هی منتظر میشوی که حالت بهتر و سرت خلوت تر شود که بیایی اینجا و مثل قدیمها یک پست دلی طولانی بنویسی تا از خجالت دوستانی که هر روز به این صفحهء خالی و سفید سر می زنند در بیایی ولی انگار اینطور مقدر است که هر سال دههء اول اردیبهشت باید برای دلت بشود اردیجهنم ... آن از شیرزاد عزیز و حالا هم استاد نازنین دکتر صدیق ... و باز تو می مانی و زمزمهء قیصر که ناگهان چقدر زود دیر میشود ... تو می مانی و حسرت زنگی که مدتها بود میخواستی به استاد بزنی و نزدی ... تو می مانی و شماره موبایل دکتر لابلای شماره های گوشیت که که مثل شمارهء شیرزاد دلت نمی آید پاکش کنی ... تو می مانی و قولی که به استاد و به مریم داده بودی که یکروز دوتایی بروید سر یکی از کلاسهایش بنشینید ... تو می مانی و خاطره های یک عزیز سفر کردهء دیگر ... تو می مانی و آن خنده ها و زلالی ها و بزرگ منشی ها و درس جامعه شناسی و زندگی توامان گرفتن ها ... تو می مانی و یاد خاکی و بی ادعا بودنهایش که با آنهمه جذبه و پست و مقام و آن جایگاه رفیع علمی همیشه به روستا زاده بودنش افتخار میکرد ... تو می مانی و آن اصرار های دکتر قبل از شروع هر جلسه که محسن باقرلو باید غزل بخواند برایمان ... تو می مانی و آن نصیحت های پدرانهء توی راه پله ها ... تو می مانی و شمارهء آن روانپزشک معروف که استاد برای یکی از عزیزانت گرفته بود و سفارشت را کرده بود ... تو می مانی و آن سکوت های طولانی استاد وختهایی که به درد دلت گوش میداد و برای اشکهایت میرفت از آبدارخانه دستمال کاغذی می آورد ... تو می مانی و آن کامنتهای گاه و بیگاه استاد توی وبلاگت که تاجی از منت و بزرگواری ست تا همیشه بر سر تو و نوشته هایت ... تو می مانی و یاد کلاسهای فوق العادهء جمعه صبح های استاد که حضور و غیاب نمیکرد اما گوش تا گوش پُر بود ... تو می مانی و طنین این شعر توی گوشت که :
« درس معلم ار بُوَد زمزمهء محبتی ، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را » ...
.
یاد نازنینش بخیر و روح بزرگش قرین آرامش و رحمت ابدی ...
.
سلام
راستش رو که بخوام خدمت شما عرض کنم
باید بگم که مدتهاست وقتی میرسم وبلاگ تا پستی بذارم یا که مطلبی بخونم می بینم نوشته گاه نوشتهای محسن باقر لو که من نمیدونم خواسته یا ناخواسته ازش میگذرم...چون نه فرصتی هست و نه منطقیه که هر وبلاگی رو بشه خوند...
این اواخر چندین بار این واژه از جلوی چشمام رفت...هر بار خواستم کلیک کنم ولی نمیدونم چرا اینکارو نمیکردم...الان هم که اومدم دیدم نوشته گاه نوشتهای محسن باقرلو که بروز شده...
ناخودآگاه کلیک کردم...و چقدر بد که با این پست مواجه شدم....ارادت خاصی به استادهای بزرگ و معنوی دارم...
و واقعا تسلیت میگم به جامعه فرهنگی...
من ایشونو که زیارت نکردم ولی از گفته های شما خودم هم حس خاصی بهم دست داد...و مخصوصا بیتی که در زیر آورده شد هیچ گاه دیگه از ذهنم بیرون نمیره...
« درس معلم ار بُوَد زمزمهء محبتی ، جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را » ...
واقعا زیبا بود...
براتون در تمامی مراحل زندگیتون آرزوی شادی و آرامش دارم دوست عزیز
انشاالله باز هم میام به وبلاگتون
بااحساس و زیبا مینویسید...
باور کردنی نیست...
روحشان شاد.
خدا بیامرزدشون...
امیدوارم غمها بگذره و شور و نشاط رو توی این صفحه ببینم.
سربلند باشید.
روحشون قرین رحمت الهی...
خدا بیامزدشان و بیامرزدمان.
روحشون شاد ...
خدا رحمتشون کنه...این اردیبهشت ها شدن ماه پرواز انگار...
الان وبلاگ لی لی بودم...لی لی هم نوشته بود استاد عباس حری فوت کردن..."مراسم تشیع پیکر دکتر حری صبح روز سه شنبه 10 اردیبهشت، ساعت 9 از مقابل دانشکده کتابداری دانشگاه تهران"...میبینین چه عجیبه؟ دو تا استاد، به فاصلهٔ یه روز از یه مکان تقریباً مشترک تشییع میشن........
خیلی ناراحت شدم دیروز عین شوکی بود که بهم وارد شده بود ترم اخر لیسانسم ترم اخری بود که درس داشت صنعتی داشتم و اسیب باهاش!
بعدش باز نشسته اجباریش کردند و دیگه هیچ وقت حالش خوب نشد واقعا! وب نوشت و وبش هک شد! نامه جمع کردند که امریکا بهش ویزا بده و نداد!
فردا ساعت ۹دوست داشتم بیام ولی کلاس دارم اگر نداشتم هم مطمئن نیستم میامدم! یعنی امدنه انگار دوره ! انگار دیره! دیر زمان هست!
