اینجا پشت در..سراغ تورو میگیرن و الان دوروزه پاشنه درو درآوردن..چکارکنم...
..تو این ده ساله اینهمه ضیافت داشتی..این همه دعوت میکردی...مهمونی میدادی...حالا نمیگی اینارو یهویی چطور میشه جواب کرد ؟؟!!...هاااااا؟؟!!...بخدا روم نمیشه ...چی بگم بهشون ؟!...
خداییش دوروزه که تو رفتی من آسایش ندارم...دیشب ساعت 3 صبح کیامهر اومد در زد...هنوز صبح علی الطلوع نشده...عاطی و بقیه بچه ها یکی یکی سروکله شون پیداشد...پس من کی به استراحت و خواب و خوراکم برسم محسن...یه فکری بکن برادر...

آلن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

مرسی مامانگارجان.
خیلی خوب بود. ناز نفستون.

رها بانو سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلاااااااااااااام

هر چند حالم اصلاً خوش نیست و یه جورایی رو به قبله ام ! ولی چون وقتی به خودم یه قولی میدم تا آخر سر قولم میمونم ! اومدم عرض ارادت کنم و برم ! قول دادم به خودم که هر روز این کارو بکنم چون حس خوبی بهم میده ...
نامه هاتونم مثل پستهاتون دلنشین و خوندنی هستن ... مرسی که ما رو از وجود خودتون محروم نکردید و هنوزم هستید ... امید آنکه تا همیشه ها باشید و بنویسید ... حالا این نوشته ها چه نامه باشن چه پست چه هر چیزه دیگه ای ...

همه ی ما دوستتون داریم ... یادتون نره ها ! باشه ؟

حمید سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- حالا نمینویسی ننویس! ولی حداقل تو لینکات آدرس بچه هایی که وبلاگ عوض میکننو به روز کن تا مایی که تنها مرجع وبلاگ خونیمون لینکای جنابعالیه از آپدیت کردن بچه ها باخبر بشیم!...درسته معمولا کامنت نمیذارم ولی پستای جدید خیلی از دوستان رو از این لینکای وبلاگ تو پیگیری میکنم...

- ضمنا بیا آقایی کن یه پیرهن سفید و یه جعبه شیرینی بگیر برو وبلاگ این بچه هایی که وبلاگشونو بخاطر تو بستن و بگو لباس ساهاشونو دربیارن...بلاگستان صفایی نداره بدون امثال پاییز بلند و هیشکی و...

- و در آخر اینکه ما همچنان منتظر کوبیدن کلنگ وبلاگ جدیدت هستیم!

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

doro0o0o0o0o0o0od mo ghashang, khobi kakoul zari? Ye alamat ba dood bede bebinam zendei, giso afshan?!

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

az man be to (hamid): yani age kargadan ba tamame galasham bid, paiz boland neminevise, bad daghone agha bad, dande mande ukhde... :d jenab abre chandzel3i, tabib, to ke ghorse sardard mikhai be halghe ma koni, az ma khejalat nemikeshi, az roye mahe mamali khejalat bekesh... Bache oghdei shod az bas habsesh kardi to khone..

مینا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام کرگدن. واسه من شلمان الان صبحه.
صبحت به خیر.

الهه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

بار اول که نامه رو خوندم نتونستم چیزی بگم...چقدر دلم برای نوشته های این مدلی کرگدنی تنگ شده بود....مسلسل وار دل آدم رو به آتیش میبنده و آدم با ولع و یک نفس اول تا آخرش رو میخونه و باز میخونه و باز هم میخونه و یهو یادش میفته که نتونسته حتی نفس بکشه...این نامه ها دل ما رو که سبک میکنه و حضورتون رو حس میکنیم...همین حضور یعنی محشر...یعنی معرکه...یعنی بی پشت و پناه نیستیم...
دست مریزاد کرگدن جان...آقا محسن به وجودت افتخار میکنه...تموم این ۱۰سال هم مایه ی افتخارش بودی...از این به بعد هم خواهی بود...

