همچین مادری را می شناسم.چند تا شماره روی یک برگ داشت و به هرکس از در خانه اش رد می شد را صدا یم زد تا آن شماره ها را بگیرد و شماره ها همیشه خاموش بودند
به به! دوباره حاجی جونم رو دیدم! ای جانم! ای به به! ای چه چه! عجب هواییه اینجا! هاوایی هم همچین هوایی نداره! چقدر ابرا سفیدن! چقده چمنا سبزن حاجی! حاج محسن جون بیا بریم دشت! ولی جونِ حاجی نپرس کدوم دشت! فقط بیا بریم! بیا بزنیم به ...!
ممنون از احوالپرسی حاجی خودم. قربونت! اَی! بد نیستیم حاج محسن! فدات!!!
سلامم
و گاهی تا مغز استخوتن می سوزونه این دلتنگی ها............
سلام
یادمه یه زمانی شماره تلفن ها رو رو کاغذ واسه مامان بزرگم نوشتم و یه روز تموم باهاش کار کردم شماره ها رو..
مثلا یک کومه.. دو کدومه..
بعد چند روز خوب یاد گرفت..
و مرتب زنگ میزد بهمون
اما چند وقت که موبایل خرید همه ی شماره ها رو سیو کردم تو گوشیش و فقط کافیه اینارو بدونه..
مثلا:
یک : نگین
دو: ..
سه: ..
گفتین مادر و بی سواد و دلتنگی .. یاد چند سال پیش مادر بزرگم افتادم که خیلی مشتاق بود یاد بگیره..
این دلتنگی هم حتما حتما یه راه کوچیک داره واسه دور شدن ازش.. یا شاید از بین بردنش..
نه؟
دل که هوایی بشود نه سواد به کارش می آید نه شماره و نه ....
دلتان برقرار باد آقا ...
آ ه ه ه ه!
تلخ گونه دلتنگی را توصیف کرده اید... تلخ!
از خودم نیست فردا جان
یکی از بچچه ها ایمیل کرده بود ...
دلتنگ کسیم که شمارشو حفظم ولی نمیتونم بهش زنگ بزنم.چون نه خبری از دل تنگ من داره و نه اینکه میدونه من شمارشو دارم...
چه دلتنگیه غریبانه ای...
همچین مادری را می شناسم.چند تا شماره روی یک برگ داشت و به هرکس از در خانه اش رد می شد را صدا یم زد تا آن شماره ها را بگیرد و شماره ها همیشه خاموش بودند
غمگینم،
چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد، پسرش نیست. (مایاکوفسکی)
به به! دوباره حاجی جونم رو دیدم! ای جانم! ای به به! ای چه چه! عجب هواییه اینجا! هاوایی هم همچین هوایی نداره! چقدر ابرا سفیدن! چقده چمنا سبزن حاجی! حاج محسن جون بیا بریم دشت! ولی جونِ حاجی نپرس کدوم دشت! فقط بیا بریم! بیا بزنیم به ...!
ممنون از احوالپرسی حاجی خودم. قربونت! اَی! بد نیستیم حاج محسن! فدات!!!
سلام
دلی نمانده است که تنگ شود یا فراخ ...
چقدر غمگین بود این دلتنگی :(
باور کنید عین این جمله رو منم همیشه می گم ولی نمی دونستم قبل از من یه نفر دیگه اونو اختراع کرده!!! البته منحای جمله ی آخری
همیشه از خوندن اینجا لذت می برم جناب
مادر بزرگم هم سن فروغ فرخ زاد بود،عمرش فقط به یک شماره قد داد، به دو نرسیدیم که مرد،این آموزش نیمه کاره عجیب دلم را سوزاند.
واااااای با هیچ جمله ای بهتر از این نمیشد عمق دلتنگی رو منتقل کرد.
دلم گرفت.
خیلی زیبا بود !
همیشه تلخ می نویسید و
بسیار زیبا...
دلتان پر از شادی باد
وااای
چه دلتنگی ای
چه غریبانه و تلخ
منم دلتنگم مثل زنی در میانه ی راه که نمی دونه بره یا برگرده!
وای چقد خوب گفتی :((