خداحافظ

بگذارید با سه چار تا از دیالوگهای عرب نیا ( در سلطانِ کیمیایی )  

که همیشه دیوانه اش هستم اینجا را تمام کنم :  

-

- خونه‌مون ... اینجا بود ... اینجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و یه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود 

- درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره ...  

- ما ام رفتیم ... کوتاه بود ... ولی خیلی خوب بود ...

- همیشه میخواستم یه وقتی یه جورایی درست و حسابی کلک ام کنده شه ... 

 ***

تاواریش های خوب من ، کرگدن از امروز برای همیشه تعطیل است . 

-  

***

اگر در تمام این سالها از محسن باقرلو بدی دیدید تو را به خدا حلالش کنید 

و اگر خوبی ای بوده بدانید که از خوبی خودتان بوده  

و به حرمتش ، یکوختهایی توی دلتان از من یاد کنید و لبخند بزنید ... 

مواظب خودتان باشید 

برای من هم دعا کنید 

 

فدای همه 

و با همین بغض گلوگیر : 

خداحافظ . 

-  

 

-  

نظرات 635 + ارسال نظر
سیمین شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

من دیگه نمی دونم چی باید بگم.فکر می کنم باید به تصمیمتون احترام بذارم. فقط یه خواهشی دارم: هر از گاهی برام کامنت بذارین حتی یه کامنت خالی.همینکه اسمت توی کامنت دونیم باشه ٬همینکه بدونم هنوز هوای مارو دارین برام کافیه و بهم قوت قلب می ده.آدرس قبلیم فیلی شده.این جدیده رو جایگزین کنین و بهم سر بزنین لطفن.من که خداحافظی نمی کنم چون هر روز میام و منتظر برگشتتون هستم.امیدوارم بزودی هممونو خوشحال کنید

عاطی شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

رها شعرت خیلی قشنگ بود و حرف دل هممون رو چه خوب گفتی . ممنون عزیزم .

binaam شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ب.ظ http://mongholestan.persianblog.ir/

salam agha mohsen
manam az oon khanande khamoosham ke sali yebar nazar mineveshtam! vali har rooze khoda betoon sar mizadam! vaghean in ye shoke! nakon inkaro ba ma , ma hatta be lahne neveshtane shomam aadat kardim che berese be inke nakhodagah o ro benevisim ke ololon zaher beshe o avvalin safeye baz shodamoon tooye har bar onn shodanemoon bashe! nakon inkaro baradar ...

امید بی امید شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ http://www.omid-bi-omid.blogfa.com

آقا واسه جریانات اخیره؟؟؟

مصطفی شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام مرد بلاگستان
داری میری حاجی حاجی مکه !
بابا تو که اهل این سوسول بازیانبودی ، خب گوش کن چی میگم یه چند روز استراحت میکنی بعد بلند میشی میای آپ میکنی ملتفت شد

پونه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http:// www.jojo-bijor.mihanblog.com

سلام.
من در حدی میشناسمت که اسمت تو لینک بچه های بلاگستانه.یه بار تو مهر اومدم به وبت بهت بگم لینکت کردم لینکم کن .دیدم داری خداحافظی میکنی .اون موقع یه کامنت هم برات گذاشتم در ضمن اسمت رو هم از لینکم حذف کردم.دیگه نیومدم پیشت .تا الان .اونم از وب کیامهر جان فهمیدم چه خبره!!.بابا دمت گرمه دیگه اگه کرگدن نبودی که نمیتونستی اینهمه خواهش که چه عرض کنم التماس بچه ها رو تحمل کنی.!!!.
بابا فکر کنم چون کیامهر عکست رو که با لباس تو خونه ای انداخته تو وب قهر کردی و رفتی.منم به کیا گفتم خوب نیست .
اما خداییش عجب بهانه ای داد دستت والا به چه بهانه ای میخاستی خداحافظی کنی؟؟؟ خودت دیشب بهش گفتی دلت گرفتست و بغض داری وبا این پستش تکمیل شده حالت...
اصلا نمیدونم چرا دارم برات کامنت میزارم .
مثلا اون ساکو گذاشتی رو دوشت کجا میخای بری؟؟؟؟؟
هر جا بری چهرت الان تابلو شده .دیگه همه میشناسنت.


