چرا می گوئیم « حرف زدن » و مثلن نمی گوئیم حرف کردن ؟ 

یا می گوئیم « گوش کردن » و هیچوخت نمی گوئیم گوش زدن  

بنظر من فعل ها و مصدرها و کللن واژه ها که نقاشان و تصویرگران احساسات آدمیان هستند ، اینطور نیست که در گذر زمان و در راستای رسیدن به بهترین حالت ممکنه صیقل خورده باشند و در خانهء آخر شده باشند اینی که هستند ... واژه ها چند سال نوری قبل از ما بوده اند ... گزین شده و تراش خورده ... به جای و برجای ، همینطوری که الان هستند ... لای لفافه هایی از مخمل و حریر غنوده ... آماده و منتظر که مایی بیاید و لفافه هاشان را باز کند عینهو کاغذ شکلات ... 

پی نوشت: 

این پُست تقدیم به ابرچندضلعی که برگشته و دوباره می نویسد برایمان 

.

نظرات 14 + ارسال نظر
یه اسمی دارم دیگه یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ق.ظ

همون خوبه گاه گاهی می نویسی محسن باقرلو!

حمید یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

جمعه ای که گذشت آخر وقت با هامون حرف میزدیم. بحث درباره ی این بود که ننوشتن یا بیان نکردن چیزهای گاها تلخی که توو ذهن آدم هست میتونه کمکی به بهتر شدن حال آدم کنه یا نه. من گفتم اگه یه روزی ثابت بشه که چیزهایی که صادق هدایت مینوشته باعث شده حالش به جایی برسه که دیگه نخواد زنده باشه و خودکشی کنه، آیا در این حالت اینکه اینهارو نوشته کار درستی بوده یا نه. هامون حرف قشنگی زد. گفت به نظر من بوف کور و بوف کورها از اول خلقت آدمهایی مثل صادق هدایت توو وجودشون هست و ننوشتن یا ننوشتنشون فرقی به حالشون نداره...همونطور که شعرهای حال خوش کنِ سهراب...
شاید بی ربط به نظر برسه ولی فکر میکنم اینی که گفتی هم یه شکلی از همین داستانه...به نظر من نه تنها کلمه ها بلکه جمله ها و حتی کتابها از قبل واو به واو جایی ذخیره شدن...

حمید یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

خیلی وقت پیش یه خواب عجیبی دیدم که توش یه قلعه ی قدیمی بود. از اونایی که توو فیلمهای قدیمی اروپایی هست. به وضوح شنیدم که یکی کلمه ی "والهالا" رو به زبون آورد. وقتی بیدار شدم قبل از اینکه یادم بره این کلمه رو توو گوشیم سیو کردم و بعد که فرصت کردم در موردش سرچ کردم. نتایجش مو به تنم سیخ کرد...الان هم که دارم مینویسم دوباره همون حال شدم...
خوندم که "والهالا" نام قلعه ای در افسانه های اسکاندیناویه به معنی "تالار کشتگان" که در آخرالزمان تعدادی از جنگجویان برگزیده که قبلا کشته شدن در اون زنده میشن و از دروازه هاش بیرون میان تا درکنار خدا مقابل شیطان بجنگن...
واقعا اینجور چیزارو چجوری میشه توجیه کرد. چجوری این کلمه که مطمئنم قبل از اون خواب جایی نشنیده بودمش یه دفعه به یادم اومده؟...و همینطور صدها کلمه ای که میون خواب و بیداری ممکنه به زبون یا به یادمون اومده باشه ولی انقدر پرت باشه که حتی فکرش رو هم نکنیم ممکنه معنی ای داشته باشه که دنبالش بریم...
حالا با خوندن این نوشته ات حس میکنم اینها همون رازهاییه که شاید ناخوداگاهِ تو هم برای گفتنش این حرفهارو بر زبونت جاری کرده...حتی اگه به نظر خودت یه پست ساده ی چندخطی باشه که یه شب قبل از خواب همینجوری بدون فکر و بیخیالانه فقط تایپشون کردی و باز خیلی تصادفی به ابرچندضلعی تقدیمشون کردی...تا بدون اینکه بخوای دوباره سر این فکرا و حرفا باز بشه...

حمید یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:55 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

و یه چیز دیگه...

توو این چند ماه اخیر خیلی وقتا پستهایی نوشتی که حتی برای منی که تا یه حدی میشناسمت گنگ بوده. اعتراف میکنم حتی گاهی توو دلم گفتم که چقدر بعضی از اینا از فرط نامفهوم بودن بی ربط به نظر میرسه...حالا حس میکنم که قبلی ها رو - همه ی قبلی ها رو - در اشتباه بودم...شاید فرق تو با یکی مثل من همین باشه که جراتشو داری بگی...بدون ترس از اینکه حرفهات برای انبوه آدمهایی که نمیفهمن بی ربط و هذیونی بیاد...
هرچند وقتی هر روز چندصد نفر سر میزنن تا همین گاهی هذیونهارو بخونن یعنی یه چیزی ته دلشون میگه "باید اینارو خوند...هنوز چیزهایی هست"...و من هم هر روز قبل از خودم اینجارو میخونم...من هم میگم باید اینارو خوند...هنوز چیزهایی هست...مخصوصا اینروزها که خودتم سعی نمیکنی بفهمیشون...اینروزها که انگار فقط مینویسی و رد میشی...اینجور وقتا بیشتر با خودمون طرفیم...

