سن آدم که بالا میرود ، هرچقد انگیزه و شوق و انرژی برای بدست آوردن کم میشود همانقد میل به نگه داشتن هم کمتر میشود ... لااقل در مورد من که اینطوری ست ... دیشب یکی از دوستان قدیمی که مدتهای مدیدی ست از هم بی خبریم - آنهم به قهر و دلخوری - چاپ کتابش و نشانی ناشر در نمایشگاه را SMS داده بود ... بنظرم خنده دار ، وقیحانه و متوقعانه ست چنین کاری لذا برخلاف همیشه خویشتنداری نکردم و حرفهایی رد و بدل شد که قشنگ نبود ... شمارهء این بندهء خدا را خیلی وقت پیش از گوشیم دیلیت کرده بودم و یحتمل دیشب او هم همین کار را کرده ... شاید اگر قبلنها بود بیشتر تامل و تحمل میکردم ولی اینروزها خوشبختانه یا متاسفانه دیگر حوصلهء ناز کشیدن و تساهل و تسامح با احدی را ندارم حتی اگر در فقره ای مقصر خودم باشم.

نظرات 43 + ارسال نظر
ارش پیرزاده دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ق.ظ

بی خیال رفیق ....
خب جواب اس ام اس شو نمیدادی ......
از تو بعید بود .....

رضا دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.hozemahi.blogfa.com

امروز شونزده اردیبهشته
نه سال پیش...یعنی شونزده اردیبهشت هشتاد وسه....توی تالار ابن خلدون....شب شعر بچه های وبلاگی بود....جاییکه اولین بار همدیگه رو دیدیم....با آن خاطره ی خاص....گرامی می داریم ورود به دهمین سال رفاقتمان را

محسن باقرلو دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ

فدای تو رضا جان
هنوز برنگشتی تهران که ببینیم همو ؟

رضا دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.hozemahi.blogfa.com

راستش این ترم گفتن کلاسا رو تا آخر اردیبهشت تموم کنین که به انتخابات نخوره...هفته ای چندین ساعت جبرانی گذاشتم تا تمومش کنم....از اول خرداد دیگه تو راه تهرانم...میام و میرم....حتما قرارشو میذاریم

محمد مهدی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

کار خوبی نبود ....

یعنی به شما نمیاد این کارها ...

... دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ق.ظ http://ekhtiari.blogfa.com

می خوانمتان.

باغبان دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ http://laleabbasi.blogfa.com

من وقتایی که حوصله ندارم هیچی ازم بعید نیست...

میم مثل من دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ق.ظ http://mona166.blogfa.com

اگه من بودم فک نمیکنم چنین کاری رو میکردم...شاید به خاطر جونیم باشه...شاید منم که هم سن شما شدم ،همینکارو کنم چون حوصله ناز کشیدن کسیو دیگه ندارم...

کودک فهیم دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ب.ظ http://the-nox.blogfa.com

به اشد وضع این پست برای من صدق می کنه.
یک حس تنفر اون لحظه بهم دست میده و فکر می کنم فقط چون کاری باهام داشته به یادم افتاده.شاید حتی از خودم هم بدم بیاد.
ممکنه البته جوابی ندم بهش یا اگر هم بدم اونقدر شدید نباشه اما واقعا بدم میاد و کاملا می فهمم چی میگید.
یکجورایی تا حدی حس اعتماد به وفادار موندن دوستها رو از آدم میگیرند این آدم ها و همش فکر می کنی هر کس که بهت میگه "دوست" در نهایت می خواد به همین جرگه بپیونده و تا مدتی باهاته.

واحه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ

دقیقا...

این چند خط آخر پست را اصلا انگار خودم نوشته ام:

(برخلاف همیشه خویشتنداری نکردم و حرفهایی رد و بدل شد که قشنگ نبود ... شمارهء این بندهء خدا را خیلی وقت پیش از گوشیم دیلیت کرده بودم و یحتمل دیشب او هم همین کار را کرده ... شاید اگر قبلنها بود بیشتر تامل و تحمل میکردم ولی اینروزها خوشبختانه یا متاسفانه دیگر حوصلهء ناز کشیدن و تساهل و تسامح با احدی را ندارم حتی اگر در فقره ای مقصر خودم باشم.)

یادم می افته چقدر از سر احترام با آدمها وقت تلف کردم حالم از سادگی خودم بهم می خوره...

فرزانه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.boloure-roya.blogfa.com

دقیقــــــــــــــا می فهمم که چی می فرمایید. چون خودم هم این مدلی شدم. دیگه گذشت دوران تساهل و تسامح. نمیگم که این روش خوب هست یا بد ولی به هر حال عواملی دست به دست هم میدن که آدم خودش رو تو این نقطه میبینه.