یه جمله برات مینویسم خوب بهش فکر کن .تو تنهاییات وقتی که دلت واسه همه ی بچه ها تنگ شده.


""گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس بشه ، نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه ""

مریم یادگار شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ http://maryam-yadegar.blogspot.com

نههههه آقا محسن چرا آخه؟ مگه میشه آدمی مثل شما یه دفعه به دوستی خاتمه بده؟ اصلا رمش نبود به خدا! ما دلمون به دیدن اینجا خوش بود. به دوستی شما خوش بود.

نیما شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

اینجا بدون تو واسه خیلیا لطفی نداره ! اینبار هم نداشتند تنها سفر کنی ! برو بلاگ خواهرت ، برو بلاگ هیشکی خانوم عزیز ! همونی که خنده هاش واست ارزش داشت ! میشه فهمید که چقدر دلش گرفته ! مرد حسابی ! اگه یه روز همه باهت اومدن بلاگ اسکای واسه کلاس نبود ! واسه این بود که هرجا که تو بودی رو دوست داشتند ! حالا فکر کن جایی که تو نیستی چه لطفی داره واسشون !

اگه یه شب هوس کردی بیای و خواننده ی خاموش بشی و تک تک لینکاتو باز کردی و دیدی که کلی آدم نوشتند :

بعد کرگدن دیگه بلاگی نمیخوام !

تعجب نکن ! چون کرگدن هیچ وقت تنها سفر نمیکنه ! بیا و بنویس دارم فکر میکنم ! بیا و بگو حرفاتون داره تویه قلب پر مهرم اثر میکنه ! بیا و بگو شاید کمتر بنویسم ! اما این پست کذایی که امروز باعث شد ده بار سرکلاس بگم خداحافظی رو دوست ندارم رو پاک کن ! بیا بشو همون محسن باقرلویی که عالم و آدم به صمیمیتش قبطه میخوردند ! بیا نذار این شپل هایی که میره هوا فقط یاد اون ماه رمضونی رو که بهت میگفتم حاج محسن سرکار که هستی به یاد ما هم یه پک بگیر رو تداعی کنند!

بیا و بگو ! اما نگو حرفی نداری ! نگو مثل من نمیدونی کدوم کلمه رو باید استفاده کنی تا حرف قلبتو بزنی ! نگو نمیتونی محبت رو تویه این همه آدم که واست کامنت میگذارند ببینی ! اگه برنگردی محسن خان ، خیلیا باهت میان ! میخوای بلاگستان رو به خاک تبدیل کنی ؟؟؟؟

ساده شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ http://arvah-sokot.blogfa.com

آخه واسه چی
اونم حالا که یه جورای خونه امید بلاگرهایی...؟
نمیدونم چی بگم
گفتنی ها رو همه گفتن
من هم مثل همه متاسفم
و امیدوارم ازین تصمیم برگردید.

کاتیا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ http://oldgirl.blogfa.com

هی آقای باقر لو
ما که می دانیم
اخرش هم برمیگردی
نه به خاطر خودت
به خاطر این بچه ها
ته دلم هم روشنه
چرا؟
خودت گفتی
که دموکراتی و تهش رو خیلی دلخواه تمام میکنی

یعنی چی؟
یعنی میتونی امشب ننویسی
ولی فردا چرا
این هفته نه
ولی هفته ی بعد چرا....

بلاخره که میایی...

دل من روشنه
واسه همین هم از اون پست های خداحافظی برات نمی نویسم .
ارزشت بیشتر از اینه با یک پست سر و تهش هم بیاد...پستی که مهر تایید بشه برای این که شما رفتی...
نمی نویسم
چون میدونم فعلا احتیاج داری ننویسی .

در ضمن
مطمئنم همش به خاطر افشاگری کیامهره و لاغیر



ما منتظر میمونیم اسمت تو گودر بالا بیاد و بخونیمت و لایک بزنیم.

مهرپویا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ http://mehredel.persianblog.ir

الان شادی از خوندن این همه عجز و لابه و التماس واسه موندن!!!؟؟

مهتاب شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://tabemaah.wordpress.com

همه ی مسافر هایی که با بغض از پنجره ی قطار دست تکون می دن یه روز از سفر برمی گردن ...
حتی اگر از دوران " دوگانه باوری " و " سفید و سیاه " انگاری کوچ کرده باشن ...
مخصوصا اگر کرگدن باشن ...
کرگدنی که تنها سفر نمی کرد ...