شب بخیر محسن جان...شب بخیر داداش گلم...
اینروزا هم میره...ایمان دارم که میاد اونروزی که قدر امثال تو رو بیشتر بدونن...همین بغض...همین حال...همین خط...همین نشون...

پروین یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ

لال شده ام
نوشته ات را که خواندم آمدم چیزی دربارهء کلمات و افعال بنویسم که کامنت های حمید را دیدم و دیدم که به .... من چقدر پرتم
کامنت ها .... میخواستم بگویم عالی بودند. اما عالی کلمهء امینی نیست برای حس عجیبی که خواندنشان در دلم انداخت. حالم توصیف نشدنی است. بخصوص دربارهء والهالا ... دوست دارم دربارهء این مساله و چرایی اش بیشتر بدانم

و در آخر اینکه: اینروزا هم میره... ایمان دارم که میآد اون روزی که قدر امثال تو رو بیشتر بدونن... همین بغض... همین حال... همین خط... همین نشون...
چرا حال من گریه ای است؟

پروین یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ق.ظ

مطمئنم کامنت های این پست بسیار خواندنی خواهند بود. از همین حالا به دلم وعده شان را داده ام.

هدی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ق.ظ

شاید این پست شما به نوعی تفسیر این ایه ی انجیل باشه

که:"در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود"

پروین یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ

من خیلی به این کلمات فکر میکنم. به ایجادشون و ماندگاریشون و گوناگونی اشون. بخصوص اینجا که کشور چندین و چند ملت است و هر گوشه ای مردم به زبانی متفاوت حرف میزنند. به اینکه آن اول ِ اول، بر چه مبنایی این کلمات انتخاب شدند؟ چرا همه جا یکی نبودند؟ مگر انسانها با مغز مشابه و فکر مشابه و توانایی های مشابه آن زبانها را پایه ننهادند؟ پس چرا انقدر تفاوت؟ اگر به حرف زدن چینی ها با هم گوش کنید، زبانشان بیشتر vowel است تا consonant. یا لااقل برای یک غیر چینی زبان اینطور بنظر میرسد. انگار عده ای بچه دارند با هم به زبان نامفهوم بچه ها حرف میزنند. و آدم در عجب است که چگونه این آواها مفهوم دارند. و عرب ها. انگار از چیزی عصبانی اند. و دیگران و دیگران
خلاصه که این مقولهء زبان مقولهء بسیار غریبی است.

سایلنت یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ

چقدر جالبه که شما به همه چی فکر می کنی
واژه ها.. بله قطعا اونا قبل از ما بودند..
شاید این واژه ها هستن که ما رو میسازن.

جزیره یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام
اقا محسن اینی که شما میگین:" اینطور نیست که فعل ها و واژه ها درگذر زمان و در راستای رسیدن به بهترین حالت ممکنه صیقل خورده باشند"، به نظر من اشتباهه.
یعنی پس چطوره که در زمان مثلا سعدی نوع ادبیاتشون با ما فرق داشته؟یعنی چرا اونا یه سری فعلا بکار میبردن که الان ما تغییرش دادیم؟ یا یه سری واژگان داشتن که دیگه الان استفاده نمیشه؟
اصن چرا ماها یه سری واژه ها استفاده میکنیم که مثلا مامان بزرگامون استفاده نمیکردن؟

خب دیگه حرف خاصی ندارم جز ارزوی سلامتی برای شما و مریم جان.بله

آوا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ

هم واژه ها و افعال وغیره
و هم انسان و انسانیتها
وخیلی اعمال زشت ونا
زیبا که به مرور زمان
قابل هضم و حتی با
باطنی قابل حل ، در
عصر حال نمایانگر
شده اند...........
نمی دونم مفهوم
رو تونستم خوب
بیان کنم یانه....
و کامنتای جناب
حمید خان جان
دهنم وا موند.
اماگاها واسه
خیــــــلیامون
پیش میاداما
نه انقــــــدر
دقیــــــق و
عمقی....
جالب بود..
یاحق...

مهراد دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ http://mehrad.kavian@gmail.com

سلام در کامنت خصوصی در رابطه با معنای ololon سوال کرده بودم.میتونم بپرسم به چه معنایی است؟

محسن باقرلو سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ب.ظ

جواب تفصیلی رو ایمیل کردم براتون قربان !

ابریشم چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:02 ب.ظ http://abrisham67.blogfa.com

ای ول منم برام سواله چرا میگن زن گرفتن و شوهر کردن؟؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.