زمان دانشگاه در یکی از جشنهای پایان ترم ، یکی از بخش های فان و سرگرمی مراسم ، مسابقهء شناخت بود ، اینطوری که هیئت برگزار کننده پنج تا زوجی که بیشتر از بقیه توی دانشگاه با هم بودند را انتخاب کرده بودند از جمله من و عباس را و از هر گروه یکی میرفت بیرون و از دیگری چن تا سوال در مورد شخص بیرون رفته می پرسیدند و بعد آن بیرونی برمیگشت داخل و همان سوالها را جواب میداد ، جالب اینجاست که گروه ما آخر شد بس که من خنگ بازی در آوردم ! مثلن از عباس پرسیده بودند محسن باقرلو چایی اش را با چن تا قند میخورد و عباس طفلک درست جواب داده بود که هفت هشت تا ولی وختی از خودم پرسیدند گفتم یکی دوتا ! ... امروز هم که با کیامهر اینا خانهء آرش پیرزاده اینا بودیم همین بازی را کردیم البته مدرن تر ، یعنی از هر زوج یکی میرفت توی اطاق و مجری جلوی دوربین فیلمبرداری ده تا سوال خفن ازش می پرسید و آخر سر موقع نمایش فیلمها همان سوالات از همسر سوال شونده پرسیده میشد و به جوابهای یکسان و صحیح امتیاز مثبت داده میشد ... صرف نظر از اینکه قد چن وخت خندیدیم ، بازی خیلی عجیب و جالبی بود ... وختی می بینی بعد از اینهمه سال زندگی زیر یک سقف هنوز آنطور که باید کامل و جزء به جزء همدیگر را نمی شناسید واقعن شوکه کننده ست ! ... مواجهه با این حقیقت که آدمی هرگز جز در خلوت خویش نقابش را تمام و کمال از صورت بر نمیدارد و اینکه هیچوخت نمی توان هیچکس را صددرصد شناخت کشف ترسناک و لذذتبخشی ست !
کلی از خاطرات این تیپی اومد جلو چشمم و ضایع شدن اونهایی که اداعای شناخت بیشتر میکردن.
سلام محسن جان خیلی خیلی جالب بود وواقعا هیچوقت نمیشه آدم رو یعنی نزدیکترین کس رو هم صددرصد شناخت انسان موجود بسیار پیچیده وپر رمز و رازی است
لازم به ذکره که
اول
ما که جز گروه برتر بودیم ... خیلی هم خوب بود و شوکه شدیم از این همه شناخت ... من که راضیم ... جز یکی دوجائی که گیج بازی درآووردیم !!!
محسن جان این کامنت رو به منزله یک اس ام اس شبانه خالی از من قبول کن
هررررررررررررررررر !
مریم جان ، یکی دو جا
منظورت همون صفر تا 25 درصده ؟!!
باید بازی مهیج و جالبی باشه قربان . صد البته با سوالهای خفن جذاب تر هم میشه !
درست میفرمایید ، و البته نا گفته نماند که بعضی از ما آدمها نقابمون رو حتی برای خودمون هم برنمیداریم و در خیلی از موارد حتی سعی در گول زدن خودمون داریم .
بازی مهیجیه ولی راستش
یک کم آدم شوکه میشه
بخصوص یه جاهایی یه
وقتایی واسه یسریا
که خداااای ادعان
اما خب بعدش
شایدبشه مث
یه تلنگر......
یا گاهی یه
نسیم.....
یاحق...
من همیشه از این بازی بدم میومد، الان که شما گفتید ودارم فکر میکنم... اونقدا هم بد نیس!
دوست دارم این تلاش دائمی برای شناختن رو و این سوالهایی که همیشه به دنبال جوابشون بیشتر و بیشتر به دیگران نزدیکمون میکنه
بازی جالبی بوده ها.....و خیلی خیلی از دو خط آخر خوشم اومد
کاش از سوالها و جواب ها هم مینوشتید
البته در صورت امکان
خوب ما که کسیو نداریم ما رو بشناسه پس یاری هم نمیکنیم.همون پانتومین بهتره برامون.
...حتی خودمان را هم....
...خیلی عالی بود...محسن خان..
...مرسی....
یاد یکی از قسمت های سریال همسران افتادم که تو این مسابقه شرکت کردن و تا مدتها بساط قهر و دعوا بینشون بود سر سوتی هایی که تو مسابقه داده بودن.
کاش میشد
ببخشید سلام
کاش میشد آدم خودش رو بزاره توی یه اتاق و خودش بره توی یه اتاق دیگه و یکی بیاد و ازش سوال بپرسه
بعد خودش از توی اتاق بیاد و فقط به جوابهای سوال گوش بده
تا بتونه خودش رو بشناسه
چه کار جالب و با مزه ای
ایول خوشمون اومد :دی
حالا از روزجخای دیروز کدوم زوج برنده شد ؟ :دی
راستش من در مورد خودمم گیج بازی درمیارم !! چه برسه به عادات و پسندای یکی دیگه!! والا با این بازیاشون!
درووود
داشتم پست جدیدتون رو میخوندم. به این جمله که رسیدم "هیئت برگزار کننده پنج تا زوجی که بیشتر ... از جمله من و..." منتظر بودم بنویسید از جمله من و همسرم... یهو دیدم نوشتید از جمله من و عباس!! :دی قیافه منو تصور کنید:دی... این کلمه زوج منو یاد زن و شوهر میندازه (آیکون یک انسان با دامنه لغات محدود)
پ ن: از پیامدهای این بازی جدی هم بنویسید:دی
سلام
100 درصد نمیتونیم بشناسیم چون دائما ادما در حال تغییرن و هی عوض میشن
و این عدم شناخته واسه ادمایی که به قول شما زیر یه سقف میرن بیشتر به نظرم ترسناکه تا لذتبخش
میگم خب سوالا رو هم مینوشتین دیگهههههههههههه