۱- عصری مهدی و رولی اینجا بودند و مهدی عجله داشت برود قم ، لذا زود شام خوردیم ... سر سفره پنجره را به رولی نشان دادم و گفتم : میبینی ؟ هنوز هوا روشنه ... نیم ساعت زمانی که شام خوردیم هم نتوانست خورشید را از اریکهء امپراطوری اش به زیر بکشد بس که دوم تیر است و تابستان شده ... بس که تابستان آدم را هوایی روزهای بچچگی میکند ... بس که روزهای بچچگی خوب بود ... بس که یادآوری اش بغض آلود است از آن بغضهای قشنگ ... بس که هندوانه و تیلیت آبدوغ خیار و تعطیلی مدرسه و دوچرخه و تیله بازی و استخر و روی پشت بام خوابیدن و پشه بند و پنکه و بستنی یخی و بیخ دیواری و یخ دربهشت و کارت بازی و شانسی و پشمک و بلال و خاکشیر و تیرکمون و خردمپایی و وسطی و فوتبال و ... خوب است .
.
2- آدمهایی که بازیگران فیلم سینمائی زندگی ما هستند از نقش اول بگیر تا سیاهی لشگر ، هر کدامشان یک خط و رد و نقشی از خودشان توی ذهن آدم بجا میگذارند ... یعنی وختی یاد هرکس می افتی در کسری از ثانیه بدی ها و خوبی ها و خاطرات و اثراتش را مرور میکنی و در لحظه یک طعمی وجودت را امباشته میکند ترکیبی از خوشمززه و بدمززه که این ترکیب درصد و ریشتر دارد مثلن 90 به 10 یا 70 به 30 یا 50 به 50 و یا متاسفانه در اندک مواردی حتی پایینتر ... خیلی کم پیش می آید که وختی به یکی فک میکنی 100 به صفر خوشمززه باشد این طعم ذهنی و مهناز همسر آرش پیرزاده برای من یکی از این خیلی کم پیش می آید هاست ... شاید توضیح اینکه چرا و با چه دلایلی مهناز انسان خوبی ست برای شمایی که ندیده اید و نمیشناسیدش سودی نداشته باشد لذا توضیح نمیدهم ، فقط این چن خط را محض تشکر و قدرشناسی نوشتم .
.
3- قبلنها روزهای تعطیل معمولن تا ده و یازده میخوابیدم ولی کم کم کش آمد و حالا رسیده به سه و چهار و پنج ! ... بعد از ظهر که بیدار شدم همین که روی تخت خر غلت زدم و چرخیدم سمت میز کنار تخت ، لیست خریدی که مریم نوشته بود چسبید نوک دماغم ! ... پاشدم دست و صورتم را شستم و لباس پوشیدم همانطور خوابالو زدم بیرون ... آفتاب مثل دریل زمین را سوراخ میکرد و پاهای من از بیخ دیوارها سایه ها را می لیسید به سمت خیابان اصلی که میوه فروشی دارد و قصابی و پروتئینی و سوپری ... یکجای پیاده رو خیابان اصلی که الان یادم نیست کجاش بود دخترک جوانی با مادرش می آمد از روبروم که در لحظهء تلاقی مان عطرش از آفتاب دریل تر شد برای سوراخ کردن و کاویدن خاطرات دورها و دیرهای نسترن بیدمشکی .
.
هدر امروز از عکسهای سوتوی سوسن بانوست :
http://soosan.blogfa.com
اجازه گرفتم هدرش کنم
که ایشان هم محبت کردند
ما هم یک دنیا تشکر ...
اوهوم...
جناب باقرلو...
این پستتان در قسمت نخست ما را به کجاها که نبرد...
تشکر برای این گردشی که گذراندیم...:)
مخلصیم ... لطف دارید مهسا جان ...
چه شروع تابستانی خوب و گرمی ... و حتی هااااتی !!!... ایول به محسن خان کرگدن !!! ... کل تابستونای عمر ( 17- 18 !!! ساله م !!! ) اومد جلوی چشمم ... بچگی و جوانی ... کجائین که یادتون به خیر ... اما من هنوزم عاشق تابستونم ... عاشق صدای کولر و شربت بیدمشک و آبغوره و درار و کاهو و بستنی و استخر و مسافرت و مهمونی و کاردستی های بدردنخور و ...
