باور کنید ماشینها و خیابانها و مغازه ها و ساختمانها هم مثل آدمها روح و حس دارند ... این را موقعی که پنجشمبه عصر از خانه میزنی بیرون میفهمی ... وختی در حین رانندگی در چهارراه ها و خیابانها و اتوبانهای شلوغ تفاوتِ حال و هوای شهر را با مثلن شمبه صبح که داری میروی ( و میروند ) سرکار لمس میکنی ... ماشینها و خیابانها و مغازه ها و ساختمانها همان همیشگیها هستند ولی چون همانطور که در سطر اول گفتم آهن و آسفالت و نئون و آجر هم مثل آدمها روح دارند لذا با همهء جماد بودنشان حس و حال بیخودی سرخوش و متفاوت پنجشمبه عصر آدمهایی که توشان سوار شده اند ، روشان راه می روند ، خرید میکنند و تویشان ساکن هستند را ( با روزهای وسط هفته ) درک و جذب میکنند و بعد یکجور یواشکی و مرموزی بروز میدهند .
چه سخته نظر اول بودن
ادم هیچی نمیتونه بگه انگار
مرسی وبسایت !
خبر نداشتم
مبارک باشه رفیق چپ دست من ...
اما در مورد کامنتت
هیچی نمی تونی بگی چون پست دری وریه !
تراوشات مزخرف نیمه شبانه و بی خوابانهء
یه ذهن سردرد آلوده س آمیخته با دود سیگار ...
توی این شبا...
نه سر درد عجیبه و نه این تراوشات وهم آلود واقعی....
تازه این جور نوشته ها یه جورایی زیاده از سر این شبها فلسفین.از سر این شب ها و از سر آدمایی که عمق ِ سیاه ِ شب رو هیچ وقت نمی تونن درک کنن.
معلومه که روح و حس دارند. بخصوص اگر چند وقتی ازشون دور باشی و بعد بهشون برگردی (عجب اصطلاحی شد!) کاملا این روح و حس و حال و هواشون رو با همهء وجودت حس میکنی. خیلی هاشون شب ها مخصوصا، یه جور خیلی قشنگی خودشون رو میگیرند و میرن تو قیافه. آدم کاملا حس میکنه. زمین تا آسمون با خود ِ بداخلاق و بی حوصلهء صبحشون فرق دارند.
شما خودت خوبی آقای باقرلوی خوب؟
مخلصیم پروین بانو ... ای هستیم ، شکر !
من که سر درنیاروم! چه سخت بود-
سلاممم
اجازه ما هم تعبیرمون رو بگیم؟
من فکر کنم بیشترک بر می گرده به فعل و انفعالات روحی زندگان...گبرایی یا بازدهی روحی در زمان های مختلف(آیکون خداوکیلی چی گفتم ها)
سه بار کامنت بالا رو نوشتم تا بالاخره بلاگ اسکای مرحمت فرمودن ثبت کردند
" بعد یک جور یواشکی و مرموزی بروز می دهند"!
کاش از این بیشتر می نوشتید..از این تکه..
مثلا چه جوری بروز میدن؟...
استاد..این اواخر سخت شده ای....خیلی سخت..
پروین بانو کجا بودید؟! چند وقتی کامنتهایتان را اینجا نمیخواندم..دلنگرانتان شده بودم..ایمیلتان را که ندارم...وبلاگ هم که ندارید...نمیدانستم از کجا باید سراغتان را بگیرم..خوشحالم که هستید و خوبید بانو
روح آدمهاست که توی این خونه ها و ماشین ها و آسفالت ها جا مونده
پس که اینطور!!! خدا را شکر که شنبه ها این شهر است که خمیازه های صدا دار می کشد نه من
سلام کرگدن جان
حرفتونو تصدیق میکنم این خیابونا اگه میتونستن دهن باز کنن ...اگه میتونستن حرف بزنن چه قصه ها که نمیگفتن
من تو همین خیابونا واسه اونی که با ارزشترین داراییم بوده پر پر زدم....واسه راحتیش ناراحتی کشیدم
سرما کشیدم..حرفای نا جور شنیدم...منت کشیدم
تو همین خیابونا که هر گوشه اش یاد اور خاطره های اوست...
تو همین خیابونا...
شاید این انرژی خود ادماست که به اشیا منتقل میکنن و اونا هم همون انرژی رو به ادم پس میدن
هر دفعه که میرم توو سایت " صدای کودکی من " ، دعا میکنم به جونت.
سلام
آرزوی موفقیت و سربلندی در تمامی مراحل جهادی کار و زندگی و علمی برایتان از خداوند متعال خواستارم
انگاری ماشینا و خیابونها و ساختمونها حس و روح دارن ولی ادما دیگه ندارن حس و روح رو!
لایک به کامنت فرشته
نظر منم اینه که اونا از ما روح میگیرن
بستگی داره ما چه انرژی ای به فضای پیرامونمون بدیم
این بستگی به حال خود آدم داره. با حال و روی مود باشی همه چی خوب به نظر میرسه، برعکسشم هست
مثل نگاه سرخپوستان به طبیعت زندگیشان متمایز و دوست داشتنیه
اما شاید همه عظمتی که می بینی از نگاه خودت است کرگدن ایستاده با مشت!
این حسو بشتر وقتی درک میکنم که توی هوای دو نفره تک نفره قدم میزنم
یه جورایی شاید تنها همراه قدمام همین در و دیوار و اسفالت باشه
کسی چه میدونه؟
شاید اونا هم روح داشته باشن
شایدم ماها دلمون بخواد که روح داشته باشن
شایدم نداشته باشن و ما اصرار کنیم که دارن
.
.
راستی
به روح که اعتقاد داری؟ (شوخی )