خداحافظ

بگذارید با سه چار تا از دیالوگهای عرب نیا ( در سلطانِ کیمیایی )  

که همیشه دیوانه اش هستم اینجا را تمام کنم :  

-

- خونه‌مون ... اینجا بود ... اینجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و یه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود 

- درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره ...  

- ما ام رفتیم ... کوتاه بود ... ولی خیلی خوب بود ...

- همیشه میخواستم یه وقتی یه جورایی درست و حسابی کلک ام کنده شه ... 

 ***

تاواریش های خوب من ، کرگدن از امروز برای همیشه تعطیل است . 

-  

***

اگر در تمام این سالها از محسن باقرلو بدی دیدید تو را به خدا حلالش کنید 

و اگر خوبی ای بوده بدانید که از خوبی خودتان بوده  

و به حرمتش ، یکوختهایی توی دلتان از من یاد کنید و لبخند بزنید ... 

مواظب خودتان باشید 

برای من هم دعا کنید 

 

فدای همه 

و با همین بغض گلوگیر : 

خداحافظ . 

-  

 

-  

نظرات 635 + ارسال نظر
امید نقوی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ق.ظ http://janeghazal.persianblog.ir/

چرا آخه دیوانه!!!

حمید (نقل قول از کرگدن!) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

کرگدن دیشب در صفحه چهارم کامنتای این پستش گذاشته که چون رفته زیر اینجا کپی میکنم تا دوستانی که کامنتای قدیمی رو نخوندن هم ببینن...
**********
کرگدن
یکشنبه 12 دی ماه سال 1389 ساعت 00:58 AM
"""امروز روز تلخی بود که سراسر به خوندن لطف دریایی شماها گذشت با بغض ... با گریه ... همتون منو میشناسید ... اینهمه کامنت ... اینهمه زنگ و اس ام اس ... صدای چه کسایی رو که امروز نشنیدم ... کسایی که خیلی وخت بود دلم لک زده بود واسه صداشون ... اینکه میگم منو میشناسین از این نظر میگم که خوب می دونید که من ده سال اینجا نوشتم و زندگی کردم با نوشتنم ... پس لابد دلیل این کندن و چمدون بستن خیلی گنده بوده ... انقد که آدمو سنگ کنه در برابر ایییینهمه محبت بی حد که اگه حتی لایق یک صدمش ام باشم باید کلامو بندازم بالا ... که اگه دلیل کوچیک و مسخره ای بود باید سرمو میذاشتم می مردم از شرمندگی خودم و شما ...یه حرفایی رو نمیشه زد ... اصلن جنسش جور نیس با جار زدن ... یه زخمایی رو نمیشه نشون کسی داد ... زخمه دیگه ... مال خود خودته ... یه وختایی آدما یه روزه می ریزن ... پیر میشن ... خم میشن ... میشکنن ... له میشن ... اونوخته که جمع کردنشون محاله ... یا لااقل نزدیک به محال ... محسن باقرلویی که الان داره اینا رو تایپ می کنه دیگه محسن باقرلوی دو روز پیش نیس ... گفتم واسم دعا کنید که لابد دعا کردید ... و این خوبه دیگه ... محشره ... همینکه الان می تونم اینا رو واستون بنویسم اثر اینهمه انرژی باصفاس دیگه ... مورد عنایت این همه آدم خوب بودن دنیا دنیا می ارزه ... اینو الاغ هم می فهمه چه برسه به کرگدن ... خلاصه که می خوام بگم دم همه تون گرم ... که اینقده باعشقید و با مرام ... اسم نمی برم چون زیادید ماشالا ... دست تک تکتونو می بوسم و مخلص همه تونم ... شاید یه روزی یه جایی دوباره همدیگه رو دیدیم ... کسی چه می دونه . """

مامانگار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ق.ظ

..کرگدن جان..ممنونم از کامنتت ..هم اینجا..وهم اونجا !...
خوشحالم کردی اومدی کلبه درویشی...

نیمه جدی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ

فقط خواستم بگم سلام...
پست آخرمو خوندین؟

نیما یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

دروووووووووووود !

دیشب یکی بهت گفت دیگه کسی درووود نمیگه ! تا وقتی جفتتون برگردید هنوز هستند کسایی که به یاد پاییز بلند و رفاقتس با تو بگن درووووووود ! صبحت بخیر آسمونی !

