هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید ، اگر باید عشق
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق
شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیلهء رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق
فاضل نظری
دم شاعر گرم، دم شما که عادت داری به تخس کردن شیرینیات با بقیه هم گرم...
سلام
شمعی نیست که پروانه ...
زیبا بود ...عشق و نفرت همسایه دیوار به دیوار هم هستند ...آنقدر که عشق به نفرت نزدیک است هوس به نفرت نزدیک نیست ...
زیبا بود ...
این مصرع خیلی باحال بود به نظرم
"شاید این بوسه به نفرت برسد ، شاید عشق"
و بیت آخر
"پیلهء رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق"
اصلا همه شعر خیلی خوب بود
نظری یه شعری داره که من عاشقشم:
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند "صبح" تو را "ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
یاد اوری بسیار خوبی بود آقا مچکریم...
سلام جناب باقرلو.
یه موقعی بود که توی همه ی شعرها از عشق می گفتند. الان اما انگار عشق مرده. شنیدن از عشق همون قدر که دلنشین بود، غریب بود. انگار بعد از مدت ها یه ترانه ی قدیمی به زبان مادری شنیده باشم که خودم خبر نداشتم یادم رفته بوده ...
سلام استاد
با لیلی عزیز موافقم ...اونقدر از بی وفایی و نفرت و انتقام و جدایی و....اینجور واژه ها شنیده و خوندیم که با عشق احساس غربت می کنیم...وای بر ما، چه کردیم با این واژه ی قشنگ و زیبا ؟؟!!
در این دوره ظلم بسیاری رفته بر عشق و عاشقی ...طوری که از عشق که میگی...همه اذعان دارن که این عشق و عاشقی ها مال قدیم بوده و تو روزگار ما نمی گنجه....عجیبه
عجیب؟؟؟؟؟!!!!!
زیبا...
به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
"سعید بیابانکی"
حتی در انتخاب شعر هم بی نظیرید