هوا تاریک شده و سر تقاطع بلوار کشاورز و نادری ماشین را روشن پارک کردم برای گرفتن پول از عابربانک ... سوز نرمی می آید و درختان وسط بلوار لخت و عور دمبال جان پناه میگردند در تاریکی زمخت چرکمردی که جان میدهد برای تنهایی قدم زدن و به خاطرات لگد زدن عینهو لگد زدن به قوطی مچاله شدهء پپسی در یک پیاده روی طولانی آسفالت ... دستگاه کارتخوان می پرسد رسید می خواهم یا نه ؟ و منتظر جواب انگشتان من است که دختر و پسر جوانی شانه به هم یله داده می رسند از دل تاریکی ... با هم انگلیسی حرف می زنند اما نه سلیس که خیلی دست و پاشکسته و در حد اکابر ... حسم می گوید پسر رفته دختر را از دم آموزشگاه زبانش برداشته و میروند کنجی گوشه ای خلوتی جایی و دارد با توجه نشان دادن به مهمترین اولویت و علاقمندی اش نازش را می خرد ... سرشار از شور زندگی اند هر دو ... انگار که هالهء سرخ داغی دورشان باشد گرم و نورانی ... درست نقطهء مقابل آن تاریکی زمخت چرکمردی که بالا گفتم برات ...

نظرات 22 + ارسال نظر
آیدا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ http://dali.blogsky.com/

توصیف زیبایی بود

تیراژه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:06 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

تاریکی آنجاست که نور نیست
سرما آنجاست که گرما نیست
درست مثل غم و دلخوشی..شک و یقین..کفر و ایمان
آدم هم همین است...گاهی سرد و زمخت و تو خالی مثل دالانی سیاه
گاهی هم گرم و سرخ و آتشین و رنگ رنگی..مثل آتشبازی ای با شکوه...
گاهی هم توده هیزم های نموری که آتشش میان خاموشی و روشنی پت پت میکند

تیراژه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:09 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

قبل ها گهگداری از "دلخوشی های کوچک زندگی" ها و "عشق احتمالا یعنی..." ها مینوشتید..
اگر شد باز هم بنویسیدشان.. که "زمستان" است..

محبوب سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ق.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com/

یعنی من عاشق این جوری نوشتنتم. یعنی عاشق این تصویرایی ام که کلمه شون می کنی... مرسی... خیلی خوب بود... از اون محسن باقرلویی های اصیل

پروین سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ

همین دیروز یک فیلم از وودی الن دیدم (خیلی قدیمی بود. مال سال 1977) یک جا وودی الن وسط فیلم برمیگردد رو به دوربین و ببینندگان را به شهادت میگیرد برای اثبات درست بودن حرفش در مقابل دایان کیتون. به خودم گفتم فقط کارگردان و بازیگر خلاقی مثل الن میتواند این ایدهء زیبا را داشته باشد. الآن که آخرین جملهء پستت را خواندم در حرفم تجدیدنظر کردم.

باغبان سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ق.ظ http://www.laleabbasi.blogfa.com

نگاه فوق العاده ای بود...
حس خوبی بهم میده
حس اینکه می تونی توی دل هر چی تاریکی سوسویی پیدا کنی...

سارا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://sazesara.blogfa.com/

تا نباشد این تاریکی زمخت چرکمرد، نور و گرمای آن هاله هم دیده نمی شود، همان هاله ی سرخ داغی که این پایین گفتی برام...

دست مریزاد جناب

مهربان سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://mehrabanam.blogsky.com/

می رفتی یواشکی به دختره می گفتی : هاو آریوت چطوره هانی؟

شاید می یومد پیش تو و دورتون هاله ی سرخ و داغ نقش می بست. پول هم که از عابر بانک گرفته بودی. یه شام با هم می خوردین و می گفتی : گود بای بیبی....

