.
محله کودکی هایم از چشم بادبادک ...
اول
دوم
و سومخواننده سفت و سخت وبلاگت که هیچ وقت نظر نمیگذاره
پست محشری بودخیلی زیبانوشتهبودنش......یاحق...
سلام بعله صب اول وخت سر زدیم و خواندیم و کیف کردیم و...اگه وخت کردید سری هم به کلبه ی درویشی ما بزنید کاکو!پنج شیش پسته که سایه تون سنگین شده گویا!!
عالیه عالی
سلام خیلی زیبا بود . واقعا عالی بود .
اتفاقا صب خوندمش خیلی باحال بود
دیشب خوندمشبی نظیر بودبی نظیرگاهی وقتها جادو میکنه حمید خان
بی نظیر بود...خیلی فکری شدم.
همیشه شما جلوتر از همه ی ما بودین ولی این بار ما جلوتر بودیم!خانوادگی خوندیم و از بعد از ظهر همش در موردش صحبت می کنیم.واقعا جالب بود برای هممون.
ببخشید اینجا کامنت پست قبلی رو گذاشتممحسن جان روز یکشنبه بعد از ۲ ماه که از خونه بیرون نرفته بودم به اصرار عمم رفتم که برای دخترش سیسمونی بگیریماون بیچاره ها میخواستن مثلا حال و هوام عوض شههمین که پامو گذاشتم تو پاساژ فروشنده ها که مثلا از نیمه ی شعبان مسرور بودن و کلی کیف کرده بودن یه دفعه این آهنگو با صدای بلند تو پاساژ پخش کردنجیگرم آتیش گرفتنمیدونستم بچپم تو کدوم مغازهاشکامو چیکار کنم اونم تو روزی که عمم برای خرید سیسمونی یه دونه دخترش که یتیم هم بزرگش کرده بودو برای این روزاش لحظه شماری میکرد انتخاب کرده.داغون شدمداغونبدجوری با اون بالا سریم درگیرمنمیدونم چرا داره ایییییییییینقدر عذابم میدهتازگیا حتی فرصت گریه کردن و زار زدن برای شیرزادمم ازم میگیره. یه جایی اشکو میدوونه تو چشمم که فقط باید تون اشکو بکنم بغض و قورتش بدمواقعا چرا داره اینقدر عذابم میده؟من که اینقدر باهاش حال میکردم و همش شکر میکردمش چرا باید این لحظه های عذاب آورو تحمل کنم و .........بازم معذرت که اینجا اومدم
مریم عزیز ... خواهر نازنینم ...راستشو بخوای نمی دونم ... نمی دونم چرا اون بالایی که میگن هست و عقل هم میگه نمیشه که نباشه یه وختایی اینجوری تا میکنه باهامون ... ته تهش میگن حکمته ... میگن امتحانه ... یا یه چیزی شبیه این ... شاید باشه ... شایدم نباشه ... نمی دونم ... هیچچی نمی دونم ...
این یک پست بلیغاتی است!
اول
دوم
و سوم
خواننده سفت و سخت وبلاگت که هیچ وقت نظر نمیگذاره
پست محشری بود
خیلی زیبانوشته
بودنش......
یاحق...
سلام
بعله صب اول وخت سر زدیم و خواندیم و کیف کردیم و...
اگه وخت کردید سری هم به کلبه ی درویشی ما بزنید کاکو!
پنج شیش پسته که سایه تون سنگین شده گویا!!
عالیه عالی
سلام
خیلی زیبا بود . واقعا عالی بود .
اتفاقا صب خوندمش خیلی باحال بود
دیشب خوندمش
بی نظیر بود
بی نظیر
گاهی وقتها جادو میکنه حمید خان
بی نظیر بود...
خیلی فکری شدم.
همیشه شما جلوتر از همه ی ما بودین ولی این بار ما جلوتر بودیم!
خانوادگی خوندیم و از بعد از ظهر همش در موردش صحبت می کنیم.
واقعا جالب بود برای هممون.
ببخشید اینجا کامنت پست قبلی رو گذاشتم
محسن جان روز یکشنبه بعد از ۲ ماه که از خونه بیرون نرفته بودم به اصرار عمم رفتم که برای دخترش سیسمونی بگیریم
اون بیچاره ها میخواستن مثلا حال و هوام عوض شه
همین که پامو گذاشتم تو پاساژ فروشنده ها که مثلا از
نیمه ی شعبان مسرور بودن و کلی کیف کرده بودن یه
دفعه این آهنگو با صدای بلند تو پاساژ پخش کردن
جیگرم آتیش گرفت
نمیدونستم بچپم تو کدوم مغازه
اشکامو چیکار کنم اونم تو روزی که عمم برای خرید سیسمونی یه دونه دخترش که یتیم هم بزرگش کرده بود
و برای این روزاش لحظه شماری میکرد انتخاب کرده.
داغون شدم
داغون
بدجوری با اون بالا سریم درگیرم
نمیدونم چرا داره ایییییییییینقدر عذابم میده
تازگیا حتی فرصت گریه کردن و زار زدن برای شیرزادمم
ازم میگیره. یه جایی اشکو میدوونه تو چشمم که فقط باید تون اشکو بکنم بغض و قورتش بدم
واقعا چرا داره اینقدر عذابم میده؟
من که اینقدر باهاش حال میکردم و همش شکر میکردمش چرا باید این لحظه های عذاب آورو تحمل کنم
و .........
بازم معذرت که اینجا اومدم
مریم عزیز ... خواهر نازنینم ...
راستشو بخوای نمی دونم ... نمی دونم چرا اون بالایی که میگن هست و عقل هم میگه نمیشه که نباشه یه وختایی اینجوری تا میکنه باهامون ... ته تهش میگن حکمته ... میگن امتحانه ... یا یه چیزی شبیه این ... شاید باشه ... شایدم نباشه ... نمی دونم ... هیچچی نمی دونم ...
این یک پست بلیغاتی است!