سنجاق...ک دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام استاد...
با شما موافقم ...تو سن و سال ما دیگه بایستی این چشم پوشی ها و ملاحظات رو کنار گذاشت و با هرکی که اشتباه فاحش و بدی مرتکب شد...برخورد نزدیک از نوع چهارم رو انجام داد...ممنونم که به این دوست متکبرتون جواب در حقی دادید...
تا بعد....

محبوب دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:30 ب.ظ

اون کلمه ی "احدی" رو یه جوری نوشتی که آدم از داداشش که این همه دوستش داره می ترسه. . .

محسن باقرلو دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:33 ب.ظ

شما که احد نیستی آباجی ! شما واحدی !!

میلاد دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:02 ب.ظ

محسن جان نمی دونم درسته قضاوت کنم یا نه

اما میدونی، اینجور موقع ها یه درصت احتمال میدم طرفم هیچ راهی نداشته که بهتون بفهمونه از کار گذشته اش ناراحته و می خواهد دوباره برگرده و این راهو انتخاب کرده که دوباره باب اشنایی باز شه، البته این فقط یه احتمال که اینجور موقع ها به ذهن من میاد که باعث میشه یکم گذشت داشته باشم
البته شاید بخاطر سنم باشه و شاید 5، 6 سال دیگه به سن الان شما رسیدم همین کارو بکنم

رضوان دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

آقای محسن خان، میخونمتون و فکر نمیکنم این چیزا خیلی به سن ربط داشته باشه. اتفاقا سن که میره بالا بعضی ها محافظه کاری،تعارفات و به اصطلاح مردم داری شون غلیظ تر میشه.
شاید این یه مقدار شخصی باشه. و البته دقت کردم خیلی درباره سن و سال حرف میزنید! مگه چند سالتونه که از حالا شروووع کردید! اون شوق و انگیزه برای به دست اوردن هم درباره بعضی مسن ها برعکسه. یعنی میگن ادم که سنش میره بالا حریص میشه از جمله مال اندوزی. بگذریم نمیخوام حرف ضد بزنم اما حس و حال شما از سنتون پیشی گرفته. من اینجوری حس میکنم. کاش یه کپسول کمکی مثل اکسیژن بود که توش حسو حال و انرژی بود با حجم های مختلف. آدم وقتی راهی پیدا نمیکرد باهاش شارژ میشد.

جزیره دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:52 ب.ظ

من به شخصه فقط الان دوس دارم بدونم چی بهَم گفتین چون واقعن قسمت اکشن قضیه همونجاست ولی خب باتوجه به دوخط اخر ادم جرات نداره اصن حرف بزنه
اصن دیگه ما با توجه به دوخط اخر این ست کلن میترسیم اینجا کامنت بزاریم

عمو دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:54 ب.ظ

محسن جان یادت هست ننه خدا بیامرز همیشه میگفت یکی از بزرگان گفته یک لحظه صبر(تحمل)از یک عمر عبادت سرتره برا همین روزا بود این طرز برخورد در شعن (شان) و منزلت شما نیست کم حوصلگی ما متعصفانه ریشه در روزمرگیها داره ......

پروین دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

اگر فحش ندهی میخواستم بگویم یه کوچولو احتمال میدادی شاید میخواسته باهات آشتی کند. نمیدانم البته. اما پیش خودم فکر میکنم اگر دلش پیشت نبود عین خیالش هم نبود که بدانی کتابش منتشر شده یا نه.

و در مورد خودم. من از تو خوب، خیلی بزرگترم. اما روال این مساله برایم برعکس بوده. قبلاها خیلی برایم مهم بود دلخوری ام از آدمها را به روی شان بیاورم، یا برای اثبات نکتهء موردنظرم پافشاری میکردم. اما با بالا رفتن سنم، حساسیتم کمتر شده. سعی ام بر این است که روح و روانم بیشتر در آرامش باشد و از برخوردهایی که اثر منفی رویم بگذارند و قابل اجتناب هم باشند، دوری میکنم. اهمیت هم نمیدهم فرضا فلانی بداند ازش دلخورم یا هر چه. فهمید فهمید، نفهمید هم مشکل من نیست.

