زندگی ادامه داره تاواریش ...

 

گفتم نمی نویسم چون واقعن نمی تونستم بنویسم ... چون حرفی نداشتم ... هنوزم ندارم ... چون خالی و لال شده بودم ... چون لحظه های تلخی رو تجربه کردم که مستحقش بودم و نبودم ... بودیم و نبودیم ... مریم طفلک رو هم اذیت کردم ... روراست ، افراط در وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی و ساعتهای بی شماری از سهم زندگی مشترک رو وقف دنیای مجازی کردن بدجوری زندگیمو خراب کرد ... طوری خراب کرد که باید از نو بسازمش و من برای این ساختن با انتقام شروو کردم ... انتقام از اولولون و کرگدن که ناخواسته گند زدن به زندگی م ... باور کنید آسون نیس بعد این همه سال تیشه به دیوارها و سقف های ساختهء خودت و ذهنت زدن و برگشتن سر خونهء اول و همه چیز رو از نو دیدن و تلاش برای دوباره شناختن و بازتعریفشون ... اینا رو خلاصه وار میگم صرفن واسه اینکه بفهمید تعطیل کردن وبلاگ واسه کسی که ده سال از زندگیشو خوب یا بد پای این فقره گذاشته کار راحتی نیس ... قر و اطوار و ناز و ادا نیس ... با خودم و دوستانم بازی کردن نیس ... اون موقع اصرار و لجبازی ای به ننوشتن نداشتم ... حالا هم ندارم ... هنوز هم حرفی ندارم و لالم اما چه میشه کرد ... گردونهء زندگی واسه هیچکس وانِمیسته ... این تویی که باید دمبالش بُدُوی اگه می خوای زندگی کنی و نه برعکس ... کامپیوتر و تلویزیون و موبایل رو خاموش کردن و توو محاق سکوت و بغض به سیگار و الکل و روانپزشک و آرامبخش پناه بردن هیچوخت واسه هیچکس راه حل و چارهء دائم نبوده و نخواهد بود ... اینجور دست و پا زدن ها فقط مسکّنن ... فرصت و مُهلتن واسه دست به زانو زدن و بلند شدن ... 

بیشتر از دو ساعت نشستم جلوی مانیتور تا بتونم این چن خط رو بنویسم ... جددن انگار این چن وخت که اینجا ننوشتم دستم و مغزم خشک شده ... بذارید اینجوری بگم که در طول این سالهای وبلاگ نویسی م خیلیا تعطیل کردن و رفتن ... چه مهم ؟ ... واقعیتش اینه که هر کدوم از ما یه ستارهء کوچیکیم توی این شبه کهکشان بزرگ دنیای مجازی ... عینهو آدممورچه های ریز توی دنیا و زندگی واقعی وختی که از اون بالا بالاهای ابرا بهشون نیگا کنی ... سوسو نزدن یه ستارهء کوچولو نظم راه شیری رو به هم می زنه ؟ ... نه نمیزنه ... غرق شدن یه مورچهء ریز توی سوراخ دستشویی چطور ؟ ... اینم نه ... واقع بین باشید لطفن ... خب واقعن نه ... یعنی به تلاونگ چپ کائنات هم بر نمیخوره ... بس که پیر و قدیمه ... بس که از این اومدن رفتنا دیده ...  

اما ... اما اینبار و این تعطیلی - لااقل از دید من - یه فرق بزرگ با تعطیلی هایی که تا حالا توی بلاگستان دیدم داشت و اونم لطف و محبت بی دریغ و زلال و تموم نشدنی شما نازنینا بود ... گواهش هم تعداد بازدیدها و کامنتها و پست گذاشتنا و سراغ گرفتناتون توی این حدود ۴۵ روزی که کرکرهء اینجا پایین بود ... به جان عزیزترین هام و به مرگ خودم نمی خوام بگم من فلان و من بهمان و ... هیشکی ندونه دیگه خودم که می دونم هیچ خری نیستم ... بابا به خدا من حتی هنوز درست نفهمیدم شماها چیچی این کرگدن ۳۵ ساله خسته و عنق و بداخم و مزخرف اراجیف نویس رو دوس دارین که انقد خاکمال و شرمندهء محبتهای مدامتون می کنیدش ... اینو جددی میگما ... فرقی ام نداره ، چه توی وبلاگ چه توی ارتباطات واقعی ... شاید هیچوختم نفهمم ولی هرچی که هست واسه من یکی که خوبه ... قشنگه ... با ارزشه ... عینهو یه تیکه نون تازه که سر گذر پای یه سقاخونه افتاده باشه بوسیدنی و روی چشم گذاشتنیه ...  