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مامانگار! :
مخلصیم شدیدا!...

به کاتیا! :
مرسی! یادم میمونه تو اولین کسی بوده که باهام بیعت کردی!...اسمت در تاریخ بعنوان اولین کاتیایی که دستورالعمل حمید برای کامنت گذاشتن در پست آخر کرگدن رو اجرا کرد میمونه!...فقط یه کم زیرچشمی بودنش رو بیشتر کن! سعی کن نامحسوس تر عبور کنی! مثال :
......

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ق.ظ http://kooche2.blogfa.com

خبر مرگم مشهد بودم ! دیروز یکی از بچه ها زنگ زد و گفت کرگدن رفت !!!!!!!!

حالم بد بود ... رسیدم فلکه برق یا به قول ما تهرانی ها میدان برق ! رو به گنبدش کردم ... هوا ابری بود .... چشمام پر اشک بود .... ولش کن ... گفتم خدایا تا برسم خونه و دستم برسه به اینترنت شب شده !

دیشب رسیدم خونه ... عین مرغ پر کنده ...مثل کسی که خبر مرگ عزیزی رو تلفنی بهش میدن و میاد صاف میره بهشت زهرا و اونقت انگاری باورش میشه ! وبلاگت رو باز کردم ... میگفتم شاید دروغ باشه ... شاید الکی باشه ....

اما ...

کامنتهات دلم رو پاره پاره کرد ....

کامنتهای حمید بغضم روترکوند ! پست کیامهر .... واااای ...
صفحه ۲ .. صفحه ۳ .... اولین باریه که دارم تمام کامنتهای پستی رو میخونم ... با خودم میگم کرگدن تو دلت خیلی نرم بود مرد ! چرا نمی لرزه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میرسم صفحه ۴ ! اسم کرگدن بالای یه کامنت بود ! خداااای من .... اشکام رو پاک میکنم که بادقت بخونم ...

یه نور امیدی ته دلم روشن شده ....
بعد کامنتهای حمید و قول مردونه اش برای اینکه برمیگردی ....

ته قلبم میگم ... اینجا خونه ۱۰ ساله محسن ه ! مگه میتونه فراموشش کنه محسنی که هر روز از محل کارش کامنتها رو میخوند ... امروز چی ؟؟ محسنی که شور و هیاهوی بچه ها خستگی بازیهای وبلاگی رو از تنش در میآورد ... الان چی ؟؟ محسنی که ۱۰ سال هر روز نوشته ؟؟؟ الان چی ؟؟؟ محسنی که صبح به صبح وبلاگهای به روز شده رو باز میکرد ؟ الان و قتی پستهای بچه های درب داغون رو میبینه ؟ چه حالی داره ؟؟ میدونم دلت خونه ... با همه اینا بغض کردی ....

دلیلت محترم .. شرایطت رو سعی میکنم درک کنم ... اما منم معتقدم این کار فقط حالت روبدتر میکنه .... میدونم یه روز بر میگردی ....

به حرمت تمام دستهایی که این ۲۵۰ و خورده ای کامنت رو تا الان تایپ کرده ....

به حرمت همه لحظه هایی که توی این مدت با تو داشتن ... به حرمت همه چشمهایی که مضطرب چشمشون به صفحه مجازیت خیره شده ... خیلی دلها ناراحت و نگرانن ..... به حرمت اونا .....
بیا بنویس یه روزی برمیگردی .... حتی اگر اون روز خیلی دوره ....


اون عکسی که گذاشتی با اون صورت مظلوم رو تو رو خدا بردار !! دیگه بیشتر از این داغونمون نکن .....

رولی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ http://rooly.blogsky.com

سلام. اگه می دونستم انقدر بدقدم هستم که ...

آلن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

دور از جون.

نمی دونم چی بگم. هر کسی اختیار زندگی خودشو داره.
ولی فقط و فقط اینو بهت میگم ( دفعات قبلی هم بهت گفته بودم البته ) :
خیلیا توی این دنیا دلخوشی شون فقط خوندن وبلاگ توئه.