بابک اسحاقی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ

خنده دار ، وقیحانه و متوقعانه کاملا درست بوده و حق داشتی که دلخور بشی
اما عکس العملی که نشون دادی شاید زیاد دوستانه نبوده باشه و دوستی اون هم از نوع قدیمش شاید کمی خویشتنداری بیش از این می طلبید .
اگرچه دوستی که بعد از اینهمه وقت اینطور سراغت را بگیرد شامل این حلقه نیست
بنابراین نتیجه می گیریم که عکس العملت طبیعی بوده

شاید فقط بحث کردن ، زیاد خوشایند نباشه
کاش اگر قراره رابطه ای تموم بشه با تصویر قشنگ تموم بشه
با خاطره قشنگ یا نهایتا خنثی

اینکه از این موضوع پست نوشتی یعنی گوشه ای از ذهنت رو درگیر کرده و احتمالا این برای اون دوست قدیمی هم صادقه

آقا بالاغیرتا اسم ما رو از گوشیتون پاک نکنید
ما قول میدیم کتاب ننویسیم
اگرم نوشتیم اصلا به شما خبر ندیم

مریم یادگاری سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

ما اون چیزی که بین شما و اون فرد گذشته رو نمی دونیم.. شدت و نوع برخوردی که قبلا داشتین رو هم نمی دونیم بنابراین نمی تونیم بگیم این کار حقش بود و باید انجام می شد یا نه.. من خودم کلا آدم ملاحظه کاری هستم و زیاد تند برخورد نمی کنم ولی اگر تندی کردم رجوع می کنم به خودم که آیا دلیلش فقط اون چیزیه که واقعا بین من و اون آدم گذشته یا از داخل خودم نشات می گیره مثل " حسادت"

سحر سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

فرارررررررررررررررر
اینجا هوا پسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پروین سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ق.ظ

اسم من رو هم پاک نکنید!
ممنان
حالا بخندید (آیکن گل)

دکولته بانو سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ

باورم نمی شه همچین کاری کردی ... ینی نهایت نامردی بوده در حق آدمی که می دونی اخلاقش چطوریه و می شناسیش ... ینی حتما که براش سخت بوده شاید این اس ام اس دادن و شاید باز کردن یه راه کوچولویی برای اعلام صلح و دوستی ... یا حتی نه ... اما ... ببین شاید اگه 3 سال پیش بود، با اینکه این آدم برای من خیلییییییییییییییییییی مهم بوده و هست، نه با این شدت تو، اما بی خیال این رفاقتای دورمونده و ماسیده می شدم ... اما واقعا الان معتقدم که ما آدمیم ... وقت و هزینه مادی و معنوی گذاشتیم واسه رفاقتامون ... و به این راحتیا بی خیال رفیقام نمی شدم یا حداقل سعی می کردم یه حرمتایی رو نگه دارم ... می تونی منکرش بشی ... اما هزار درصد مطمئنم چون این آدمو خیلیییییییییی دوست داشتی، برا همین از سکوت و نبودن یکبارش هم خیلیییییییییییییییییییییی رنجیدی ... حالا هر چقدر هم که به هم بدو بیراه شایدم براه گفته باشید ! ... تو هیچ وقت تو شرایط روحی ئی که داشته نبودی و هیچ وقت نمی فهمی تو اون روزا چی به آدم می گذره ... که ... که ... که ...

دکولته بانو سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ق.ظ

لطفا باهام به بحثم نشین که حوصلشو ندارم !
تو دوس داری تغییرت به محسن باقرلوی جدید اونجوری باشه، منم دوست دارم تبدیلم به مریم جدید اینجوری باشه ...
تو نظرتو گفتی، منم نظرمو گفتم ... خلاص !

دکولته بانو سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ق.ظ

بی خیال ... حرفام زیادی رنگ دفاع گرفته ... فقط کاش یه کمی ... یه کمی با آدمای دور و نزدیک اطرافمون مهربون تر بودیم ...
یادت باشه محسن باقرلو ... همه ی ما بچه ها ، هیچ وقت اسم تک تکمون از یادمون نمی ره و همیشه یادمون می مونه که یه رفیقی به این نام داشتیم ...

دکولته بانو سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ق.ظ

خاک تو سر پرسشین بلاگ ... نشه ! ... آخه نظرامو جا به جا آوورده خو !