پاییز بلند شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دمت گرم رفیق
دمت گرم تاواریش
این از کادوی سال جدیدت به ما
اینم از سکوتت...
بی شرف ف ف ف ف ف ف ف ف ف اشکمونو درآ وردی٬ قلبمونم که به درد آوردی٬ زیر آمپول و سرم فرستادیمون..
میخوایی خون ببینی یا خون بازی را بندازی؟

دیگه نمینویسم٬ من با کرگدن سفر میکنم٬ به خاطر تو اومدم اینجا..
حالا بدون تو هم اینجا رو دوست ندارم
دیگه هیچوخت نمینویسم٬ هیجوخت

زهرا شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://sorkhfam.blogfa.com

اومدم ببینم این کرگدن کیه که اینقدر حرفشه؟؟؟یه عده به خونش تشنه انو یه عده فداییش!؟؟؟!!!
رسیدم اما چه رسیدنی!!
اومدم بخونمت تا ببینم کی هستی..ولی چه فایده خداحافظی کردی..
چه خداحافظیه دراماتیکی...چه رمانتیک...
دلم هوای خداحافظیه خودمو کرد..خداحافظ همین حالا..همین حالا که من تنهام..خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام..خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید..به یادآسمونی که منو از چشم تو میددید..
فی امان الله...

مهتاب شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://tabemaah.wordpress.com

این پست بد ترین پست کرگدن بود !
نه بخاطر خداحافظی ...
بخاطر کامنت هاش ...
بخاطر تمام کامنت هاش که در سکوت خونده شد ...
بخاطر پست های غمگینی که از دل این پست زاده شد ...
بخاطر لادن !
لادنی که نوشت : " من جایگاهی ندارم که شما بخواین به خاطر خواننده ای مثل من کار کنین ولی فقط می تونم خواهش کنم ... "

مسی ته تغاری شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ب.ظ http://masitahtaghari.blogspot.com/

اگه داری شوخی میکنی بدون که خیلی شوخیه بی مزه ایه
زود برگرد همینجا

عاطفه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

از صبح مثل چی دلم گرفته.. ولی چی میتونم بگم!

عاطی شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

خوب ببین . خوب بخون .
دیدی داری چیکار میکنی ؟ پاییز بلند رو چجوری آروم میکنی ، چه جوری برمیگردونی ؟ هیشکی خواهرتو چه جوری ... ؟ دلیلتو نمیدونم ولی خودت فکر کن ببین ارزششو داشت که اینکارو با ما بکنی ؟ که اشک اینهمه رو دربیاری ؟ که یه عده از رفتن شماها شادی کنن و راحتتر ریشه برنن تو بلاگستان تا نابودش کنن ؟ بد رفتی خیلی بد ، کاش اینجوری نمیرفتی حداقل .

[ بدون نام ] شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

محسن یه نمه چاقتر نشدی؟

یکی مثل من شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://hassankachal3.blogfa.com

همیشه پیش خودم میگفتم اگر بین وبلاگ نویسا یه نفر واقعا مرد باشه .. اون کرگدنه .. و امروز بهم ثابت شد ..
پاینده باشی مرد بزرگ ..

منیژه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

آقا محسن تو این کار و نمی کنی...یعنی نمی تونی این کار و بکنی...یعنی دست خودت نیست...اومدنت دست خودت بوده...ساختن این خونه با اختیار خودت بوده اما بستن در این خونه و قفل زدن به درش و رفتن دیگه با خودت نیست...اصلاْ تو اگه هر روز صبح نیای در خونه تو آب و جارو کنی و یه لبخند رو لبای ما و یا یه قطره ی اشک گوشه ی چشمای ما نذاری صبح ات شب نمیشه...اگه برادر خسته ای رخصت بخواه...برو تا نفسی تازه کنی...چرا دل ما خون میکنی...من که میدونم تو نمی تونی بری...منتظریم تا برگردی محسن جان!