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به کرگدن! :
بابا ایول!...بالاخره یه کامنت جواب دادی!...بزن زنگو! گردونه رو بچرخون!...بچه بپر لنگو بیار بنداز رو آقا!...اون خاکشیر چی شد!؟...کاچی نرسید!؟ (البته این آخری برای زائوهاس! همینجوری گفتم که هیجانش بیشتر بشه!)...
جدا خوبه! آفرین!...کامنتارو جواب بده خب! خداحافظی کردی "صم بکم" که نشدی! (اگه بدونی چقدر گشتم دیکته صحیح این "صم بکم" رو پیدا کردم اینجوری ساده از کنارش نمیگذشتی!)...

مومو یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ

ممنونم!
سرفراز کردین! خوشحال شدم که هنوز میاین...خیلی.
اما در هر صورت جاتون خالیه!
ان شالله مشکلتون هر چر هست حل بشه و باز اینجا بوی زندگی و شور و مهربانی و شادی و...نمی دونم همه ی چیزای خوب بشه!
سرتون سلامت شهریار مهر...

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به کاغذکاهی! :
یعنی چی "کامنتهای حمید بغضم رو ترکوند"!؟...بنده انقدر شاد و شنگول و منگول نوشتم اونوقت تو با خوندن کامنتای من گریه ات میگیره!؟...پس کامنتای غمگینمو ندیدی!
ولی از شوخی گذشته هنوزم رو قولم هستم نازگل...مطمئنم که برمیگرده...شاید حول و حوش عید...یا کمی دیرتر و زودتر...رو قول من حساب کن

هاله بانو یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir

کرگدن عزیز وقتی می گی خداحافظ پس فکر همه جا رو کردی و حتما دلیل قانع کننده ای داری هر چند که ما ازش بی خبریم، فکر کنم کلارک های هدفمند واقــعا به قول کیامهر به راه راست هدایتت کرد، آرزویی نیست جز
موفقیتت تـــاواریش
http://halehsadeghi.persianblog.ir/post/88/

مهر یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://windowsun.wordpress.com/

چراااااا؟؟؟؟؟؟

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

اصلا همینجا مینویسم و امضا میکنم که اگه تا عید برنگشت هرکس دلش خواست میتونه بنده رو "شیمپل میرزا" صدا کنه! (معنیشو نپرسید که زبان و قلم از بیانش عاجزه!)...
حتی اگه برنگرده هم خودم یه کرگدن شبیه سازی شده میسازم میندازم تو وبلاگش!...واللا!...مگه کرگدن چیش از سردار رویانا کمتره که اولین پلیس شبیه سازی شده دنیاس!؟...

بابا محمود یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

از دیشب فکر منو مشغول کردی پسر
تا صبح به سقف نگا کردم
برات دعا می کنم مشکلت حل بشه
مطمئن باش همیشه به یاد این جمله هستم" برام دعا کنید"

لژیونلا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://legionella.blogfa.com

خوش بحالتون...
روز خداحافظی ما آب از آب تکان نخواهد خورد...

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://kooche2.blogfa.com

حمید منظورم اون کامنتهای اولت بود ... قبل از کامنت کیامهر ....

همه رو با این نیت میخوندمکه تو محسن رو بهتر از ما میشناسی ... پس حرفات سنده ...
حمید خودش گفته بود برای عید یه بازی صوتی تووووووپ داره ....
امیدوارم عیدی سال نو مسیحیمون رو که خراب کرد با عیدی عید نوروز جبران کنه و تلخی ۲۰۱۱ رو ما با شیرینی ۱۳۹۰ تاخت بزنیم ...

اماحمید تا اون روز صبر کردن سخته ها ؟؟!!!

یک زن ذلیل یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://1zanzalil.persianblog.ir

نمیدونم چطوری ولی یه جوری برگرد مرد...میدونم که با هر اصرار و هر بار نه گفتنت یکی دیگه از آجرهای این پل میریزه و راه برگشتت سخت تر میشه...نمیخوای بنویسی بیخیال ! ولی حداقل بازی های اینجا رو تعطیل نکن...یکی هست تو محلمون باشگاه بیلیاردش داره ضرر میده ولی میگه بخاطر دل قدیمی های اینجا هیچوقت تعطیلش نمیکنم...من که دلبستگی خاصی به اینجا ندارم با دیدن خداحافظی تو انگار یه چیزی یهو تو قلبم گم شد...دیگه حال و روز دل قدیمی های اینجا رو داشته باش...با معرفتهای اینجا کم از اون چندتا با معرفتهایی که تو واقعیت دور و برتند نیستند

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

پست هاله رو خوندم...پست بقیه بچه هارو هم همینطور...خداییش دمشون گرم...خوش به سعادتت که انقدر خوبی که اینهمه آدم دوستت دارن...