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

mohsen in hazrate gandom akhar sare yekimono mikhore...

الهه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مامانگار هم خوب گفتن ها...خواب و خوراک نداره این کرگدن طفلی...هی در رو میبنده ما از پنجره میایم تو!پنجره رو میبنده ما مثل کوماندوها از دیوار میایم بالا!آسایش نداره از دست ما!تازه این کامنتدونی داره به مرز انفجار میرسه...این کامنتدونی هم که آخرین امید و سنگر ماست!یعنی اگر بپکه چه خاکی به سر کنم من؟!یه فکری به حال این فرزندخونده ی بیگناهتون بکنین آقا محسن...فعلا انگشتش رو مثل پترس کرده تو شکاف کامنتدونی که اینهمه احساس نشت نکنه و هدر نره!ولی داره میترکه دیگه!الان اونجای قصه ست که انگشتش کرخ شده!تازه با این انگشت میخواد نامه هم بنویسه..به دادش برسین

سمیرا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

یادت نره دوستت داریم........تصمیم گرفتی پست جدید ننویسی قسم نخوردی که کامنت نذاری خب اقلا بیا اینجا بنال کرگدن سرتق نامرد

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

alan sadde cammentdoni mitarekeo hameye ma petros'ha fadakarane mimirimo kargadan be shakhesham nist :D yeki nist bege inam shod solakh? Nemigi nasle badi ke dastane asheghaneo manzomeye shere eshghe kargadan va moridan ro to ketabashon bekhonan, be ghesmate inhame angoshto ye solakhe badbakhte commentdoni beresan, chi fekr mikonan?????? :O

سیمین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ

ای بابااااااااا
کاش این گندم خان دیشب میومدن منزل ما...عجیب در آن اوضاع احتیاج داشتیم! هر چند تا حالا افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم ولی می دونم که چه موجود با خاصیتیه
از سر کار برگشتیم٬بعد از صرف ناهار٬ آمدیم برای عرض ادب

سیمین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

سمیرا جان نامه نوشتن.برو تو صفحه ی قبلی بخون .حرص نخور مادر

سیمین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ

سمیرا آخر صفحه ی ۱۰

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

fek koooon, asan az toye in jarian hamase ham dar miad... Nasle bad nohe ham mikhone, noheye hamaseye ye solakho inhame angosht :( Kargadanish salavat, allahoma sale ala kargadan va ale karan... Toye sahraye blogestaaaaaaaaaaaaan, yarane kargadannnnnnn, angosht bardahannnnnnn, (baradara ye mama zan hamrahi konan) angoshte khise heirat, ba zajeye basirat, kardand be ... dar in ghesmat az nohe cheraghaye karganiye khamosheo hame daran gerye mikonan ke madahe mige: kargadan kargadan, oups oups, kargadan kargadan oups oups...

سیمین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

می گم من امروز صبح حواسم جمع بود مسیرو اشتباه نرفتم

پیروز سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام محسن جان!
خدا وکیلی خیلی دلم رو سوزوندی. یه نگاهی که به کامنتا کردم دیدم دل خیلیا رو سوزوندی. آه و اشک و ناله واقعی رو من از اینجا احساس می کنم. با این عکسی که گذاشتی و این نامه ها که می نویسی، هر روز بغض ما رو می ترکونی و چشمامون رو پر اشک می کنی.
به اندازه تمام روزایی که پای وبلاگت خندیدیم و شاد بودیم، این روزا ناراحت و غصه داریم. هم استاد خندون هستی و هم استاد گریوندن.

نمی تونم اصرار کنم بمونی و نمی دونم چرا داری میری فقط می خوام بدونی که واقعن از رفتنت ناراحتم.

تو بزرگترین کشف من تو بلاگستان بودی، همیشه به شوق نوشته های تو میومدم صفحات نت رو باز میکردم و حالا دیگه نمیدونم با نبودنت چه کنم و چطوری بی حوصلگی ها و کسل بودنهای گاه و بیگاه رو روبراه کنم.
یاد وقتهایی میفتم که یکی از روزنامه ها رو تعطیل می کردن و تو ساعتهایی که عادت به مطالعه اون داشتم کسل بودم، حالا هم با نبودنت جدن احساس می کنم یه چیزی گم کردم.