دخترک زبون دراز شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.dokhtarezabonderaz.blogfa.com

آقا محسن می دونی ؟

هیشکی دیگه نمی نویسه کیامهر شوکه شده فلوت زن بغض کرده مثل نیما مثل محسن پاییز بلند مثل عمه زری مثل الهه ...
آقا محسن امروز از این که بهت یکی گفت چرند نویس یکی گفت که ترسیدین خداحافظی کردین ناراحت شدم ...این رسمش نبود ...میدونم شوخیه اگه قرار بود بری کامنتدونی رو غیر فعال می کردی.نه؟

سیمین شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ب.ظ

دست خودم نیست.هی میام ببینم آپ کردی؟
شاید بگی شوخی بوده....

تک درخت شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ

این کارو با ما نمیکنی. نه؟

... شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ب.ظ

یه بار از رادیو شنیدم:
خداحافظی را دوست دارم ، چون تو میروی............دلت نمی آید .........بر میگردی .............و دوباره سلام می کنی.

نیما شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

من موندم بین مردی و شکوندن دل این همه ادم چه رابطه ای داره آقا محسن !

حسن کچل عزیز ! شما اگه از چیزی خبرداری پس مارو هم روشن کن ! چون من فکر نکنم که محسن خان خودشو درگیر مسئله هایی کرده که شما بخاطرش بلاگتو بستی ! اصلا تویه مرامش نیست ! میفهمی چی میگم دادا ؟

ماهان شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://mahanmomeni.persianblog.ir

نکن این کارو بهت عادت کردیم با معرفت تر از این حرف هایی ما که منتظرتیم از برشین بلاگ که رفتی حالا نوبت بلاگستانه؟ یک روزی می یای دوباره من مطمئنم

پاییز بلند یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

صدامو برات ضبط میکنم میفرستم تا بدونی چه حال و روزی برام درس کردی تاواریش
میفرستم که داشته باشی
تا بدونی روز اول سال
روزی که همه خوشحالن و میزنن و میرقصن من اومدم خونه و گوشه اتاقم دارم ..
دمت گرم٬ همیشه اشکمو به شادی درآوردی حالا این همه تلخ و .. با رنج.. با غم.. با خاطره.. با ترس نبودنت..


دلژین یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ http://drdeljeen.com

واقعا نمیدونم داره سر وبلاگستان چه بلایی میاد

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به ایها الناس! (کامنتگذاران سابق!) :

انقدر کامنتای غم انگیزناک نذارید و پستای خداحافظی نذارید و حرکتهای اینجوری نکنید که کرگدن تو رودرواسی بمونه دیگه نتونه برگرده! بیاید اینجا ولی یواشکی! بصورت زیر چشمی و کنترل نامحسوس! سوت بزنید و اینور اونور رو نگاه کنید که یه موقع فکر نکنه حواستون بهش هست! (آیکون "حواس آدم به کسی بودن!")...
من این کرگدنو میشناسم! برمیگرده!...فقط کمی باید بهش فرصت داد...چند وقتی کسی بهش کاری نداشته باشه حالش بهتر میشه و برمیگرده...قول میدم...بابا دارم میگم قول میدم! رو قول من حساب کنید یه کم!...بدبختی گیر کردیما! هویج هم قبل از قول دادنش یه کم اندیشه میکنه چه برسه به بنده! لذا اونکارایی که در پاراگراف قبلی گفتم رو انجام بدید و دل قوی دارید!

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.zafa.blogsky.com

کرگدن نمی بینی این همه عجز و درخواست و تمنا رو؟من که دلم از سنگه اشکم داره در می آد!!!!!!!
می بینی این همه چقدر دارند تمنا می کنن!!!خود من حاضر نیستم یه صدم این تمنا بکنم تو دنیای واقعی چه برسه به اینجا که مجازیه!!!!
بیا و همه رو خوشحال کن!
بچه ها گفتن منم میگم!امید بلاگستانی!همین جوری اینجا سوت وکوره!نذار یه گورستان واقعی بشه!

الهه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

http://khooneyedel.blogsky.com/1389/10/12/post-8/
این پست تقدیم به شما......

