چن وختی بود تاچ گوشیم خراب شده بود دلم نمی آمد خرجش کنم ... و در این اوضاع مالی تلاونگی سعی میکردم باهاش بسازم ... داستانی بود ! ... در بلخ صفحه اش یک دکمه ای را فشار میدادی در شوشترش عمل میکرد ! ... مثلن میخواستم شماره عباس را بگیرم سرخود شمارهء کبابی محل را میگرفت ! ... یا مثلن جواب اس ام اس مریم را میفرستاد به بابام ! ... سیصد و شصت و پنج بار باید یک حرف را می نوشتی و پاک میکردی تا همانی را بزند که میخواهی لذا به جای اینکه یک جواب دو خطی به یک اس ام اس بدهی راحت تر بودی که بروی در خانهء طرف ! ... بلاخره دیروز جرثقیل خبر کردم بردمش تعمیرگاه ... گفتند دو سه روز طول میکشد تا به سلامتی فارغ شود و برگردد به آغوش گرم خانواده ... راستش دیروز و امروز خیلی حس جالبی بود این حس بیخبری و در دسترس نبودن ... انگار که تلپی افتاده باشی وسط یکی از این جزیره هایی که توی کاریکاتورها میکشند یا توی کارتونها نشان میدهد ... از همانها که یک نیمکرهء کوچک است با یک درخت شبیه نخل وسطش و یک آدم لخت ریشو پشمو زیرش واستاده با بطری ای که توش یک نامه لوله شده ! ... تجربه کردنش خالی از لطف نیست ...