منم میخواستم تو وبلاگم یه چیزی بنویسم ولی متاسفانه الان ذهنم یاری نمیکنه تا اونی که میخوام بشه (کلا ذهن بنده خیلی اهل یاری کردن و این قرتی بازیا نیست و اکثر اوقات با همون پنج درصد بالاش که مشمباشو باز کردم اموراتشو راه میندازه! - هرکی با این جمله آخر یاد بوگیر دستشویی افتاده خدا با حسن نصرالله در حال سخنرانی محشورش کنه ایشالا!)...

مامانگار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ

...حمید همینجا باش...کاراتو ول کن...بشین پای نت یه امروز رو...
کامنتت امروز منو خندوند... پیر شی حمیدجان..

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به کاغذ کاهی :
منظورتو فهمیدم...خودمو زدم به اون راه که جو مجلس همایونی رو شاد کرده باشم!...وگرنه حرف تو که مشخص بود
مطمئنم بازی صوتی سر جاش خواهد بود...از الان میگم که میتونید برید با خیال راحت صدا ضبط کنید! خوبه؟...

گفتی "تا اون روز صبر کردن سخته"...آره همینطوره ولی...حقیقت اینه که به قول معروف "حیف از اونی که رفت"...آدما در گذر ایام فراموش میشن و اینو کرگدن با اینهمه سال وبلاگ نویسی بهتر از هر کسی میدونه...الان دیگه کی یادشه که نگار چه پستهای محشری مینوشت...یا کی روزای اوج فرهاد صفریان رو یادشه که در روزهایی که تعداد بلاگرها یک صدم این هم نبود (اغرق نمیکنما) روزی چندصد بازدید و کامنت داشت؟...همه چیز بعد از نهایتا یک ماه فراموش میشه...تجربه اینو نشون داده...و این وسط فقط اونی که رفته ضرر میکنه که گاهی که دلش میخواد حرف بزنه تو رودرواسی خودش میمونه و برنمیگرده...
البته خداروشکر کرگدن اینجور آدمی نیست و میدونم دلش که هوای نوشتن کنه حتما برمیگرده و مینویسه...حالا یا اینجا...یا جای دیگه...

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

اقا محسن همه بچه ها رو جمع میکنم میایم دیدنت . اگه توستیم برت میگردونیم اگه هم نتونستیم یه خداحافظی قشنگ از توش در میاد .
مشتی مگه همینجوریه که یه دفعه بذاری بری ؟ یعنی ما همه اینجا به " بقول خودت " اهم _ت بودیم ؟

lilita یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

اگه کامنت هم نذارن این بچه ها که حتمی دق میکنن. نظرتون عوض نشد؟ جدا جدا دلتون میاد دل اینهمه دوست خوب رو بشکنید؟؟؟؟ هم به خواسته تون احترام میذارم هم دلم میخواد که به کل فراموشش کنید و برگردید. شدیم به بوم و دو هوایی لابد.
انگار اینجا یه گردونه هست که همه ی بچه ها در نهایت همو پیدا میکنن. نبندید این گردونه رو

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به نازگل :
و البته این دو نفری که مثال زدم رو چون میدونم احتمالا میشناسید مثال زدم...وگرنه دهها نمونه اینجوری هست که وبلاگهایی با روزانه چند صد بازدید بعد از خداحافظی در مدت کوتاهی مثل یه دشت آروم میشن...یه دشت بعد از رد شدن کوچ نشینا...و این کاملا طبیعیه...و سرنوشت محتوم وبلاگهاییه که بیسته میشن...و البته این اصلا چیز بدی نیست...در اکثر مواقع اصلا این "خلوت شدن" و مجالی برای در خود فرو رفتن و فکر کردن همون چیزیه که خود صاحب وبلاگ میخواسته...