سعی می کنم گاه گداری اینجا باشم زیر سایه تون ...

از کیامهر عزیزم و از همه تون دنیا دنیا ممنونم  

و روی ماهتونو می بوسم .

نظرات 190 + ارسال نظر
هیشکی! چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ

کیامهر خیلی دلی.رفاقتت رو تعظیم میکنم.دوست داریم تاواریش.

حسین ترابی (پسر یک مزرعه دار) چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.torabi-hossein.blogfa.com

سلام بر محسن خان.
آقا ما کمی دیر رسیدیم گویا.
کاری در گاوداری پیش آمد. عذر موجه داریم.
خلاصه خیلی مخلصیم.

نیمه جدی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://nimejedi.blogsky.com

کف، سوت ، هورااااااااااااا
هیجان زده شدم... خوشحالم از بودنتون... خوشحالم از ته دل.

تیراژه (مهرداد) چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.teerajeh.persianblog.ir

خیلی هم خوب!

به سلامتی.

به امید داشتن یک فضای وبلاگی سالم و با تعامل... با حضور دوستای خوب و همدل.

فرشته چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

خوشحالم
مرسی که دوباره نوشتین

کورش تمدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

آقا من خیلی دیر رسیدم
دیگه ظرفها هم نموند من بشورم
شرمنده کاری پیش اومد
خوشحالم که نوشتید

کاتیا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ http://oldgirl.blogfa.com

وای آقا
چه خوب که شما برگشتین
اونم دست پر
با نوشابه و میوه و نون و چیپس و...

آقای کرگردن
شب خوشحال منو تکمیل کردین...

و این که... همین وبلاگ نویسی خوبه.. میشه گه گداری توش نوشت... میشه افراط و تفریط کرد.. همه چیز دست خودمونه...
شما باشین..

همین برای ما کافیه...

آخ جون بازی صوتی نوروز هم داریم حتما

در ضمن ما همین کرگردن ۳۵ ساله ی عنق و نمیدونم چی چی صاف و صادق رو دوست داریم.

باور کنید.

شب خوش

نازی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام آقای باقرلو امیدوارم این وقفه در نوشتن همانطور که خودتون گفتین باعث بشه آرامش بیشتری به زندگیتون برگرده امیدوارم همیشه شاد زندگی کنین
در جواب به علیرضا:
فکر کنم گودر فیلتر شده من از این طریق رفتم اول رفتم تو جیمیل بعد از اونجا رفتم گودر اینطوری جواب داد

سپیده چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ق.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام

عالیه خوشحالم که برگشتید به خونه خودتون به خونه ایی که خونه ی دل ... کی دلش میاد کرکره های این سرای محبت رو تا همیشه پایین بکشه حیف نیست ... امیدوارم همونجوری که گرد و غبار غم رو از دلت پاک کردی رنگ تلخ اندوه و نبودن رو هم برای همیشه از درو دیوار این خونه پاک کنی و بذاری صفای همیشه گی دل دوستان رو سرشار از عشق کنه

جوجه کلاغ چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ http://jujekalaagh.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااام کرگدن .....
میشه بازم بیای بنویسی واسمون ؟؟؟ توو وبلاگ خودت .....
من باز هم اعلام میکنم مثل دفه های قبل که، همیشه خواننده ی خاموشت بودم اما از این به بعد میخوام روشن باشم ...
بیا بنویس دیگه .....................................................
خیلی ها منتظرتن .... حالا منو که نمیشناسی هیچ ولی به خاطر دوستایی که باهاشون هزاران خاطره داری بیا بنویس ....