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به کرگدن! :

ولی خداییش حالی میده آدم انقدر طرفدار داشته باشه ها! امروز از وقتی آپدیت کردی کلی چیز خوردم (چی بهش میگن!؟...آها! غبطه!)...
بنده الان چهل و چند روزه ننوشتم یکی نمیاد بگه خرت به چند من! ...واللا من به کامنت تبلیغاتی "اسپری تاخیری جدید رسید!" یا "خوب نوشتی! بدو بیا گلم منم آپدیتم!" یا "وبلاگ بنده با موضوع نقش آموکسی سیسیلین در افزایش جنون گاوی در ملخهای نابالغ نادان آپدیت است!" هم راضیم!
حتی یکی نمیاد بهم فحش بده!...اونایی هم که میان یا منو با یکی اشتباه گرفتن! یا حال تو رو میپرسن! یا من یه چیزی قبلا ها ازشون پرسیدم که اومدن جواب بدن!...

خلاصه که از شوخی گدشته قدر این دوستاتو بدون کرگدن جان (خداییش حال کردی از اون دری وریایی که گفتم چه نتیجه گیری آدم حسابیانه ای کردم!؟)...

مینا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

طیق توصیه ی حمید چند ظلعی خودمون! اومدم سوت بزنم و برم
مینا به حمید: لاقل کرگدن با خدافظی میره. ولی تو چی ؟

مهتاب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ http://tabemaah.wordpress.com

آفرین مینا !
همینو بگو !
اومده اینجا بلبل زبونی هم می کنه !

مینا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

بازم به حمید: نه جون من توو چشام نگاه کن... نترس بابا.نگاه کن
کسی نمیاد وبلاگت خودشو جسارتا جر بده !که بیا بنویس؟
کسی نمیاد هی اینو واسه روحیه دادن بهت بفرسته؟ . خوب چیزیه. میدونی چیو میگم. خجالت عزیزم. خجالت.

نیمه جدی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

پست آخرم را برای شما نوشتم... فکر می کنم فقط خودتان بفهمیدش و این که چقدر برایم سخت بوده خداحافظیتان...

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مینا! :
اول اینکه "خودمون" یعنی چی!؟...الکی با من پسرخاله دخترعمو نشو! (چون عقدشون در آسمون بسته شده! برای خودت شر میشه! از ما گفتن!)...
دوم اینکه خواهر من چرا شایعه میکنی!؟ بنده که خداحافظی نکردم! فقط کمی در دوران نقاهت بعد از کارای پاره کننده شرکت هستم!...همینروزا برمیگردم ایشالا!
سوم اینکه حال خوب هستی شما!؟...ما خیلی مخلصیما! بهتون گفتن!؟ (بیاید کمی چت کنیم و جنجال بیفرینیم که کرگدن بدین بهانه مداخله مستقیم کنه!)...

یکی مثل من یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://hassankachal3.blogfa.com

مردی یعنی اینکه پا رو بزاری رو احساست و بری جلو نیما جان .. مردی یعنی اینکه روی تصمیمی که میگیری وایسی .. درسته که وبلاگستان با این خداحافظی بی پدر شد .. ولی محسن خان به من یکی که ثابت کرد خیلی آدم بزرگیه ..
فکر نمیکنم به این جریانات مسخره اخیر هم ربطی داشته باشه .. ربط هم داشته باشه به من ربطی نداره !
فقط اینکه همه و همه کرگدن رو خیلی دوست دارند .. بدرود کرگدن ..

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مینا! :
بابا عجب بدبختی گیر کردیم! اینارو گفتم کرگدن خوشحال بشه وگرنه کیه که از انبوده هوادران سرسخت من بیخبر باشه!؟ (آیکون "روتو برم بشر!")...

الهه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

حمید الان که اینجایی یعنی عمق فاجعه!اینکه تا این ساعت بیداری و اینجا داری کامنت میذاری یعنی ترکیدگی دلا رو دیدی!ترک خوردیم...ترک...

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به مهتاب! :
به به مهتاب بانو!...خوبی؟...تو چی میگی نصفه شبی!؟ (آیکون "سلام علیک مهربانانه خشونت بار ابلهانه!")...وبلاگ داداشمونه! چند وقت نبودیم حالا هم که اومدیم داره جمع میکنه گفتیم چند تا کامنت بذاریم لودگی کنیم دور همی! واللا!...
حیف که اون وردپرس هارجکی کافر شما آیکون نداره وگزنه میومده جواب این آیکونی که برام گذاشتی رو میدادم!