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

آقایون خانوما همینجا فیکس کنیم . جمعه میریم دیدن آقا محسن .
هرجا باشه پیداش میکنیم . بچه هایی که تلفن همدیگه رو دارن یه کم کارشون بیشتره . نمیگم بریم سعی کنیم برش گردونیم محسن رو . بریم ببینیمش . خداحافظی کنیم . ... یه کوچولو هم ازش بخواهیم باز بنویسه همراهمون باشه .
خوب دوستش داریم . اینکه رسمش نیست . کمترین نتیجه اش یه روز خوبه که براش و برامون یادگاری میمونه . هرکی پایه است ، خبر بده .

یوتاب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ http://utab.persianblog.ir

......

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مامانگار! :
یعنی چی "حمید همینجا باش...کاراتو ول کن...بشین پای نت یه امروز رو"!؟...
فردا بنده اخراج بشم شما میای نصف یارانه نقدی تونو بدید به من!؟...چی!؟...میدید!؟...بابا ایول! اصلا انتظار نداشتم! الان شماره حسابمو خصوصی میذارم براتون!...اون هشت تومن یارانه نون رو هم واریز کن بیزحمت!...خودتون که میدونید تایپ کردن چقدر کالری از آدم میگیره! بربری هم که در جریان هستید! : ساده سیصد! خاش خاشی چهارصد!...بسم الله!...

آناهیتا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

جناب حمید خان خواهش می کنیم( منو منیر) حداقل شما از مملیتون برامون بگین.منیر به شدت دلش تنگ شده.
حداقل شما روی ما رو زمین نندازین.
درضمن این شهریار فراموش شدنی نیست.حتی اگه به سال بکشه.نمیشه فراموش کرد.صبح تا شب حرفشو می زدیم چطوری فراموشش کنیم؟

یوتاب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

کرگدن
من فقط میدونم آدم جون سختتر از هر چیزیه که میشه فکر کرد
فقط میدونم الان هرچقدرم شرایط دوست داشتنی نباشه و سخت باشه کرگدن طاقت میاره میدونم کرگدن برمیگرده
روح آدم تحمل سختترین شرایط رو داره. روح آدم از پس هر چیزی برمیاد . کرگدن چند وقت استراحت میکنه و بعدش دوباره برمیگرده دوباره مینویسه
حیفه
خیلی حیفه که اینجا تعطیل شه
حیف فقط واسه یه لحظه شه

اقدس خانوم یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

خوب خدا رو شکر یه بارقه های از نور امید داره دیده میشه (اینم واسه درخواست حمید )

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

ببینید بچه ها اونچه مسلمه محسن حالش الان بده .
اگه واقعآ رفیقید ، بیاید جمع شیم دورش . این حضور اندازه یه ابسیلون که میتونه حالشو بهتر کنه ! نمیتونه ؟
بذارید بدونه که برامون مهمه .

اقدس خانوم یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

به حمید :
ایمان اوردم که خدای تغییر جوی !!! الان تعظیم کنم ؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ

الان کامنتتو دیدم..
چشمام یاری نمیکنه اما به گمونم گونه هامو خیس کرده.. داداشی ...داداشی...به مرگ خودم تا برنگردی نمی نویسم.

شما بزن..فحش بده.. بکُش..داداشمی..اگه طاقت آوردی من اسممو عوض میکنم..

این خونه بی شما ویرونه ست..بدون شما من از هیشکی نمیتونم پذیرایی کنم.

روزی که داشتم وبلاگ امیرمو میذاشتم جز لینک دونیم ، امیر گفت چرا منو گذاشتی نفر دوم .. ؟! گفتم مرام و مردونگی که به ریش سیبیل نیست..تو مرام ما نیست که مرشدمونو .. رادمونو..استادمونو..تاواریشمونو..داداشی مونو یادمون بره و بذاریم نفر دوم و سوم ..
بهش گفتم محسن داداشی همیشه اوله..زل زد تو چشام ..بغض کرد و گفت خوشبحالتون چه دنیای زیبایی دارین..گفتم به دنیامون خوش اومدی امیر علی..

الان پشیمونم چرا دعوتش کردم تو این وادی قدم بذاره..طفلی داغون شده..

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://kooche2.blogfa.com

حمید خاطر همایونی خیلی ها رو داری شاد میکنیا ..

شدم مثل کسی که تو گریه میخنده ... من خودم یارانه دوماه بعدم رو هم بهت میدم + ۱۰۰ لیتر بنزین از سهمیه نوع ۱ !
...............................