مهناز حرررررررف نداره ... عشقه واقعا ... مشتی و باحال و راحت و با معرفت ... خیلی خیلی خوبه این بچچه !!! ... مثل شوهر خوب و شفته ش !!!
کلا خدا این خانواده ی 3 نفره ی کوچولو رو حفظ کنه ... برای هم و برای ما ...
شما کلا به قول مهدی رفتی تو کار پروژه ( خوابیدن )گرفتن کنتراتی ... ماشالله ... هزار ماشالله ... چشمم کف پات ! ... وقت کردی یکم بخواب ! ...
یعنی عاشق این جمله تم با اون ترکیب بکر و زیباش ... یعنی این جملت تو حلقم ... یعنی خیلییییییییییییییییی خوب بود کثااااااافت ! ...
این جمله:
پاهای من از بیخ دیوارها سایه ها را می لیسید ...
آفرین جوجو ...
بس که دوم تیر است و تابستان شده ......
چقدر این جمله که میخوام بگم لوسه، اما تنها جمله ای است که حس خوبم رو به این نوشتهء قشنگت بیان میکنه. دیگه جمله رو نمیگم. گفتم یعنی! میخواستم بگم چقدر این نوشته ات حس خوبی داشت. خیلی .....
آرش خان انقدر خوبند خودشون، it's only fair که خانمش هم همینقدر که گفتی خوب باشن. خوشبخت بشند به پای هم.
من این ترکیب نسترن بیدمشکی رو نفهمیدم. بوی عطر دخترک یادآور بوی بیدمشک بود برات؟ نسترن اش چه کاره بود این میان؟ نسترن بیدمشکی دختری بود که در دورها و دیرها عطرش بوی عطر دخترک را میداد؟ با تشکر از برنامهء خوبتون!
فدای محبت شما پروین بانوی نازنین ...
ولی من این روزهای خاطره انگیز را دوست ندارم اصلن...نمی دانم چرا اینقدر صفت خاطره انگیز بار مثبت دارد؟ در حالیکه بعضی ازین انگیزشها به معنای واقعی کلمه لعنتی اند و اصلن خوب نیستند.
نیمه جدی جان
خاطرات بدت را تو دلت نگه ندار. بشین آروم یه گوشه و مرورشون کن و ببین چی کار میشد بکنی که انقدر برات خاطرهء بدی نمیشدند و یا کارهایی رو که کردی و درست بودند رو مرور کن. بعد اون خاطره رو بوس کن و بذار اون ته ته های حافظه ات. میشه. حتما میشه. یعنی سلامت روح و روانمون انقدر ارزشمنده که بذاریم بشه. بعد ایشالا فقط خاطرات خوب برات میمونه که با یادشون دلت شاد بشه.
ما وسط دوتا نیمه اومدیم ببینیم به اطلاعاتمون دربارهء هویت این نسترن بیدمشکی افزوده میشه یا نه که دیدیم نه!
راستی، چقدر این مربی یونان خله!!! بیچاره اعصاب مصاب نداره!
انقدر دلم میخواست الآن داشتم این فوتبال رو با سه تا داداشم نگاه میکردم. نصفه شبی. نه تنهایی در این بعد از ظهر جمعه....
به یاد داداش هام اومدم اینجا
فوتبال تماشا کردنتون خوش بگذره
آخی ... چرا نوشتم مربی یونان؟ اون مادرمرده! چقدر هم متین بود. و غمگین :(
منظورم به مربی خل و چل آلمان بود که عین خودمون* ابراز احساسات میکرد. آریایی ِ آریایی!
* بلانسبت بزرگان جمع
شماره ی ۳ معرکه بود
از لحاظه ادبی عرض میکنم
این دست نوشته ها که با حوصله می نویسید و وسواس در انتخاب کلمات نثر قشنگی دارند نثر ویژهء خودتان که گرچه بوی تاثیر از دیالوگهای بعضی فیلمها را دارند اما رد قلم و فکر شما در آنها جاری ست و بومی خودتان شده!