جوجه کلاغ چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ق.ظ http://jujekalaagh.blogfa.com

اجازه به ما هم از اون خوراکیا که دستتونه میدین ؟؟؟

سمیرا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir


این کرگدن سی و پنج ساله خسته و عنق و بداخم و مزخرف و اراجیف نویس رو به خاطر مظلومیت نگاهش و صمیمیت صداش و اشکی که خوندن هر سطر نوشته هاش به چشم میاره دوست داریم...خدا لعنتت کنه که اعتصابمو شکستی...اما خوشحالم که برگشتی...قدر کیامهر و دوستای اینجوریتو بدون..کم پیدا میشن توی این روزگار بی مرامی و یخ زدگی...جدی میگم

سمیرا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

مرسی کیامهر...خوش به حال هر کی که دوستی مثل تو داشته باشه

بیوطن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ق.ظ http://bivataan.persianblog.ir

از این پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم



سلام اولولون
من نمیدونم تو هر جور دوس داری بگرد دنبال شباهتای این غزال بالا با کرگدنی که تنها سفر نمیکنه ....



دوستت دارم تاواریش

لژیونلا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ق.ظ

کرگدن کرگدن تشکر تشکر

کیامهر چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام و صبح روز چهارشنبه شما به خیر
بری ما که اخرین روز کاریه
دلتون بسوزه
آخر هفته خوبی داشته باشید قربان

پنگوئن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ق.ظ http://pangoan2.blogfa.com

سلام
خوشحالم که دوباره مینویسید
دوباره هستید،هر چند هر از گاه

هاله بانو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

نه اینکه منم مودب اومدم بگم صبح عالی متعالی

هاله بانو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ق.ظ http://halehsadeghi.persianblog.ir/

دل خودت بسوزه کیامهر تو آخر سر منو دیونه می کنی
منم امروز آخرین روز کاریمه البته اگه بتونم چشمام رو باز نگه دارم تا روز تموم بشه

هیشکی! چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سالار.
امروز به داداشی و هممه میگم صبتون بخیرررررررررررررررر

هیشکی! چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

دیشب دق کردم نت نداشتم..
اما با گوشیم کامنت گذاشتم تا منم تو این شادی سهم داشته باشم..

کوشالشاهی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ http://www.dagdo.blogfa.com

یه حرکت دسته جمعی. کرکره همه وبلاگهای پر خواننده یکهو کشیده شد پایین. چرا؟

ایران دخت چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ http://iran2kht.persianblog.ir

سلام جناب کرگدن..
خیلی خوبه که اومدین و نوشتین .. اما زندگیتون- زندگی مشترکتون- خیلی مهم تره...
ما هم دوستم داریم شما خوش و خرم باشید

هیشکی! چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ق.ظ http://hishkii.blogsky.com

دیشب اشکام اشک شوق بود ..دیشب بعد از چندین شب با لبخند خوابیدم..
یه دنیا ممنون از شما به خاطر ضیافت دیشب..واز کیامهر عزیز به خاطر بانی این جشن و یه دنیا ممنون از همه ی بچه های بلاگستان..

ترنج چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

تبریک می گم وخوشامد ...
خوش اومدین

سمیرا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

ایران دخت عزیز چرا فکر میکنید وبلاگ با زندگی مشترک در تضاده؟

پاتینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ http://patina.ir

سلام
خیلی خوشحالم ازین که هستین و دوباره مینویسین

مامانگار چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام کرگدن نازنین...
...ببخشید که دیشب نتونستم تو مهمونی باشم...
متن دلشادکنی بود..و همین دوباره قلم بدست گرفتن و گاه گدار نوشتنت.. نوید بهتر شدن حالته !!...
..از تو جز این انتظار نمیره که این همه دوستی و محبت بچه هارو نتونی ندیده بگیری..و انکار کنی که در حال و احوالاتت تاثیر مثبتی داشته !!...
...مگه زندگی چیزی بجز همین ارتباطات و ریسمانهای اتصال دل آدمهاست؟!...
...شما خودشو خسته نکن که بفهمی چرا دوستت دارن..این چرایی چه اهمیتی داره..مهم اینه که باهمین وضعیتی که داری همه دوستت دارن...
..پس مثل همیشه خودت باش...واگه واقعا دوست داری بازم بنویسی..بنویس..مطمئنم مریم هم تو رو درک میکنه و کمکت میکنه..