خوش به حال محسن ... خوش به حالش که تو و وحید و این همه دوست خوب داره ...
درسته که یه عده میرن .... اما خیلی ها نقش خاطره هاشون رو روی ساحل نمیکشن ... رو سنگ حک میکنن که دیگه پاک نمیشه ...

هیشکی! یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

الان کامنتتو دیدم..
چشمام یاری نمیکنه اما به گمونم گونه هامو خیس کرده.. داداشی ...داداشی...به مرگ خودم تا برنگردی نمی نویسم.

شما بزن..فحش بده.. بکُش..داداشمی..اگه طاقت آوردی من اسممو عوض میکنم..

این خونه بی شما ویرونه ست..بدون شما من از هیشکی نمیتونم پذیرایی کنم.

روزی که داشتم وبلاگ امیرمو میذاشتم جز لینک دونیم ، امیر گفت چرا منو گذاشتی نفر دوم .. ؟! گفتم مرام و مردونگی که به ریش سیبیل نیست..تو مرام ما نیست که مرشدمونو .. رادمونو..استادمونو..تاواریشمونو..داداشی مونو یادمون بره و بذاریم نفر دوم و سوم ..
بهش گفتم محسن داداشی همیشه اوله..زل زد تو چشام ..بغض کرد و گفت خوشبحالتون چه دنیای زیبایی دارین..گفتم به دنیامون خوش اومدی امیر علی..

الان پشیمونم چرا دعوتش کردم تو این وادی قدم بذاره..طفلی داغون شده..

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مکتوب! :
حالا چرا جمعه!؟...مگه بیمارستان یا زندان یا گرمخانه شهرداریه!؟...حالا چی ببریم!؟...ساندیس ببریم یا کمپوت!؟...گل ببریم یا گلدون!؟ ترشی خوبه یا لیته!؟ این صندلی‌ست یا پیته!؟ رفتم دم شمس العماره همونجایی که دلبر خونه داره ای حبیب من ای حبیب من! اون ته مجلسیا حال میکنن!؟ آقا خیار پوست نکن! دست! دست! (این جمله های آخر ربطی به حرف مکتوب عزیز نداشته و حاصل دوره های قطع و وصل شدن سیم مغز نگارنده این کامنت است! - مترجم!)...

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

حمید : خوب فکر کن : همیشه تصمیمی که طرف واسه خودش میگیره حجت اول و آخر نیست . ببخشید ما بز نیستیم که بشینیم نگاه کنیم . میدونیم حالش خوب نیست . تنهاش نذارین . مثه سوگواری حرف نزنین . یه صحنه تو فیلم روز سوم خیلی بهم چسبید : اونجا که تو کانال گیر افتاده بودن : همه گوشیو میگرفتن و با یه عزیزی صحبت میکردن . وصیت میکردن .. یه دفعه اون حماله گفت : خوب شماها که هنوز نمردین ! یه کاری بکنیم : که بلند شدن و اتفاقآ تونستن جون بدر ببرن . خمودی و پذیرش و سکون و در خود فرو رفتن اسونترین کاره اما بهترین نیست . پاشین ببینیم " برای دل محسن باقرلو " ی بامعرفت دوست داشتنی چیکار میتونیم بکنیم .

نیما یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

حمید خان ! رویه حرف و قولت حساب میکنم ها ! من اینجا یادم نمیره ! مطمئن باش !

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

حمید جون همین حس طنز و روحیه باحالت رو نگه دار بذار فریزر ببریم واسه محسن .
چه میدونم من گفتم جمعه . شما یه روز یه جا فیکس کنین من هستم .
گل پسر آدم بامعرفت اونی نیست که بشینه و کز کنه و زنجه موره کنه . آدم باید ببینه چه کاری واسه طرف ازش برمیاد .

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://kooche2.blogfa.com

از صبح تمرگیدم پشت این صفحه فسقلی ..

از صبح یه ۱۵/۲۰ باری وبلاگ محسن رو باز کردم و بستم ... دلم نمیاد بلند بشم برم ...
یاد مرغها افتادم که تخم میذارن و میشینن روش و نمیتونن بلند بشن ...
همینکه اینجاییم یعنی محسن برامون مهم بوده ... یعنی کرگدن عزیز بوده ... یعنی جون به جونمون کنی همینه که هست !

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

http://zafa.blogsky.com/1389/10/12/post-5/
اینجا نوشته ام برای تو به خاطر تو!