از اون شماره یک فکر کنم تقریبا فقط بستنی یخی باقیمونده! شاید به خاطر همین حس نوستالژیه که هنوزم وقت بستنی خریدن هر چی ردیف بستنی ها رو نگاه می کنم باز هم فقط بستنی یخی زیر دندونم مزمزه می کنه!
من کلا معتقدم اسم آدمها تو شخصیتشون موثره نمی دونم چقدر قبول دارید این حرف رو! ولی حس خوبی نسبت به مهناز ها دارم کلا! آدمهای خوب و متواضع و آرام و دوست داشتنی و باشخصیت...
واقعا تا سه بعدازظهر خوابیدن حالتون رو بد نمی کنه؟!
می دونید تمام سموم بدن در ساعات خواب شبانه از خون تصفیه می شوند بیشترین کارکرد کبد، کلیه ها، صفرا و طحال در ساعات خواب شب هست که در خواب روز این کارکردها مختل می شه...
اینجور خوابیدن با طبیعت و ساختار بدن سازگار نیست... از نظر طبیعی همه موجودات با طلوع آفتاب بیدار می شوند و با غروب آفتاب می خوابند به جز انسان که برق رو اختراع کرده! این اختراعات بشر جدی ترین دشمنش هستند!
سلام آقا...
از عمق دل دوستتان داریم... خدا شاهد است و س...
چقدر خوب بود پستتون...چقد حس خوبی دارم الان از خوندنش...
و ...
یه لحظه حس کردم هنوزم بالا سر اینجا نوشته "روزنوشت های کرگدنی که تنها سفر نکرد" !!!
سلام
دست شما درد نکنه ... به به ... حالا چی میشه اون پاراگراف خواب زمستانی رو به من تقدیم نه !! همون لطف کنین بدین ...میشه ... نمیشه ؟؟در کل از بابت این که بنده هم متولد همان سال گربه ام کاملا ً بیخ دیواری و کارت بازی و صفر تا صد ... راستی لامبورگینی یادته ؟ تخمه سیاه لیوانی رو بگو کارت خدا دوست دارد خدا دوست ندارد یادته کتاب های قاضی سعید وای عزیز نسیم ...
این علیرضا با اون علیرضا فرق دارد پاینیه اونه که محل کارش با صفا بود ........!!!!
عطر آن دخترک ورساچه نبود احیانا"!!
جناب باقرلوی عزیز سلام
چقدر این پست معرکه بود .....تو کلاسه بندی های فلسفی شما قطعا جایی هست برای ذهن ها و فکرهایی که با هم مشترک میشن حتی برای دو بلاگر ....یعنی دقیقا می خواستم امروز اپیزود اول رو پست بنویسم دیدم که نوشتید....بعدش سر خوردم تو ایپیزود دوم اون مقدمه رو با تمام وجودم حس کردم ....و سومین اپیزودتون تسلیم توصیف قشنگتون شدم ...فضا سازی بی نقص و ضرب اخر نوشته ...امان از این عطرها که یه گوشه دلت غنچ می ره و گوشه دیگه مچاله میشه.......
ممنون دوست گرامی به خاطر حضورتون و نوشته های زیباتون ممنون.....
فدای شما ...
اینجوریام نیست ... لطف دارید ...
سه اپیزودیه قشنگی بود . مخصوصا یک و سه . ولی نتوانستم خطی بینشان پیدا کنم که از یک به سه برسم .
توصیف زیبایتان راجع به عبور از کنار دیوار بسیار برایم دلنشین بود . قلم زیبایی دارید . موفق باشید
سلام آقا محسن
امروز خیلی اتفاقی یاد دوستان قدیمی افتادم و اسمتون سرچ کردم که کرگدن باز شد. قبل از اینکه نوشته هاتون و بخونم از اسم کرگدن فهمیدم که خودتونید.
نوشته هاتون منو برد به سال ۷۹ -۸۰ دانشکده علوم اجتماعیُ. نشریه فروغ و غرل های بچه ها و . . .