سهبا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . یک چیزایی واسه همه ما آدما ارزش محسوب میشن . مثل صداقت ، مثل انسانیت ، مثل برخوردهای احترام آمیز در عین تفاوت ها ، مثل حرمت گذاشتن به عقیده دیگران ! مثل روحیه کمک کردن به دیگران ، اونهم طوری که به چشم بقیه نیاد و فقط خودت بدونی توی دلت با خدات ! ایناست که ارزشمنده و شما رو هم به خاطر همینهاست که دوست داریم آقا محسن و هر چقدر هم که شما نخواهید ، یادمون نمیره خوبی هاتون رو . پس باشید همیشه سلامت و شاد . ما هم به خوبی و خوشحالی شما راضی هستیم .

lilita چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

بعله تاواریش! بعله که زندگی ادامه داره... خیلی خیلی خیلی خوش اومدید! منتظر یدونه ازون پستای جنجالی هستیم!

م . ح . م . د چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://baghema.blogsky.com/

سلام کرگدن جان ... خوبی ؟!

ببخشید که دیشب نشد بیام ... از تهران اومده بودم و خیلی خسته بودم ...

خیلی خوشحالم که برگشتی .. امیدوارم باز با پستهای دلی و خوشگل همه ی بچه ها را دور هم جمع کنی ...

خیلی 4کریم ... ب یاد اون موقع که نمینوشتی :

سلام کرگدن جان ... صبح گرم و بهاریت بخیر ...

رها پویا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

به به چه خبره اینجا
خوش باشید بچه ها
و سلام به شما آقا محسن
درکتون میکنم ... اما شما باشید ما خوشحال میشیم و شما راحت باشید و راضی ما خوشحال تریم
برقرار باشید به هر حال

فاطـــــمهانتـــــظار چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.FatemeEntezar.com

سلام
خوشحالم که گاه گداری اینجا خواهی نوشت

آناهیتا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام

خوشحالم برگشتین
جاتون خیلی خالی بود
امیدوارم دیگه خودتون رو اینطوری مجازات نکنید!

منیژه چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://nasimayeman.persianblog.or

سلام...خوش برگشتی آقای محسن...بازم اینجا رو برامون آب و جارو زدی...دست مریزاد...چه خوب...بوی بهار و عید که میاد...اینجا رو هم آب و جارو زدید عطر دل انگیز خاک بلند شده...خوشحالمون کردی...همون گاه گداری نوشتن هم خوبه...حداقل دلمون خوشه هستی...میدونی محسن چیه که دامنگیر خاک این اولولون شدیم؟؟؟؟ صداقتِ...صافیِ...یکرنگیِ...سادگیِ...چیزی که این روزا خیلی کمیاب شده و شاید نایاب شده...بنویس...کم بنویس...اما بنویس...

بهنام چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام.
صبح عالی متعالی قربان...

الهه چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااااااااااام....
به به...چه صبح دل انگیزی...الان پر از انرژی مثبت دوستای خوبه اینجا به اضافه ی مقادیر زیادی ذوق زدگی....
دیشب اینقدر خوشحال و شاد بودم که رفتم پی خونه تکونی و تا ۴ صبح یه کله کار کردم!به این میگن دوپینگ!
صبحتون بخییییر....اگر فکر کردین از دست ما خلاصی دارین سخت در اشتباهین...ما همچنان حضور داریم اینجا

مامانگار چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

...اخیرا خیلی از پستهای کیامهر ..مستقیم و یا غیر مستقیم اندر احوالات شما کرگدن جان..بوده...
..واین نشونه یه عشق و دوستی و رفاقت کم نظیریه!!..آففرین به این مرام...
..اما تاثیر ننوشتن شما ..باعث تغییر حال و هوای وب و مطالب کیامهر هم شده..و برای تداوم راه شما و وفاداری به آرمانهای تان..و جمع کردن و خوشحال کردن بچه ها..تلاش زیادی میکنه !..
..و به همین دلیل ..از اون پستهای کیامهری..که همیشه تو ذهن هامون باقی هست و مخصوص خودشه !..کمتر دیده میشه...و این حیفه از اون قلم محشررر..
...پس بنویس کرگدن جان ..بیشتر بنویس..و حال و هوای زمستونیت رو بهاااااااری کن..درررررررررررررررررررررود...