محبوب سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ

می دونی محسن، من فکر می کنم اتفاقا هر چی بزرگتر می شم، می خوام که آدمای بیشتری دور و برم داشته باشم. اصلا کلا همیشه می خواستم و می خوام که آدمای بیشتری رو دوست داشته باشم. . . حتی اگه نتونم براشون اونطور که باید رفاقت کنم، اما دلم هم نمی خواد برنجونمشون، حتی اگر اونا هم باعث ناراحتیم بشن، سعی می کنم بگذرم. اینا هم برای اینه که خودم این طوری راحت ترم.
من جای تو نیستم که بخوام بگم کارت بد بوده یا خوب. چون تو فکر کردی که اون رفتار در اون لحظه بهترین کاریه که انجام میدی. اما من با شناختی که از تو دارم شوکه شدم. و اینکه شاید دلخوشی اون آدم در اون لحظه همین اس ام اسی بوده که به دوستای قدیمیش داده. و این موفقیتش رو اعلام کرده.
نمی گم من کارم درسته و کار درست اینیه که من انجام می دادم، اما اگه من بودم، با تمام دلخوری هام، با تمام سؤال هایی که واسه نبودن و بد بودن اون آدم تو ذهنم داشتم، بعد از خوندن اس ام اس، بی تفاوت می بستمش و آرزویی برای موفقیت اون دوست قدیمی، به حرمت همه روزهای قشنگی که با هم داشتیم.

سمیرا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ

آدما با هم فرق میکنن ، یکی میگه اینطوری ، یکی میگه اونطوری، ولی هیچکدوم ما نه توی موقعییت شما بودیم نه موقعییت او ، فقط از جایگاه و منظر خودمون جواب و نظر میدیم و همه هم به نوعی درست میگن چون دارن عقاید شخصی خودشونو میگن ولی نه در شرایط یکسان!
شاید همین خود من که عقید ه ام یه چیز دیگه اس اگر با گذشت زمان با یه جریان مشابه شما برخورد کنم از این هم بدتر جوابش را بدهم .

کودک فهیم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ب.ظ http://the-nox.blogfa.com

این بخش از نظر مریم فکرم رو درگیر کرد:
«اما هزار درصد مطمئنم چون این آدمو خیلیییییییییی دوست داشتی، برا همین از سکوت و نبودن یکبارش هم خیلیییییییییییییییییییییی رنجیدی»

راست میگه مریم.جنس ناراحت شدنمون در این موقعیت برای آدمهایی که قبلا خیلی برامون عزیز بودند با آدم هایی که صرفا یک آشنایی معمولی بودند(دقت کنید که اسم دوست رو براشون به کار نبردم) و از همون اولش هم نه برای اون و نه برای خودمون رابطه خیلی حسی نبود، فرق داره.گرچه توی هر دو مورد آدم ناراحت میشه اما در مورد آدم های عزیزی که توقع دوستی و رابطه ی گرم بیشتری بیتون وجود داشت و هیچ اتفاق بدی نیافتاده بود که دلیلی برای کمرنگ شدن آدم ها باشه همیشه توی ذهنت یک "چرا" هست.من به شخصه دلم نمیاد اسم این آدم ها رو از گوشیم پاک کنم.هرچند نگاه کردن به اسمشون بغضیم می کنه و هرچند که دلم گرفته باشه ازشون.و در واقع اون بخش از نظر قبلیم که گفته بودم:
«یکجورایی تا حدی حس اعتماد به وفادار موندن دوستها رو از آدم میگیرند این آدم ها و همش فکر می کنی هر کس که بهت میگه "دوست" در نهایت می خواد به همین جرگه بپیونده و تا مدتی باهاته.»
در مورد آدم هایی که برات عزیز بودند و الان کاملا بی دلیل خبری ازشون نیست صدق می کنه.

کودک فهیم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ب.ظ http://the-nox.blogfa.com

*آشنایی=آشنای
**بیتون=بینتون
!

ناشناس سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:02 ب.ظ

اگر برات مهم نبود براش یک پست توی وبلاگ نمی ذاشتی. من از دوستان شما نیستم. فقط خواننده ی خاموش قدیمیم. می تونم حدس بزنم این آدم که درباره اش نوشتی کیه. مطمئن باش مطمئن باش این اس ام اس رو برای آشتی فرستاده بوده.

بابا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ

وختی یه رابطه تموم می شه ینی یه ایرادی توش بوده که تموم شده......

از سر گرفتنش فایده نداره من که هردفه آشتی کردم پشیمون شدم..... مرگ یه بار شیون یه بار!!!!!!!!!!

ادامه دادن یه رابطه خراب خیلی چیزای دیگه رو خراب می کنه که آخرش به غلط کردن میوفتیم.....
بهتره تموم شه هرچند دیر ولی ماهی رو هر وخت از آب بیگیری تازس......

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:36 ب.ظ

متاستفم برات........