جالبه که بعد از ۱۰ سال قلمت عوض نشده هنوز همون . صمیمی و بکر.
سلام علیکم
شما کدوم پروانه هستید؟!
من هرچی فک میکنم یه پروانه بیشتر یادم نمیاد ! و اگه همون یه دونه باشید من هنوز از اون سالها بیست هزار تومن بهتون بدهکارم ! جان مولا شماره کارت بدید من شبا خوابم نمیبره ! اون دنیا حال کولی دادن ندارما !!
هم دانشکده ای بودیم به نظرم.
از بیست تومن بدهی هم چیزی یادم نمی آد.
راستی هنوز غزل میگی؟
فراخوان هفتمین کنگره
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
فراخوان
هفتمین کنگره سراسری شعر رضوی از سری برنامه های دهمین جشنواره بین المللی امام رضا (علیه السلام )
موضوع
برگزاری کنگره شعر پیرامون زندگی و ابعاد مختلف شخصیت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت حضت امام رضا (علیه السلام )
شرایط شرکت
-محدودیت سنی برای شرکت کنندگان وجود ندارد
-قالب اشعار ارسالی به کنگره آزاد است ( قصیده و غزل و....) شرکت کنندگان می توانند حداکثر 3 اثر به دبیرخانه ارسال نمایند
- آثارباید به صورت تایپ شده ارسال شودشرکت کنندگان میتوانند آثار خودرا از طریق وب سایت کنگره نیز ارسال دارند .
داوری
- دبیرخانه کنگره با توجه به حجم و نوع آثار رسیده ازطریق هیات داوری و در چند بخش تعدادی از آثار را انتخاب و از صاحبان اثر جهت حضور و قرائت شعر در کنگره دعوت به عمل خواهد آورد.
جوایز
نفر اول : لوح سپاس و تندیس جشنواره و مبلغ 8000000ریال جایزه نقدی
نفر دوم: لوح سپاس و تندیس جشنواره و مبلغ 7000000ریال جایزه نقدی
نفر سوم : لوح سپاس و تندیس جشنواره ومبلغ 6000000ریال جایزه نقدی
نفر چهارم : لوح سپاس و تندیس جشنواره و مبلغ 5000000ریال جایزه نقدی
نفر پنجم: لوح سپاس و تندیس جشنواره ومبلغ 4000000ریال جایزه نقدی
نفر ششم، هفتم و هشتم : لوح سپاس و تندیس جشنواره و مبلغ 3000000ریال جایزه نقدی
تقویم
مهلت ارسال آثار : 15شهریور 1391
اعلام نتایج : 31شهریور1391
تاریخ برگزاری کنگره: بخش مسابقه کنگره 27شهریور ماه همزمان با هفته فرهنگ رضوی
تاریخ برگزاری مراسم اختتامیه در استان : سه شنبه 4مهرماه 1391
توضیحات بیشتر در وب سایت و وبلاگ هفتمین کنگره شعر رضوی دنبال کنید
www.kermanrazavi.ir
www.razavi7.blogfa.com
زرنگید ها جناب باقرلو! بیست تومن ده سال پیش جسارتا الان دیگه کم کم دویست تومنه... من اگر جای پروانه خانوم بودم که دو میلیون می گرفتم...
چطوری پروانه ؟
خوبی ؟ خوشی ؟ روبراهی ؟
هنوز توو همون کار پژوهشکده و اینایی ؟
یادته اسبتو زین کرده بودی که خیلی زود مایه دار بشی ؟!
شدی ؟ ماشین شاسی بلند و اینا ؟!
نه بابا غزل کجا بود ...
یادش بخیر رفیق ... چه دورانی بود ...
اون بیست تومنم دستی ازت گرفتم
بچچه پر رو نگو یادم نمیاد !
دهن منو وا نکنا !!
ولی خداییش واحه راس میگه !
بیست تومن ده سال پیش خیلی بود لامصصب !!
پروانه
اگه شوهر نکردی !
یا اگه شوهر کردی و خیلی غیرتی نیس !!
دوس داشتی شماره تو کامنت خصوصی بذار واسم یا ایمیل کن ...