خیلی ناراحت کننده و باور ناپذیره این نبودن!:(((
پس تو فهمیدی !!!!!!؟ ... ظهر که زنگیدم ببینم کارای تعمیر ماشین به کجا کشیده و اینا، می خواستم این خبرو بگم ... دلم نیومد خنده های شیطون و از ته دلت رو، خراب کنم ...
روحشون شاد و قرین آرامش ...
روحشون شاد.
خدا رحمتشون کنه.
چه یاد بودی بهتر از این که یاد نیکوی استاد انقدر دلی توی یک پست بیان بشه...
روحشون شاد
یادشون گرامی
یاد نازنینش به خیر و روح بزرگش قرین آرامش و رحمت ابدی :(
حالا که دیگر فوت کرده است
من با اینکه آنجا درس میخوانم ولی مثل اینکه چند سالی ممنوع التدریس شده بودند.
فراق یه استاد خصوصا استادی که مراد است خیلی دردناکه .
عرض تسلیت
خدا رحمت کند استاد علم و ادب را و چه زیباست به نیکی یاد شدن پس از رفتن
خیلی ناراحت شدم.تسلیت عرض میکنم.
از دست دادن یه استاد خوب واقعن سخته، دقیقا به سختی از دست دادن یه عزیز. تصور اینکه یه روزی بخوام شاهد رفتن اساتید اینچنینیم باشم واقعن زجردهنده ست
بازهم تسلیت میگم اقا محسن، روحشون شاد.البته ایمان دارم که چنین استادی غرق در رحمت و بخششِ الهی هست
خواندن یادداشت lمرحوم استاد بعد از حوادث انتخابات 88 و دستگیری سعید حجاریان خالی از لطف نیست :
من که نه جانی دارم که به چیزی بیارزد و نه چندان آبرویی، اما جسم ناقصی دارم، حاضرم با همین جسم ناقص به جای سعید حجاریان بروم زندان یا اگر اجازه بدهند بروم او را تر و خشک کنم. هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی مرا یاری می کند؟ البته می دانم نمی شود. اما نوشتم که در تاریخ دانشگاه و دانشگاهیان بماند. هم چنانکه آن پیرزنک با کلاف کوچکی از نخ در صف خریداران یوسف ایستاد. گفتند یوسف را به هزاران سکه ی زر نفروشند، تو با این کلاف نخ یوسف می خواهی؟!! گفت می دانم نمی دهند، می دانم نمی فروشند. اما می خواهم نام من هم در ردیف خریداران یوسف ثبت شود. اما زمانه هم خیلی نامرد است!! اما زمانه هم خیلی نامرد است و طاقت نمی آورم. از پس هزینه های خاموشی و فراموشی که اندک اندک نابودم می کند بر نمی آیم
وجو د این اساتید غنیمتی ست گرانبها
و فقدان شان مصیبت....
تسلیت میگم
روح شان شاد
شیرزاد نازنین
دکتر صدیق
روحشان شاد..
این خداحافظی مقدر برای همه ی ماست
گاهی یک نفر مثل دکتر یحیی امامی دنیای پزشکی را رها میکند و شناخت انسان را در انسان و علوم انسانی میجوید و "نامی" میشود و اما اجل مهلتش نمیدهد و در همان جوانی میرود
یا یک نفر مانند استاد صدیق سروستانی اما تا آخرین روزهای عمر آدمی, میماند و رنج دوران میبرد و نور میبخشد و آخر به ..
یک نفر هم مثل شیرزاد..در راه همین "انسانیت" جان میدهد ..
یک روزی همه ی ما میرویم..کاش که بعد از رفتنمان کلماتی مثل این پست و خاطراتی مثل خاطرات شما ازما یادگار بماند..نامی مثل دکتر امامی و یادی مثل شیرزاد و مرامی مانند دکتر صدیق..
و نمیشود که نگویم وقتی این پست را خواندم با خودم گفتم کاش در کنار روزمره تان جایی هم محفوظ بگذارید برای نوشتن و تحقیق در حیطه ای که درسش را خوانده اید شاید به قلمی ساده و اما عمیق از جنس همین روزنوشت هایتان
و همچنین دفتری برای غزل هایتان..غزلهایی که نمیدانم دیگر مهمان نیمه شب هایتان میشوند یا نه..غزل هایی که نمیدانم هستند و برای ما نمی نویسیدشان یا نیستند..
و..سلام جناب باقرلو..
"به قول شما جامعه شناسا..."
خیلییه دکتر صدیق باشی و این خطابت باشه به دانشجوهات...
حیف... حیف واسه خودامون...
یاد کلاس روش تحقیق و مشاهده ها بخیر...
یادش گرامی
دلم براش تنگ شد...
چقدر زود دیر میشود...
دلم میخواد برم الان دانشکده...
میدونی بدیش چیه؟ اینکه احتمالا از این به بعد خبرهای از این دست را بیشتر باید بشنویم...
چقدر درد دارد....
روحت شاد استاد عزیز
کاش زندگی شادی رو تجربه کرده باشن.
تسلیت منو بپذیرید.
متاسفم روح هردو شاد
مرگ پایان کبوتر نیست...
روحش شاد
یادش گرامی...
با بغض و احترام...
دانشجوی دکتر صدیق.
دکتر صدیق رو نمیشناسم روحش شاد
ولی شیرزاد رو چرا میشناسم ...شیرزاد چقدر دلتنگ حضورت هستیم ؛ کاش تصویرت نفس می کشید …
سلام
چه بد ...که ته تمام آشنایی ها و خوشیهایش آدمی میماند و یک دنیا درد ...