ظهر زوالهء روز تعطیل با مریم زدیم بیرون که لباس مجلسی بخرد برای عروسی امشب خواهر دوستش ... تقریبن مطمئن بودم که غیر ممکن است این ساعت از روز تعطیل که رسمن از آسمان آتش می بارد جایی باز باشد ولی باز بود ! ... پاساژ شانزه لیزه جای سوزن انداختن نبود ... لبالب بود از زنها و دخترهای در جستجوی لباس ... و مردهای خسته و کلافهء منتظر جلوی مزون ها ... سرشار از عشوه ها و لوندی های تخصصی مصنوعی جهت تخفیف تا سر حد امکان ... پر از دختر بچچه ها و پسر بچچه های بستنی و لواشک به دستِ عرق کرده و نق نقو ... پر از پچ پچ های عصبی زوج های جوان کم پول ... پر از صندل های رنگارنگ و ناخن های با عجله لاک زده ... پر از دود سیگارهای تا نصفه کشیدهء بی دلیل ... پر از فروشنده های جوانِ بازو و خط کوN بیرون انداختهء خسته از هیزی و متلک های تکراری هر روز از وختِ بالا دادن کرکره تا بوق سگ ... پر از نگاههای حسرتبار دخترکان ابرو پاچه بُزیِ با پدر و مادر خرید آمده به دختران هفتاد قلم مالیده ... پر از نگاههای خشمگینانه و دشمنانهء زنهای چادری چاق بی آرایش دمبال شوهر راه افتاده به همتایان مانتو تنگ و کوتاه پوشیدهء باربی دست در حلقهء بازوی مثلن یار انداخته ... پر از چانه زنی های ناشیانهء هیستریک مردان عابربانک به دست شلوار پارچه ای و لبخند پیروزمندانهء احمقانه شان وختی که از در مغازه ها بیرون می آمدند و لبخند پیروزمندانهء واقعی را بر لب گرگفروشنده های جین پوش زیر ابرو ورداشته نمی دیدند ... و پر از خیلی چیزهای دیگر ...
عجب شانزه لیزه بازار آشفته ای!
حالا غروب ببین چی بشه !
http://iago.blogfa.com
یکی مثل شما ...
خوب می نویسه ...
( یادم باشه لینکش کنم ! )
+ حاج آقا مهدی عجمی عزیز !
سلام محسن عزیز
آقا ما نمک پرورده ی سرسرای شما بودیم و هستیم.
لازم نبود بیش از این ما رو شرمنده کنید قربان
به هر حال ارادتمندیم و ...
منتظرم به فرصتی که با هم همسفر شویم در جمعی دوستانه به قاره ی کوچک!
عروسی هم خوش بگذره انشاءالله
کرگدن خودش حساب نیست
پس من سوم !!
چه جاااااااااااااااااااایییییییییی
قطعن خیلی لذت بردین از خریدتتون ،مگه نه؟
با این حساب منم پنجم
سلامممممم
این بازار آشفته رو عالی به تصویر کشیدید ...
اما بلاخره نگفتید مریم گلی تونست تو این شلوغی لباس مورد نظرش رو بخره یا نه؟؟؟
پر از زیبایی ...
البته اون بیرون نه ها ...
متنتون !
واه واه!
عجب بازار خسته کننده ای!
جناب کرگدن این وبلاگی که معرفی کردی خیلی قشنگه برادر از این وبلاگا سراغ داشتی بگو جان ما!
عجب...
توصیف های جالبی بود از کف بازار!
...
ببخشید اونوقت احیانا" خدای نکرده، امروز روز پدر (مرد) نبود که رفتید شانزه؟!
پر از زیبایی و تضادهای رنگارنگ
تیتر محشر انشاااااااااااااااا
حالا بانو خرید کردن یا نه؟گروون شد محسن؟
خوشبحالت عرووووووووووسی
خیلی وقت بود که از این جور نوشته ننوشته بودی کرگدن جان !
مرسی
اوه!
چه نگاه دقیقی به اطرافتون دارید...!
چقد چی دیدی یهویی!
ولی بنازم به این همه دقت... تک تک چیزایی که گفتی سرشار از کلافگی بود دور از جون! نکنه لباس نخریدی!