مهتاب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://tabemaah.wordpress.com

بابا الهه ...
اینهمه این بچه نفس زد !
...
نکنین اینجوری خب آدم دق می کنه !
انگار که ...

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ http://www.zafa.blogsky.com

حمید چه حالی داری اینقد می تایپی اونم از نوغ فارسی

الهه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

مهتاب جون پست کیامهر رو که بخونی حال منو میفهمی....نمیتونم بخندم.......

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به الهه :
الهه جان...پستتو خوندم...منم ناراحتم...ولی باور کن همینی که تو چند تا کامنت بالاتر گفتم میشه و کرگدن برمیگرده...
(کدوم کامنت!؟ خب بابا برو خودت بخون دیگه! ملت انتظار دارن لقمه رو آماده بذاری تو دهنشون! واللا! )...

یه چیز بیربط! : نمیدونم چرا هر وقت اسمتو تایپ میکنم یکی در میون به جای دو بار "ه" دو بار "ل" میزنم و میشه "الله"!...الانم بالا نوشته بودم "به الله :"!

کرگدن یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ

امروز روز تلخی بود که سراسر به خوندن لطف دریایی شماها گذشت با بغض ... با گریه ... همتون منو میشناسید ... اینهمه کامنت ... اینهمه زنگ و اس ام اس ... صدای چه کسایی رو که امروز نشنیدم ... کسایی که خیلی وخت بود دلم لک زده بود واسه صداشون ... اینکه میگم منو میشناسین از این نظر میگم که خوب می دونید که من ده سال اینجا نوشتم و زندگی کردم با نوشتنم ... پس لابد دلیل این کندن و چمدون بستن خیلی گنده بوده ... انقد که آدمو سنگ کنه در برابر ایییینهمه محبت بی حد که اگه حتی لایق یک صدمش ام باشم باید کلامو بندازم بالا ... که اگه دلیل کوچیک و مسخره ای بود باید سرمو میذاشتم می مردم از شرمندگی خودم و شما ...یه حرفایی رو نمیشه زد ... اصلن جنسش جور نیس با جار زدن ... یه زخمایی رو نمیشه نشون کسی داد ... زخمه دیگه ... مال خود خودته ... یه وختایی آدما یه روزه می ریزن ... پیر میشن ... خم میشن ... میشکنن ... له میشن ... اونوخته که جمع کردنشون محاله ... یا لااقل نزدیک به محال ... محسن باقرلویی که الان داره اینا رو تایپ می کنه دیگه محسن باقرلوی دو روز پیش نیس ... گفتم واسم دعا کنید که لابد دعا کردید ... و این خوبه دیگه ... محشره ... همینکه الان می تونم اینا رو واستون بنویسم اثر اینهمه انرژی باصفاس دیگه ... مورد عنایت این همه آدم خوب بودن دنیا دنیا می ارزه ... اینو الاغ هم می فهمه چه برسه به کرگدن ... خلاصه که می خوام بگم دم همه تون گرم ... که اینقده باعشقید و با مرام ... اسم نمی برم چون زیادید ماشالا ... دست تک تکتونو می بوسم و مخلص همه تونم ... شاید یه روزی یه جایی دوباره همدیگه رو دیدیم ... کسی چه می دونه .

مینا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ

به حمید: پسر خالت شدم آیکیو نه دختر عمو! بیخود به شکمت صابون نزن. من قصد ازدواج ندارم.
دوس دارم شایعه پراکنی کنم. راستی دیدی بابای مسلمو فرستادم بیاد مملی رو بخوره؟ شانس آورد با علیرضا رفته بود آب زرشک نوش جان کنه!
(کرگدن نمیای چت روم؟) حمید ای اس ال پلیز؟

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

به A ز R ه H ر A اZ ! :
آره! خودمم در عجبم! (آیکون "در عجب!")...
نمیدونم چرا امشب بیش فعالی گرفتم!؟...

حمید یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

بچه ها بالاخره کرگدن سکوت خبریشو شکسته و چند تا بالاتر کامنت گذاشته (میدونم خودتون هم چشم دارید! جهت یاداوری گفتم! چرا تو ذوق آدم میزنید!؟)...
میرویم بخوانیم...

به مینا : جواب تو رو هم فردا از شکرت تو وبلاگ خودت میدم بچه پررو!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.