خواننده دیگر عزیز ؛ شاید محسن به دلیل اندوه شدید این روزهاش نتونسته جوابت و بده و شاید هم دیروقت باشه و بیدار نباشه. من اما چون بیدارم و کامنتت و دیدم برات می گم که چی شده. شیرزاد از دوستان وبلاگی محسن بود که به تازگی هم با هم اشنا شده بودند. دوست بسیار خوبی هم بوده. چند روز پیش موقع کوهنوری می خواد به دختری کمک کنه ، برای نجات جان اون اقدا می کنه اما خودش پرت می شه پایین سرش می خوره به سنگ و ضربه مغزی می شه و الان هم متاسفانه در بین ما نیست. برقرار باشی .
به خواننده دیگر: لطفاً شما که عین جمله منو کپی پیست می کنید یکمی مؤدبانه تر صحبت کنید و من رو هم با خودتون جمع نبندین، در ضمن مراعات حال آقای باقرلو رو هم توی این شرایط بکنید، ایشون اگه بیدار باشن و حالشون هم خوب باشه به « شما و امثال شما » هم جواب می دن، الان به وقت ایران دم دمای صبحه، ساعت خدمتتون نیست ؟!
به مکث: از توضیحتون ممنونم و برای ایشون طلب آمرزش می کنم.
یادمه وقتی پسرم رفته بود من بودم و نبودم......حتی یادم نیست کیا اومدن اما خب احساس حضورشون خیلی کمک کرد.اینکه وقتی داری میسوزی کسایی باهات همدردی کنن خیلی از درد و داغ تنهائیت کم می کنه......نمیدونین داغ جوون چقدر تلخه......نمیدونین تنهائی یه زن جوون و عاشق چقدر............خدا شما رو نگه داره بچه های خوبم......
مامانگار
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ
...خداااای من..عجب عکسیه !!!!!!..... ...به وضوح داره میره !...داره خداحافظی میکنه !.. ...انگار میخواد پشت کنه به همه این دنیای ظاهری !... ..فقط یه لحظه !... ...شیرزاد..شیرزاد...برگرد.. ...نگاه کن !...منو ببین !.. ...خداحافظ رفیق...خداحافظ...
مامانگار
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ
...کرگدن عزیز... ...ما که سعادت اومدن و خداحافظی ازش رو نداریم.. ...اما اگه شما لطف کنی و از این ضیافت..از این مهمونی خونه ابدی شیرزاد...یه پست گزارش مصور برای دل اونایی که نتونستن بیان بگذاری..مطمئنن با دیدن اون صحنه های بیادموندنی !... احساس حضور مجازی کرده..و کمتر حسرت میخوریم !... ...ممنونم...ممنون..
از صب این عکس روبرومه..هزار فکر تو سرم اومد.. دلم میخواست شیرزاد صدامو میشنید تا باهاش حرف بزنم.. بگم..بگم..حتما خودت میدونستی که داری میری برا همین عینک زدی که چشمت به چشمای مریمت نیوفته! چون خودتم دلت نمی اومد تنهاش بذاری و به این زودی بری مگه نه؟!..
این عکسه چقد حرف داره بر عکس بقیه ی عکساش که اصلا حرف نداره بابام اونور داره سنتور می زنه من دارم این عکس و می بینم چه حال و هوای بدی دارم من الان سنتور یه غمی داره تو صداش این عکسه خیلی صداش صاف و زلاله
دلارام
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ
حرفخونه
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ
عجیبه.عکس خیلی پر حسیه. پره از حس وداع. یا شاید حالا که این اتفاق شوم افتاده من اینطوری حس میکنم. اما از نگاه من رفتن اش با سختی و وابستگی و عذاب نبوده تو حس این عکس. مث یه پرواز بوده ....مث یه اوج گرفتن ساده.مث یه ..... روحش شاد
امروز صبحمو با این پست و این عکس شروع کردم....الان از دانشگاه برگشتم و انگار نه انگار از خونه رفته بودم بیرون....این عکس تا همین الان جلوی چشمم بود.....انگار از صبح همینجا نشسته بودم و هیچ جا نرفتم.......چه دلتنگی بی حدی افتاده به جونم..........