کاتیا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

کاتیا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

حمید

کرگردن

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به آناهیتا! :
بابا عجب آدمی هستی شما!؟ چرا سریع از وضعیت روحی نابسامان بنده سواستفاده میکنی!؟...چیکار به مملی طفل معصوم داری آخه!؟...حالا ما بعد قرنی هوس کردیم بیایم اینجا! اگه گذاشتی این چت مفرح از گلوی ما بره پایین!؟

به اقدس خانوم! :
مرسی!...تعظیم لازم نیست!...اینکارا برای زمون طاغوت بود!...الان ماچ کردن جای پا مده!...بیت که تشریف بردید ایشالا!؟...

به نازگل! :
یارانه دو ماه بعدت رو هم میدی!؟...واللا راضی نیستم! مگه مموتی نگفت این پولا برای امام زمانه!؟ مگه در برنامه زنده نگفت نرید یه وقت لوازم خونه بخرید!؟ همینجوری حیف و میلش نکنید خانم! حالا یه بارم یکی اومده کار اصولی جهادی برای مملکت کرده تا ما طبقات رشد کنیم و بترکونیم شما عنودای لجوج نذارید!

حسین رها یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.sabz-raha1.blogsky.com

اولین بار پا به اینجا میزارم!ولی در محبوبیت شما شکی نسیت!

نگار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ

حق با حمیده ... آدم وقتی نمی نویسه و بعد از مدتها می خواد برگرده یک جوری انگار با قلم خودش هم احساس غریبی می کنه. من خیلی وقته دیگه نمی نویسم و اینقدر ننوشتم و همه چیز رو توی ذهن خودم مرور کردم که احساس می کنم کلمه ها باهام قهر می کنن روی صفحه ی سفید. محسن امیدوارم دوباره برگردی و بنویسی. مثلا اینطوری که گاه به گاه حرفی و سلامی و حکایتی ... خداحافظی اصلا قشنگ نیست ... یا حداقل من دوستش ندارم .
درسته که من کامنت نمی گذارم معمولا اما می خونم همه ی دوستان قدیمی رو و حرف همیشه می زنیم با مامان. برای همین دلم خب می گیره وقتی این عکس خاکستری و دستخط زیرش که خود خود سکانس آخره می بینم .

سیفتال یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.ashkanrad.blogfa.com

من هیچ شناختی رو شما ندارم چون چند روزه سر می زنم .
نظر دیگرانم محترمه ولی من دوست دارم خودم قضاوت کنم ولی به خاطر یازدهمین روز زمستان بی برف ۸۹ و اولین روز سال نو میلادی و دیالوگهای عرب نیا در سلطانِ کیمیایی که همیشه دیوانه اش هستی و اون قطار پشتی، پدری کن واسه بچه هایی که دوست دارن محسن باقر لو.

مهدی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

امیدوارم گذشت زمان باعث شه حال کرگدن عزیز بهتر شه و برگرده. الان به نظرم بهترین کاری که میشه کرد اینه که کرگدن نازنین رو کمی تنها بذاریم و در عوض، همه گیر بدیم به حمید!!!!!!! حمیدِ دوست داشتنی یه لطفی بکنی خودتم یه پستی بذاری بد نیستا! خواستم تو وبلاگ خودت کامنت بذارم گفتم با روندی که اونجا داره احتمالا مرداد 1390 جواب کامنتمو میدی!

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مکتوب :
شیرزاد طلعتی عزیز...کاملا باهات موافقم...منم برای همینه که دارم شوخی میکنم که کمی جو از این حالت غمزده دربیاد...حالا میفهمم کرگدن درست میشناختت که دوستت داشته... اولین باری که وبلاگت اومدم به پیشنهاد همین کرگدن بود...خیلی وقت پیش...یه شب وقتی داشتیم در مورد وبلاگهای خوب حرف میزدیم خوندن وبلاگت رو بهم توصیه کرد...خدا سایه شما دوستای بامعرفت رو از سر بلاگستان کم نکنه...ولی فکر میکنم اینکار حالشو بدتر کنه...فکر میکنم الان زمان مناسبی نیست...بازم دم شما گرم که به فکری...

به نیما :
مخلصیم آقا نیما!...خیالت تخت!...قول مردونه!...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.