ولی همه اش همین است در این آشفتگی کسالت بار همیشه! که آدم کم می آوردش!
لذت هایمان هم خسته کننده شده اند و زورکی!
خسته نباشید
و
مبارک باشه
...چه خوب حرف دل آدمهارو می خونی کزگدن...
...روز بزرگداشت اقایون مبارک...
درووووووووووووووووووووووووووووود
پر از دسته فرو شده به دسته تا بیخ فرو رفتگان بی مایه تا خ. آ . ی. ه..
خلاصه نگفتین چیزی هم قسمت شد ان شاءالله؟
خرید یعنی بدبختی با این وضع بازار
یه جا رو کاملا حس میکنم .وقتی فروشنده تورو به چشم یه گوش مخملی میبینه و تا نا کجا آباد میخواد بهت بندازه
همون لحظه
بیرون از اونهمه آدم و شلوغی و نور و رنگ و بو
حلزونی روی برگ سبز بوته ای آروم حرکت می کرد...
خیلی خوشحالم که مدتهاست از اینجور فضاهای شلوغ و درهم و برهم به دورم! یعنی سالهاست فرار کرده ام! گریخته ام! چون سالهاست به هیچ مهمانی مجلسی و عروسی ای قدم نگذاشته ام که نیاز به خرید لباس مجلسی داشته باشم!
این فضای دنج و خلوتی که در لاک تنهایی خودم ساخته ام به شدت بی همتاست... گاهی در این خلوت ناب فقط از تماشا کردن ماه یا تک درختی تک افتاده میان یک زمین خالی، سرشار می شوم...
دنیای دور از آدمها صفایی دارد!
چه باحال ل ل ل من که خیلی
این پاساژه رو دوس دارم
وچقدر دقیق و خوب
اونجارو به تصویر
کشیدین.صد در
صد کپی برابر
اصل بودقربان
واصلا بهتر
تر از اصل
بوووود
هوم!
یاحق...
دروووووووووووووووووووووووووووووووووووود
یه آمار بدین کیا بیدارن؟
بابا این تهران چرا این طوریه ؟ من که اومده بودم تا یه مدت اعصابم خرد بود . حالا پاساژ ماساژژ به کنار.این خانومای ما که اعتماد به نفسشون یه چی حدودای ابروی کاشانی مدیر مسئول پرسپولیسه.حالا تو مترو قسمت آقایون سوار شدیم فهمیدیم جماعت نصفشون عقده این. خیلی برام ناراحت کننده بود .
من که ابدا نمیتونم توی همچین شلوغی خرید کنم !! لباس دلخواه خریداری شد ؟ایشالا که عروسی خوش گذشته باشه
شانس توئه !
گرما ... بیرون... بری خرید !
بیا پیشم !
آپم
اوووووووووووووووو چه خبر بوده کهههه
این مدل نوشته هاتو خیلی دوس دارم...
حس ابن رو بهم میده که دارم آلبوم قدیمی عکسایی رو میبینم که یه عکاس حرفه ای خیلی سال پیش از یه انباری بزرگ و شلوغ و نیمه تاریک انداخته...عکاسی که میدونسته روی چی نور بندازه..."قابهای کهنه ی نو"...
سلام اقا محسن..
خیلی خوب توصیف کردین..
سلام کرگدن عزیز گل گفتی
کاش خانوما هم مثل اقایون فقط خودشون بودن.....
این عکس رو دیدی؟
http://s1.picofile.com/file/6802375250/Image1493.jpg
از این پست سحر :
http://dayzad.blogsky.com/1390/03/24/post-101/
چند روز پیش انداخته...عکس نوشتشم قشنگه...
"و این کوچولو هم مشغول بازی با فرشته ها بود که ازش عکس گرفتم"...
روز جمعه تون بخیر دادا محسن..
این خوب نگاه کردنتو به محیط دوس دارم..
سلاام بر محسن در وطن و درووووووووووووووووووووود بر محسن دور از وطن.....
شما که بیدار باشی بقیه با خیال راحت میتونن بخوابن...
20
و دیگر هیچ
خوب میبینی این ریزه کاریهای ملت را و خوبتر می نویسی شادباشی شما جزو کدوم دسته بودی مریم لباس خرید؟
این بهترین تووصیفی بود که میشد از شانزلیزه کرد...