از پس پرده ی اشک...اینجوری نگام نکن...وقت رفتنم رسیده..دوباره صدام نکن........ وای ....فکر کنم تا عمر دارم واسه هر عکسی که از کسی میگیرم دلم بلرزه که نکنه این آخرین عکس باشه...که این آخرین نگاه باشه....وای...
چی بگم خودش راحت شد ، دورو بریا هستن که نابود میشن . منم برادرم و تازه از دست دادم خوب درک میکنم الان همسرش چی میکشه . ولی چاره ای نیست باید سوخت و ساخت با اتفاقای زندگی ... چاه داند که به من عمر چنان می گذرد ، قصه کوتاه کنم ور نه سخن بسیار است . خدا بیامرزه
آقای باقرلو می شه بگین دقیقاً چه اتفاقی اون روز افتاده؟
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش ...
امان از این دل!
آآه شیرزاد ...
الان کجایی مرد؟؟؟
میدونم الان مریمتو که داره تو تنهاییش به یادت اشک میریزه رو بغل کردی و سعی میکنی دلداذیش بدی و بگی مریمم من اینجام اینجاا.. هیچوقت ترکت نمیکنم
آآه شیرزاد شیرزاد شیرزاد ...
آقای باقرلو می شه بگین دقیقاً چه اتفاقی اون روز افتاده؟
یعنی آنقدر من بی نام و نشان رو به اونجاتون حساب می کنین؟ من و امثال من.چی شده این رفیق خدابیامرزتون. خدا رحمتش کنه...
محسن وقتی دیدم وبلاگت به روز شده کمی دلم اروم گرفت... مراقب خودت باش رفیق.
خواننده دیگر عزیز ؛ شاید محسن به دلیل اندوه شدید این روزهاش نتونسته جوابت و بده و شاید هم دیروقت باشه و بیدار نباشه. من اما چون بیدارم و کامنتت و دیدم برات می گم که چی شده. شیرزاد از دوستان وبلاگی محسن بود که به تازگی هم با هم اشنا شده بودند. دوست بسیار خوبی هم بوده. چند روز پیش موقع کوهنوری می خواد به دختری کمک کنه ، برای نجات جان اون اقدا می کنه اما خودش پرت می شه پایین سرش می خوره به سنگ و ضربه مغزی می شه و الان هم متاسفانه در بین ما نیست. برقرار باشی .
به خواننده دیگر:
لطفاً شما که عین جمله منو کپی پیست می کنید یکمی مؤدبانه تر صحبت کنید و من رو هم با خودتون جمع نبندین، در ضمن مراعات حال آقای باقرلو رو هم توی این شرایط بکنید، ایشون اگه بیدار باشن و حالشون هم خوب باشه به « شما و امثال شما » هم جواب می دن، الان به وقت ایران دم دمای صبحه، ساعت خدمتتون نیست ؟!
به مکث:
از توضیحتون ممنونم و برای ایشون طلب آمرزش می کنم.
یادمه وقتی پسرم رفته بود من بودم و نبودم......حتی یادم نیست کیا اومدن اما خب احساس حضورشون خیلی کمک کرد.اینکه وقتی داری میسوزی کسایی باهات همدردی کنن خیلی از درد و داغ تنهائیت کم می کنه......نمیدونین داغ جوون چقدر تلخه......نمیدونین تنهائی یه زن جوون و عاشق چقدر............خدا شما رو نگه داره بچه های خوبم......
...خداااای من..عجب عکسیه !!!!!!.....
...به وضوح داره میره !...داره خداحافظی میکنه !..
...انگار میخواد پشت کنه به همه این دنیای ظاهری !...
..فقط یه لحظه !...
...شیرزاد..شیرزاد...برگرد..
...نگاه کن !...منو ببین !..
...خداحافظ رفیق...خداحافظ...
...کرگدن عزیز...
...ما که سعادت اومدن و خداحافظی ازش رو نداریم..
...اما اگه شما لطف کنی و از این ضیافت..از این مهمونی خونه ابدی شیرزاد...یه پست گزارش مصور برای دل اونایی که نتونستن بیان بگذاری..مطمئنن با دیدن اون صحنه های بیادموندنی !... احساس حضور مجازی کرده..و کمتر حسرت میخوریم !...