پاییز بلند سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://www.yaroo-nebesht.blogsky.com

درووووووووووووووووووووود
به قضاوت تو کاری ندارم٬ صلاح مملکت خویش٬ چی؟ هان؟ چی؟ ساربان شترت کجاست! بله قربان همینه که گفتم..
.
.
آقا از اینها بگذریم اینکه ما امروز رسمن کاندید ریاست جمهوری شدیم اونم صرفن بنا به تکلیف و وظیفه! اونم برا شما مللت.. (( مللتی که طاقت یه اس ام اس )) رو نداره ولی چی؟ هان؟ چی؟ آهان! گواهینامه ساربونی پایه یک اونم بین المللی داره
لاکن٬ ما هم فرض به جا آوردیم و اینم سندشه:

http://www.yaroo-nebesht.blogsky.com

پاییز بلند سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.yaroo-nebesht.bblogsky.com

الدنگ دور از تمدن بی شرف ف ف ف ف ف ف آخه این کار بوده کردی؟
دمت گرم بابا.. اصن ربطی به پیر شدن و کم حوصلگی نداره٬ این مال ضمیر ناخودآگاه خود آگاهت بوده که دوسش داشتی و از نبودنش دلخور بودی٬ همین که عکس العمل تندی نشون دادی یعنی اینکه زودتر از اینا منتظرش بودی و تو اون لحظف نبودنش رو این همه مدت تلافی کردی ی ی ..
عجب رفاقتای ی یی ی ی ی ی
احسنت المنالخالقین فی رفاقت های بالفطره اندر عاقلین!

پاییز بلند سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 ب.ظ http://yaroo-nebesht.blogsky.com/

اصن هرکه خود داند ساربانی چون کند! مگه نه؟ قصد دخالت نداشتم!

رای هم ندادی ندادی من از حق تو و آرشمیرزا (مخصوصن آرش) که محق بر حق سوار الاسلام هست دفاع میکنم تا حقوق شهروندی شما ضایع نشه

الحق والانصاف انت محق البال انصاف!

واحه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ب.ظ

در نهایت اگر این چیزها ربطی به سن و سال داشته باشه شما با اینکه سن تون قدری از من بیشتره از من جوان تر
هستید، چون من کلا اصلا به مفهومی به اسم
(دوستی) بی اعتقادم... فقط در تنگناها و بزنگاه ها فهمیدم در لحظاتی که باید یک دوست باشه هیچکس جز یک دوست نمی تونه در این تنگنا موثر باشه در اون بزنگاه ها فهمیدم چقدر رو دوستی با هر کی حساب کردم، اشتباه کردم...

واحه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:04 ب.ظ

فکر می کنم این رو مثلا اگر به جای حالا سال ۸۶ فهمیده بودم کل سرنوشت زندگیم اصلا عوض شده بود اصلا مسیرهایی رو که از ۸۶ تا اینجا رفتم کلا یه جور دیگه
می رفتم...

پروین سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ب.ظ

من برخلاف همیشه، هی میایم و اینجا را چک میکنم و دلم میخواهد این پستت را پائین فرستاده باشی. خودخواهی است. اما بخاطر خودم میخواهم. از خودم خجلم که ناخواسته رفتارت را قضاوت کردم. وقتی من ترا به عنوان انسانی فرهیخته میشناسم و به شخصیتت احترام میگذارم، باید بپذیرم که تو در آن لحظه آن عکس العمل را مناسب دانستی. به قول سمیرای عزیز باید خودمان در آن موقعیت خاص قرار بگیریم تا ببینیم ما چه میکنیم. حرف زدن خیلی آسان است.
امیدوارم دلخور نشده باشی.

واحه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ب.ظ

سال ۸۶ هم نه...
به خدا قسم اگر این رو پارسال ۱۷ اردیبهشت ۹۱ هم فهمیده بودم الان اصلا کلا یه وضعیت دیگری داشتم... الان شاید در تدارک برگزار کردن یک نمایشگاه نقاشی در یک گالری معتبر بودم! و سرحال و پرانرژی حاصل زحمتی رو که از سال ۸۴ براش وقت و انرژی گذاشته بودم به دست می آوردم...

واحه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

توو کار ما طراحی، ایده خیلی مهمه، خیلی از اوقات یک ایده رو مطرح کردم دوستی که در راس کار بوده اختیار کامل داشته برای تایید یا رد اون ایده، اون رو رد کرده و قابل اجرا ندونسته، چند ماه بعد همون ایده با اندکی تغییرات، اجرا شده و مبلغ قابل توجهی که دوست ما برده است و خورده است، نوش جان و گوارای وجودش، این میان من تعریف حساب کردن روی آشنایی و دوستی پانزده ساله را فهمیده ام!
این فقط یک مثال است از انبوه مثالهای این چند ساله، که در این چند ماهه دارم هی مرورشان می کنم!

من یه صمدم ... جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.mannevis.blogfa.com

اول سلام
دوم متعجبم ...
سوم آدمی است و ...
چهارم همین .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.