نیمه جدی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ق.ظ

عامو من اومدم خیلی شیک کامنت بزارم و بگم که خیلی ای ول و اینا داره این نوشته ولی کامنت مهربان باعث شد قیافم اینجوری بشه
پس حالا جسارتن خیلی ای ول به شما به خاطر این همه حس خوب که تو پستتون بود و خیلی ای ول به مهربان که روحمو شاد کرد. تنکیو مای فرند!

مامانگار سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ

آقا..ما به هم زبان فارسی خودمان و با لهجه بد مشهدی میگیم..:
عااااالی بود محسن خان...عاااالی...!!

الی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ

جوانند و خام ... چه می دانند تاریکی زمختی و سرما یعنی چه؟؟؟؟
دلمان هاله قرمزرنگ خواست !!

جعفری نژاد سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ب.ظ

احیانن هوس نکردین هاله قرمز رو لمس کنید تا از صحت و سقم وجودش اطمینان حاصل بفرمایید ... آخه تو این چند سال اخیر از این هاله ها دور خیلی بوده ها ، حالا چه فرقی می کنه زرد و قرمزش

واحه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:16 ب.ظ

اصلا حوصلهء موضع گیری های احتمالی سایر خوانندگان وبلاگتون رو ندارم! و امیدوارم اگر نظرم را می خوانند به جای محکوم کردن و سرکوب کردندش اگر از آن خوششان نمی آید بگذرند!

به نظرم عشق در دنیا فقط و فقط و فقط یک مصداق دارد که آن یک مصداق هم استثناء دارد یعنی مواردی که نقض می شود...
و آن عشق مادر و فرزند است...

بقیه اش دیگه دروغه... اون چیزی که به اسم عشق توو کله آدمهاست یک توهم است!

توهمی که اغلب ناشی از کمبودهای جورواجور این بشر است...
بشری که همیشه از تنهایی می ترسه و هزارتا جای خالی تووی روح و روانش داره که می خواهد این جاهای خالی را با آویزان شدن به دیگران پر کنه... و هر چه این جاهای خالی بیشتر، این بشر تنوع طلب تر!

لاک صورتی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ

:)

ارش پیرزاده چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ق.ظ


اون دو تا :
تو

ارش پیرزاده چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ق.ظ

اگه تو هاله داغت تغییر ایجاد شده ....
شاید تکمیل شده ... دوستم

یک لیلی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

فارغ از حس و حال تاریکی چرکمرده و هالۀ سرخ و داغ ِ گرم و نورانی، چه کار خطرناکی کردید جسارتاً. هوای تاریک و ماشین روشن پارک شده؟ نه به پول عابر بانک می ارزد و نه به تماشای حس دو دلداده.

ببخشید اگر زدم توی حال خوشتان.

کلاغ چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ب.ظ http://twitt.blogsky.com

زیبایی نگاهت به کنار؟
خودت چه طوری؟

جدن که چقدر نزدیک ما بودی و ما بی خبر، نادری-کشاورز، واسسا اومدم!!!

یعنی محسن خان من تو را تو کوچه ای خیابونی ببینم چی میشه؟
آماده باشی ها، مثل یک دوست قدیمی میگیرم ماچت میکنم
گفته باشم

کلاغ چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ب.ظ http://twitt.blogsky.com

میدانی چرا اینجا می آیم برخی روزهای داغ؟
چون هیچ خبری از گرانی و ارز نیست
اما زندگی هست

می نو چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://minoo6.persianblog.ir

هنوز خوب می نویسیا محسن، خوب.

مریم راد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ق.ظ http://mmrad.blogfa.com

همین هم خوب است شاید

که می دانید هاله قرمز دارند

خودش معنی خوبی میدهد خوب

احسان جوانمرد شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://1379.blogsky.com

اینو نوشتم که فکر نکنی فقط خودت یواشکی سرک می کشی به جاهایی که من می نویسم. منم هر چن وخت یه بار این کارو می کنم رفیق محسن!
چرا ما روانیا یواشکی همو می خونیم، یواشکی همو دوست داریم، یواشکی دلمون تنگ می شه، یواشکی روانی ایم اصلا نه ؟!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.