دلم واقعن سوخت، برای تو، برای خودم که دیگه وبلاگ تو رو ندارم، برای همه این بچه ها که اینجا هستن، برای همه استعدادهایی که از بین میرن.
آرزو کردم کاش نوشته های تو ، تو یک کتاب چاپ میشد و دست من می رسید،
که چه آرزوی محالی!

پیروز سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

میدونم بعد از اینجا هر جا باشی و هر کاری بکنی، با این همه پشتکار و توان کرگدنی، موفقی.
ما رو فراموش نکن

دخترک زبون دراز سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.dokhtarezabonderaz.blogfa.com

من چند روز نیستم فکر نکنید فراموش کردمتون....

فاطمه (شمیم یار سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

سلامممم و ایناااااااااا
عصر همگی و ایضا جناب کرگدن به خیر
باز میام نگران نباشین
مینا ،الهه،محمد،نیما،حمیدخان و......خوبین شماها..
خوب من برم فعلا

رها پویا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

چقدر نامه هاتون رو دوست داشتم

من درد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://mandard.blogfa.com

امیدوارم بعد از یه مدت استراحت برگردید.
به خاطر تمام خاطاتی که ژشت این مانیتور با ژست هات داشتیم. همه شادی ها و غم هاش
هرجا هستید شاد باشید

فاطـــمهانتــــــظار سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.FatemeEntezar.com

برمی گردید که..
بگید منتظر باشیم....

نیما سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

به فاطمه شمیم یار :

من خوبم همشهری !شما خوبی !

به کرگدن : میدونی کامنتدونیت شده مثل یه معدن که آدم باید گوهر اشو پیدا کنه ! اما این معدن خودش گوهراشو نشون میده ! باید اینجا ردی از پاییز بلند رو هم ببینیم و همینجا با حرفاش حال کنیم ! جفتتون سالم و سلامت باشید !

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

yesa@ vase hamido rahao nina neveshtam, hamash parid :(

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

be nima: goharam koja bod? Ey baba akhe paizam radepa dare? Khobi golpesar?

paizeeboland سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

be hamid: agha ke dishab 9 nashode khab bod, ta natalabe, ta khodesh jome nayad, man yeshanbe nemiam..
Be raha: bekam, yekam na kheli daghonam, behtar sham miam, mashrot bar inke agha jome biad :d
be nina: mage arabi salam migi? Vali eshkal nadare be roye mahe nashostat, khobi? Che khabar?
Dobare be hamid: khososito khondam, yekam zaman niaz daram dar zemn zod ro form bia ke delam vase mamali kheli tang shode..

فرزانه ( همشهری) سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ http://azghandetorbat.blogfa.com/

سلام
خیلی وقته که وبلاگت و می خونم و با خیلی ها از طریق تو آشنا شدم. اما تا امروز برات کامنت نذاشته بودم هر بار که وبلاگ تو رو می خوندم می خواستم کامنت بذارم اما می دیدم اصلا جمله جالبی نیست. صدات رو شب
یلدا شنیدم می خواستم کامنت بذارم اما بازم نشد اون موقع می خواستم بگم ناراحت نشو که هیچ وقت دور هم نبودین چون به قول ترکها دنیا یالان دنیادی و این دور هم بودنها و شاد بودنها رو می تونی بعد از این خودت بسازی.
فکر می کنم مطلب خداحافظی رو هم قبل از همه خوندم چون هنوز هیچ کس برات کامنت نذاشته بود و کیامهر و بقیه چیزی برات ننوشته بودن.
هر چند من باورم شده که دیگه نمی خواهی بنویسی چون تو این مدت دیدم هر چی گفتی انجام دادی.
این کامنت هم برا خداحافظی نیست چون می دونم همین دوروبرایی و در دسترس
اما می خواستم یه چیزی بهت بگم.
وقتی مادرم فوت کرد دفترهای خاطراتم رو سوزوندم خیلی عکس ها رو پاره کردم چون فکر می کردم لحظه لحظه هایی که با مادرم می تونستم باشم رو با آدم های دیگه و یا چیزهای دیگه سر کردم. خیلی راحت بگم مرگ مادرم رو با چیزهای دیگه قاطی کرده بودم . درحالی که باید واقعیت را قبول می کردم که مادرم با این که ارزشمندترین نعمت زندگیم بود به موازات سایر بخش های زندگیم بوده
من نمی دونم برا چی دیگه نمی خوای بنویسی اما امیدوارم از سر قاطی کردن مسایل با همدیگه نباشه
و فقط از روی عدم نیاز به نوشتن در اینجا باشه
فکر می کنم این طوری قبولش برا همه کمی راحت تر بشه.
شاید یه روز به جای سر زدن به وبلاگت کتاباتو بخریم