...ممنونم...ممنون..
چی میشه گفت به این عکس واقعا؟
وای!
دقایقی پیش از همیشه رفتن ... نیم نگاهی به ما و بعد ...
سلام ..
واااااااااای داداشی این عکس چقدر غم داره ..
جمه هر جور شده خودمو می رسونم..
از صب این عکس روبرومه..هزار فکر تو سرم اومد..
دلم میخواست شیرزاد صدامو میشنید تا باهاش حرف بزنم..
بگم..بگم..حتما خودت میدونستی که داری میری برا همین عینک زدی که چشمت به چشمای مریمت نیوفته! چون خودتم دلت نمی اومد تنهاش بذاری و به این زودی بری مگه نه؟!..
تسلیت میگم...
این عکسه چقد حرف داره بر عکس بقیه ی عکساش که اصلا حرف نداره
بابام اونور داره سنتور می زنه
من دارم این عکس و می بینم
چه حال و هوای بدی دارم من الان
سنتور یه غمی داره تو صداش
این عکسه خیلی صداش صاف و زلاله
آن دم که به قاب نقش می گیریم، خاطره می شویم...
عجیبه.عکس خیلی پر حسیه. پره از حس وداع.
یا شاید حالا که این اتفاق شوم افتاده من اینطوری حس میکنم.
اما از نگاه من رفتن اش با سختی و وابستگی و عذاب نبوده تو حس این عکس. مث یه پرواز بوده ....مث یه اوج گرفتن ساده.مث یه .....
روحش شاد
....
چقدر زود دیر میشه گاهی...
روحش شاد...
این عکسه جدی جدی داره حرف می زنه.
حیف بودی شیرزاد جان.
محسن جان
مواظبه خودت باش
امیدوارم روحش شاد باشه ..
چقدر تلخه عمو محسن....عکسش هنوز هست اما خودش نیست!
کاش وقتی برگشت و به دوربین لبخند زد اون راه لعنتی رو ادامه نمی داد..........و یه عالمه ایکاش!
امروز صبحمو با این پست و این عکس شروع کردم....الان از دانشگاه برگشتم و انگار نه انگار از خونه رفته بودم بیرون....این عکس تا همین الان جلوی چشمم بود.....انگار از صبح همینجا نشسته بودم و هیچ جا نرفتم.......چه دلتنگی بی حدی افتاده به جونم..........
سفر به خیر
دوست دارم به کلبه درویشی من یه سر بزنید
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
از پس پرده ی اشک...اینجوری نگام نکن...وقت رفتنم رسیده..دوباره صدام نکن........
وای ....فکر کنم تا عمر دارم واسه هر عکسی که از کسی میگیرم دلم بلرزه که نکنه این آخرین عکس باشه...که این آخرین نگاه باشه....وای...
عجب حسی تو این عکسه ...روحش شاد ..
چی بگم خودش راحت شد ، دورو بریا هستن که نابود میشن . منم برادرم و تازه از دست دادم خوب درک میکنم الان همسرش چی میکشه . ولی چاره ای نیست باید سوخت و ساخت با اتفاقای زندگی ...
چاه داند که به من عمر چنان می گذرد ، قصه کوتاه کنم ور نه سخن بسیار است . خدا بیامرزه
خیلی زحمت کشیدی محسن جان
خیلی حالت بد بود امروز درکت میکنم
ایشالله همیشه سلامت و تندرست باشی برادر
اصلا نمی شناختمشون.اصلا نخونده بودمشون.
اما الان همش میرم اخرین پستشو نگاه میکنم.میرم اخرین کامنت و میخونم که بی جواب مونده بعد دیگه نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم...
عجب دنیایی.
غرین رحمت الهی
خواهش محسن جان
دیروز واقعا حال بدی داشتی
خدا به خودت و همسرت سلامتی و عزت بده
ایشالله تو شادیهاتون شرکت کنیم
اولین باره میام اینجا ولی واقعا اعصابم به هم ریخت یعنی همینجوری و به همین راحتی عزیزانمون رو از دست میدیم ......
واقعا متاسفم...
روحش شاد.....