پریروز مرد زنگ زده بود که پسرش را برای کلاس دیروز ثبت نام کند ... پرسید می تواند روز کلاس ثبت نام کند ؟ گفتم می تواند مشروط به اینکه کلاس پُر نشود ... کمی مکث و فکر کرد و دید به ریسکش نمی ارزد ، گفت منزل ما همین بغل شما توی خیابان پاکستان است ... آدرسی که داد سینک بود با صدای شیک و ادبیات باکلاسش و مجموع این سه المان توی ذهنم از صاحب صدا تصویر یک جنتلمن پولدار ساخت ... نیم ساعت نشده مرد روبروم نشسته بود با چهار تا تراول پنجاهی کثیف توی دستش و یک تکه کاغذ مچاله که آدرس شرکت ما روش نوشته شده بود ... بدلباس و ژولیده بود با دستهای زمخت و ناخن های سیاه ... با لحن و خنده های ناجور که دندانهای یک خط در میانش را نمایان میکرد ... و یکسری فاکتورهای داغون دیگر که اساسی دینامیت گذاشت زیر تصویر ذهنی ام از جنتلمن پولدار پشت گوشی ... با تعجب پرسیدم شما پدر آقای پارسی منش هستید ؟ سر تکان داد که یعنی بله ... همینطور که در حین انجام کارهای ثبت نام آقازادهء غایب بودم و همزمان داشتم این حد از تناقض را حلاجی میکردم گوشی مرد زنگ خورد : « بله آقا انجام شد خیالتون راحت ، چشم الان برمیگردم خدمتتون » نقطه تمام. 

نظرات 23 + ارسال نظر
مندی پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

اوللللللللل!!!!
آخجون چه کیفی داره!
قبل از این که پستو بخونم کامنت گذاشتم!
خستگیم در رفت

تیراژه پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

من نفهمیدم
اگه همون اقای پشت تلفن بوده که خب...نمیدونم چی بگم
اگه که سرایدار اون خونه بوده و اومده بوده برای ثبت نام پسرش
که بازم نمیدونم چی بگم
اما اگه سرایدار اومده باشه برای ثبت نام پسر صاحبکارش
که عجیبه...و مخصوصا اون سر به علامت تایید تکان دادنش
شاید هم اینطوری خواسته انتقام بگیره یا یه زمان کوتاهی خودش رو جای پدر اون پسر فرض کنه و پزی بده

در هر حال نفهمیدم!

حسین پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ق.ظ

الان چی شد دقیقاً؟
پیر مرده مرض داشته که تأیید کنه؟

پروین پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:01 ق.ظ

از صدا و لحنش متوجه نشدید که همان مرد پشت گوشی نیست؟
جدا چرا خودش را جای دیگری جا زده بوده؟ به قول تیراژه برای اینکه شاید برای زمانی بسیار کوتاه از سرنوشتش انتقام بگیرد؟
غم انگیر است بخواهی چیزی باشی که نیستی ...

سحر دی زاد پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com

چه جالب بود محسن
اصلا فکر نمیکردم
یعنی دقیقا منم همون قضاوتها رو تکرار میکردم. اصلا نباید زود قضاوت کرد...

جعفری نژاد پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ

بنده ترجیح می دم به " نقطه تمام " بسنده کنم

ترجیح می دم بقیه ی داستانی رو که از یه پاراگراف 12 خطی میشه استنباط کرد هیــــــــــــــچوقت استنباط نکنم این طوری شاید دنیا به اندازه ی یه قضاوت غلط ، فقط یه قضاوت غلط ، بهتر بشه ...

جزیره پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

اوهوم

میلاد پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ

یه دوست، یه معلم، یه استاد ویژه، یه رفیق جدید خیلی خیلی خاص این نقل قول برام گفت

نقل که به فروید میگن اگر بخوای روانشناسی رو تو یه جمله خلاصه کنی، چی میگی ؟

فروید در جواب میگه:

! Recognition
baby cries for it
adults dies for it

میلاد پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ب.ظ

اهمیت (توجه) !

بچه براش گریه میکنن

آدم بزرگا براش میمیرن

بابک اسحاقی پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

امیدوارم نسل بعدی پارسی منش مجبور نباشند خدمتگذار باشند

راضیه پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:03 ب.ظ

اصلا تعجب نداره! فک کردی واقعا باباهه ‍میاد ثبت نام با اون همه وجناتی که ذکر کردی؟ اون خدمتکار هم نمی خواسته توضیح اضافه بده همین. دنیا اینجوریه که همه چیو دنبال هم ردیف می کنه اگه سنگه خوب مال \ای لنگه

ژولیت پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com

راستش منم واسه اولین بار مثل تی تی خنگ یعنی هموم هووی مکرمه گیج شدم! البته بلانسبت من!
ولی چه خوب که این اتفاقا واسه ماها که فقط بیننده ایم یه نقطه تمام داره..کاش همه ی اتفاقات تلخ به همچین نقطه ی بیخیالی ختم می شدند!

ماجراهای مریمی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ب.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

آهاااااااااااااان.

نگین جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ http://zem-zeme.blogsky.com

ینی مطالبتون یه طرف.. این هدر ها هم یه طرف..

یک لیلی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

دیده بودم که کسی خودش را فرزند کسی جا بزند.
اما برعکسش را نه. از اولی تلخ تر است.

آوا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

من هم مثل جناب جعقری نژاد
به نقطه تمام بسنده میکنم
با کامنت ایشون موافقم....
شاید دنیا به اندازه حتی یه
قضاوت غلط بهتر بشه...
یاحق...

بابک اسحاقی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

من تازه الان فهمیدم قضیه چی بود
فقط متوجه نشدم چرا اون مرد خودش را به جای پدر اون بچه جا زده بود یا اصلا چرا خود پسره نیومده بود واسه ثبت نام

بابک اسحاقی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

من الان متوجه شدم که بقیه هم همین رو پرسیده بودند
گفتم شاید رو حساب پارتی بازی جواب سوال ما رو دادید

محسن باقرلو شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ

http://th05.deviantart.net/fs71/PRE/f/2012/252/c/b/server_room_wallpaper_by_byobeach-d5e60yf.jpg

کاسپر(بابک) شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ب.ظ http://kasperworld.ir

چه مرضی بوده که خودش رو جای پدره بذاره حالا ؟ اونوقت نگفت چرا پسر نیومده و نیست ؟


آقا این هدر خیلی جالب و زیباست ...

بانوی اجاره ای شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ http://wf3.blogsky.com

همیشه از گم و گیج شدن در نوشته ها لذت میبرم ..
این نوشته هم به کاممان نشست با همه ی تناقص هایش ..

ژولیت یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:09 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com


عجب. نقطه تمام!
نه! نقطه شروع... پست بعدی و یک عالمه حرف واسه گفتن:)

sanjaghak یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام بر دوستان
وسلام بر استاد باقرلو...
دوستان نیازی به قیاس ایندو مرد نیست....قرض برداشت های ما انسانها از همدیگه و کلا قیاس ،قیاس انسانیت انسانهاست....
یعنی اونچه رو که می شنوید در مورد دیگران نباورید و منتظر زمان موعود دیدار باشید...
حال این پیرمرد استثمار شده ؛انسانیت به بازی گرفته شده است و بس...نقطه سر خط.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.