...راستی نمیشد نوشابه مشکی میگرفتی...این زردا خوب نیس ها!...رنگ آزروبین و سان ست یلو داره که برا سلامتی ضرررر داره !!

افروز چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://apoji.persianblog.ir

بازگشتتون را تبریک میگم چه پست دلنشینی هم نوشتین انشالا با یه برنامه ریزی درست و حسابی از این به بعد هم اینجا می بینیمتون هم دیگه شرمنده مریم خانوم نمی شین امیدوارم چرخ زندگیتون همیشه با شادی بچرخه،چه میوه های خوشمزه ای هم گرفتین چشم آدمو میگیره

مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام.:) صبح بخیر.

فری چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ http://fernevis.blogfa.com

بازگشتتون مبارک باشه...

منجوق چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

سلام
خوشحالم که با خودت به نتیجه رسیدی و امیدوارم این تعادل رو برا همیشه حفظ کنی.

عاطفه چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام دادا محسن.. خب اینکه آدم بعد یه روز بدون اینترنتی بیاد ببینه شهریارش برگشته کلی حالش خوب میشه و کلی انرژی میگیره..اما اینکه ببینه چقدر دیربه مهمونی رسیده و همه ی میوه ها و ساندویچ ها رو خوردن خیلی حرص میخوره (من آیکون همون آدمه ام الان)

گل گیسو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ http://gol-gisoo.blogsky.com

سلام
چقدر عالی که گاهی برامون مینویسین

حمید چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- خوشحالم که برگشتی...ورود دوباره تان به میهن مجازی را شادباش و تبریک و اینچیزا!...

- امیدوارم دلیل حال بدت هرچی که بوده برطرف شده باشه و اگر نشده باهاش کنار اومده باشی و خلاصه که حالا حالت بهتر شده باشه...

- امیدوارم بتونی به این تعادلی که میخوای برسی...هرچند اگه نرسی هم باز از وضعیتی که در این 45 روز داشتی بهتر خواهد بود...از این نظر میگم که خداییش بشین با خودت دو دو تا چهار تا کن ببین این مدتی که نمینوشتی در روز چند ساعت بیشتر وقت برای "زندگی مشترک" گذاشتی و کیفیت این ساعاتی که به این بخش از زندگیت اضافه شده بود چطور بود...خودتم میدونی که وقتی در این محیط هستی شادتری و مطمئن باش یه آدم شاد که روزی نیم ساعت با آدم باشه بهتر از آدم غمگینیه که 24 ساعت ور دل آدم باشه!...

- بچه ها برات سنگ تموم گذاشتن...دمشون گرم...

حمید چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

لحن این کامنت بالایی چقد جدی شد!...بیزحمت آخر همشون یک فقره هم تصور کن!...

وروجک جیغ جیغو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ق.ظ http://jighestan.blogfa.com

جییییییییییییییییییییییییییییییییغ
نمی دونم چرا واقعا نمی دونم چرا انقد خوشحال شدم پستتونو دیدم
جدا چرا؟؟؟؟؟؟؟

مژگان امینی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog .ir

سلام
حالا حالتون خوب شده .خودتان را واکسینه کردید؟
یک برنامه ی اساسی برای حق تقدم مریم بانو و زندگی دارید؟
امیدوارم که دل هردوتون شاد باشه همانطور که دل ما را شاد می کنید.

نیما چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

ظهر عالی متعالی قربان !

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ http://denizlove.blogsky.com/

دیشب که مهمونی بودیم نشد بیایم امااین پست تلخ هم شیرین بود...
یعنی واقع حرفی برای گفتن نیست من کاملا بر عکس فکر میکردم!!!
مدونین هی میخوام ادامه بدم ده بار نوشتم پاک کردم کامنتمو من کم آوردم!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.