کرگدن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ

آففرین
دقیقن مسائلو با هم قاطی کردم ...
شنیدی میگن زورش به خر نمیرسه پالونو می کوبه !
من همیشه اهل واستادن بودم اما اینبار فرار کردم ...
از خودم ... به آغوش لرزان خودم ... بهترین نبود ولی آخرین راه بود ...

هیشکی! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

داداشی..اصل ِ حالت خوبه؟ مارو نمی بینی خوشی؟! الان دیگه حالت خوبه..الان دیگه روزگار به کامته؟! خب..خدا رو شکر..!!!

داداشی هوا سرده وا مواظب خودت باش یه وخت نچایی!

داداشی..هواست به من هس؟ با تو ام..

این امیر علی ِ لعنتی ام میخواد آتیش زیر خاکستر دل منو روشن کنه.. گلچره رو گذاشته صداشم زیاد کرده...

داداشی..میگم تو رو خخدا عادت نکن به عادت کردن!! یعنی عادت نکن به نبودن به این دوری..

آخه عزیز شما که این جوری نبودی چی شدی
یه هو؟!..

شما که مهمون نواز بودی؟ حالا چی شده که میری اون گوشه موشه های خونه خودتو قایم میکنی ؟ نکنه میخوای باما قایم موشک بازی کنی؟ نکنه مخوای ما چشش بذاریم تا تو قایم بشی بعد ما بیایم پیدات کنیم؟
باشه قبول..پیدا کردن یه کرگدن تو یه خونه ی نقلی که زیاد سخت نیس! کافیه چشامونو ببندیم رد پای عطر وجودت و دنبال کنیم ما رو میبره دقیقن جایی که هستی!

آخه برادر ِ من مگه یادت نیس قدیمیا همیشه بهمون میفتگن مهمون همیشه دلش خوشه به روی باز ِ صاب خونه نه به در ِباز!!؟

این چه طرز مهمون داریه..خودمون میاریم خودمون می بریم خودمون با خودمون حرف میزنیم.. خب ما اومدیم خودتو ببینیم عزیز یه دقه بیا بشین..!!

آخخخخ...دلم خیلی گرفته...دلم دوباره از اون دوباره ها شده وا..!!
مشتی بیا سرو سامون بده به احوالمون..خرابیم خراااااب!

عاطفه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام.. عصر بخیر

هیشکی! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

ببخشید خیلی حرف زدم..از دل تنگیه به خخدا..

قبلنم گفتم ما مث ماهیای توی آکواریوم می مونیم ما اینجا پر پر میزنیم ..لب میزنیم..بی صدااا با دلمون حرف میزنیم تو خودت حرف دلو میخونی عزیز... ما بی صدا تو آب گریه میکنیم...تا تو حتی اشکامونو نبینی اما می بینی می دونم که میبینی..

داداشی کی این بارو بندیلو میذاری زمین؟ هان؟ به خدا تو نمیتونی ده سال خاطره رو با خودت ببری!

هیشکی! سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

۶۰۰ کامنت به عشق تو عزیز

سین سین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.sinsin83.blogfa.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.