دقت کردی زوجهای در شُرُف ازدواج را اطرافیان چطوری تحویل می گیرند و روی چشمشان میگذارند و هواشان را دارند ؟ این حال و هوا هی داغ تر و این اتمسفر هی غلیظ تر میشود تا شب عروسی که مهمانها همه پروانه اند دور دو تا شمع ... رالی بازی آخر شب و اسفند و قربانی و خداحافظی و خلاص ... شش ماه بعد از شب عروسی دیگر هیچکس نه شمع می بیندشان و نه عروس خانوم و آقا داماد صداشان میکند ... انگار که عروس و داماد بودن یک سِمَت و پُست و مقام بوده که حالا دیگر از آن خلع شده اند ... متاسفانه یا خوشبختانه تمام داشته ها و اندوخته های بیرونی آدمی اینطوری اند ... با بودنشان موجودیم و در نبودشان نابودیم ... آدم ممکن است بهار معاون یک اداره یا شرکت باشد و پاییز تحصیلدار یک اداره یا شرکت دیگر !